هو العلیّ العالی الأعلی

جوهر تسبیح و ساذج تقدیس سلطان بدیع منیع قیّومی را سزاست که از رشحات طفحات ابحر عنایت و مکرمت خود هویّات موجودات و کینونات ممکنات را از ذلّت عدم و نیستی بر عرش عزّت و هستی جالس فرمود و باسرافیل قدرت و سلطنت نفخۀ حیات را بر اجساد جواهر مجرّدات و سواذج مشهودات دمید و مرایای لطایف معلومات امکان را از بدایع لمعان انوار رحمت بالغۀ خود منوّر نمود و نفایس طرایز مجرّدات اکوان را از افق جمال مستشرق و هویدا ساخت تا جمیع ذرّات مخلوقات از افق سموات عالیات الی ارض مربوبات شهادت دهند بر اینکه او است سلطان وجود در اعراش ممکنات و او است ملیک مقصود در هویّات معلومات منزّه است ذات مقدّس او از هر وصف ساذجی و مقدّس است کینونت منزّه او از هر نعت مجرّدی بسلطان وحدت خود بر عرش تفرید جالس است و بملیک عزّت بر کرسیّ مکرمت خود ساکن

و بعد طمطام رأفت کبری بجوش آمد و قمقام عنایت عظمی در خروش ابحر فضل بتلاطم آمد و انهر جود بطماطم تا آنکه قمیص جلال از طلعت جمال برداشت فوراً مرآت قدسیّه و بلور صمدیّه بجوهر وجود و مجرّد شهود علم هستی برافراخت و غطاء نورانی از طلعت احدانی کشف نمود تا اینکه مبشّر باشد از هویّۀ نور و وجهۀ ظهور و نقطۀ احدیّه در اعراش طور که جمیع من فی الملک مترصّد امر اللّه و طلعة اللّه باشند تا سراج ازلیّه در زجاج افئدۀ عباد مستضیء شود و مصباح صمدیّه در مشکاة صدور ناس مستنیر گردد که مستحکی شوند از سلطان عما و مستجلی شوند از ملیک سنا معزّز فرمود این دقیقۀ ربّانی و لطیفۀ صمدانی را بطلعت ثالث کما اشار عزّ شأنه بشأن عجزت الموحّدون عن ادراکها و قصرت المقدّسون عن عرفانها و هو هذا اوّل ما نزّلنا فی الکتاب ذکر منیع و آخر ما اظهرنا امر عجیب فکذّبوهما فعزّزناهما بهیکل الثّالث ذکراً من لدی اللّه العزیز الجمیل اینست که سموات ازلیّه مرتفع شد و انجم صمدیّه باهر گشت و اقمر احدیّه طالع آمد جذبۀ سرور برنّات محبور مزیّن گشت و حمامات شهور بر اغصان شجرۀ کافور مغرّد شد و عندلیب سنا بر افنان سدرۀ سینا بترنّم آمد و ورقاء بیضا بر اوراق دوحۀ غنا بتغنّی آمد و فلک بهجت در سموات رفعت متحرّک و فلک قدم بر بحر عظم جاری و ساری گشت سلطان امر بر سریر حکم جالس و متمکّن شد کما استغرد ورقآء السّنآء فی خطبة النّورآء و استرنّ بلبل الوفآء علی افنان دوحة العمآء بأنّ جلوسه خیر من عبادة الثّقلین الا انّ بذلک فلیتنافس المتنافسون الا انّ بذلک فلیستدفّ ورقآء المخلصون

قسم بجوهر سنا و نقطۀ امضا بر عرش قضا که جلوس آن نیّر اعظم اعظم است از آنچه در سموات و ارضین است این ناری است که بنفس مبارک در نفس خود موقد شد از غیر آنکه مسّ کند او را ناری بلکه این ظهور شمس عما بخاطر احدی از مقرّبین و مخلصین نگذشته چنانچه نقطۀ اعلی و طلعت ابهی روح من فی اعراش الظّهور فداه در حقّشان میفرماید لن یخبره الأخبار و لن یفکره الأفکار و لن یبلغ الی بساط عزّه اعلی جواهر افئدة الموحّدین و لن یصل الی ساحة قدسه ابهی مجرّد عقول المقدّسین مفخر ظهوراتند و مظهر شئونات من عند اللّه خالق الأرض و السّموات متفرّدند از اشباه و امثال و مقدّسند از اشراک و اجلال سبحان‌اللّه از این خیالات مفقودۀ معدومه و از این بیانات خبیثۀ مردوده

ای اهل بیان بشنوید ندای مرا و از کینونات فانی خود رجوع کنید بطلعت باقی و از افکار عدمیّه متصاعد شوید بسوی سموات قدمیّه که شاید نسیم رحمت و عنایت بوزد و انوار الهی شما را فروگیرد و بعد بر خیام رفعت و قباب عظمت جالس شوید و بر فسطاط مکرمت و اکراس مرحمت مستریح باشید تا نداء سروش غیب را از گوش هوش بشنوید و از سکر غفلت بهوش آئید و جلوس سلطان ازلی را از یمین قوّت و قدرت مشهوداً مشاهده نمائید که اینست نتیجۀ اعظم و لطیفۀ افخم و دقیقۀ اقوم اگر عامل شوید بآنچه ذکر شده در اینورقۀ مبیّضۀ منیره خواهید شنید ندای غنّات طیور را بر اغصان شجرۀ کافور که بساذج جذب و جوهر وله از جمیع جهات میخوانند شما را و کفّات طلعات سرور را بر اعراش محبور ملاحظه مینمائید که چگونه طائفند شما را پس بجبال افئدۀ صافیۀ منیره متصاعد شوید که تا نسایم رحمت الهی از مشرق جان میوزد و نفحۀ عبیر از شمال شعر محبوب میآید قسمت عمر را بردارید و نعمت جاوید نامتناهی را اخذ نمائید اینست حیات ابدی و عنایت سرمدی قدر این ایّام را بدانید همیشه طلعت امر ظاهر نیست سیخفی الجمال فی قمص الجلال انتم حینئذ تتضرّعون و تصرخون پس تا عیون مرحمت جاری است و سحاب مکرمت مرتفع و بحار مودّت متموّج است سعی نمائید که از رضای مبارکشان غافل نشوید و از اوامر و نواهی بازنمانید

این عبد فانی دانی قسم بخدا که خائف و متزلزلم که چگونه از شرایط عبودیّت برآیم و علم خدمت برافرازم در کلّ آن بر کلّ ارض ساجدم طلعت مبارکشان را و بکلّ لسان سائل و آملم رحمتشان را ان اشهدوا بأنّی ما خلّیت من ارض الّا و قد وقعت وجهی علیها سجّداً للّه المقتدر العزیز الحمید و ما ترکت من لسان الّا و قد نادیت به اللّه و کان اللّه علی ما اقول علیم نیستم مگر عبد ذلیل در ساحت قدسشان چشمهای غافلین در خواب است و چشم این بنده از خوف پیوسته منتظر رحمت است و جمیع نفوس آرمیده‌اند و این جسد بر ذلّت خاک مترصّد عنایت اینست که در عرایض بایشان عرض شده

سبحانک اللّهمّ یا الهی تری بأنّ کلّ العیون نائمون علی فراشهم و عیون البهآء منتظرة لبدایع رحمتک و کلّ العباد مسترقدون علی بساط عزّهم و طلعة الرّجآء علی وجه التّراب مشتاقة لطرایز رأفتک

سبحان‌اللّه کجا از برای غیر تلقاء ظهور وجودی است که ذکر شود چه شأن است از برای عدم تلقاء تظهّر آیات القدم و چه ذکری است از فانی در عرش باقی و کجا است عبد مفقود در ساحت سلطان وجود و چه مقام است از برای مملوک در نزد مالک یا از برای ذلیل نزد عزیز یا از برای دانی نزد عالی بل استغفراللّه از آنچه ذکر شده و میشود کلّ معدوم صرفیم و مفقود بحت و لا نملک لأنفسنا نفعاً و لا ضرّاً و لا حیوةً و لا نشوراً کلّ در قبضۀ قدرت اسیریم و در نزد غنای بحت فقیر زیرا که کلّ من فی الملک در ارض وجودند و ارض در قبضۀ اقتدار مقتدر و الأرض جمیعاً قبضته یوم القیامة و السّموات مطویّات بیمینه سبحانه عمّا انتم تصفون

چه لطیف است این رنّۀ طور از حمامۀ سرور و چه بدیع است این خمر طهور از طلعت محبور و چه ملیح است این غنّۀ ابهی از حنجر روحا و چه رقیق است این جذبۀ حمرا از وجهۀ بیضا تا نار مخموده بفوران آید و تراب مجموده بذوبان و کینونت افسرده ملتذّ شود و جسد پژمرده مهتزّ گردد و بعد حدود اللّه را حبّاً للّه عامل شوید که اعظم از کلّ خیر است و اعلی از کلّ علم زیرا که آنچه از مراتب علم من عند اللّه حکم شده نفس معلوم است و معلومی احسن از رضای خدا و اوامر او نیست و با یکدیگر در کمال رحمت و رأفت سلوک نمائید اگر خلافی از نفسی صادر شود عفو فرمائید با کمال حبّ او را متذکّر دارید سخت مگیرید و بر یکدیگر تکبّر و عجب نکنید که قسم بخدا که از لوازم نفس غفلت است و منتهای غفلت بر هلاکت پناه میبرم بخدا از شرّ او و از مکر او شما هم پناه برید که شاید اسکندر عما سدّی از زبر سنا مابین حایل گرداند تا از یأجوج هوی و مأجوج عمی آسودگی حاصل شود هذه ورقة تحکی عن سرّ الجذب لو انتم تعلمون لتقرؤنّها و لتشهدنّ بأنّه لهو الحقّ لا اله الّا هو و انّا کلّ له عابدون و توقننّ بأنّی عبد آمنت باللّه و آیاته ان انتم قلیلاً ما تفقهون

همین ذلّت کلّ اهل بیان را کفایت میکند که سلطان امر در سرادق کون مکنون است و در خزاین ستر مخزون کسی نیست که بداند در چه ارض ساکنند و در کدام دیار سایر اذاً صاح الورقآء فی قطب فلک العمآء و تزلزلت ارکان عرش عظیم و تقمّصت قمص السّودآء طلعات الأبهی علی اکراس عزّ رفیع و تغرّدت حمامة الحزن فی سرّ الکلمات بندآء سرّ خفیّ فلتبکینّ القاصرات فی عرش الغرفات بآیات بدع حزین و لیجرینّ دموع المحمّرات من عیون الطّاهرات علی خدود مجد لمیع حینئذ لمّا سمعت صریخ البکآء من ملکوت الأشیآء ترکت القول و رجعت الی ذکر اللّه العزیز الحمید الّذی له ملک الآخرة و الأولی و کلّ له راجعین و الحمد للّه ربّ العالمین

از اهل بیان یک توقّع دارم و استدعا مینمایم ثمّ اقسمهم باللّه المقتدر المتعالی المهیمن القیّوم بأن لا یذکرونی لا بالحبّ و لا بالودّ و لا بالبغض و لا بالکره گویا رضای خدا هم در این باشد و کفی باللّه بینی و بینهم بالحقّ شهیدا ثمّ علیّ وکیلا

کتاب نور ارسال نشد با اینکه بسیار تأکید و مبالغه شد اهمال نفرمائید بسیار لازم است از برای کلّ اهل بیان جناب ملّا زین‌العابدین صلوات اللّه علیه باید سعی بلیغ در اتمام آن مبذول فرمایند فوربّ السّموات و الأرض انّه لکتاب عزّ محبوب و آیات مهیمن قیّوم ان اکتبوه بأحسن الخطّ علی کمال ما انتم تستطیعون ان تکتبون ثمّ اقرؤوها بالحبّ ان تحبّون الی سموات الجذب تعرجون و الی عمآءات القدس تصعدون

این سند از کتابخانهٔ مراجع بهائی دانلود شده است. شما مجاز هستید از متن آن با توجّه به مقرّرات مندرج در سایت www.bahai.org/fa/legal استفاده نمائید.