کتابخانه

مقالهٔ شخصی سیّاح

فهرست مطالب

هو اللّه تعالی شاٴنه الحکمة و البیان

حقّ جلّ جلاله از برای ظهور جواهر معانی از معدن انسانی در هر عصری امینی فرستاده اسّ اساس دین اللّه و مذهب اللّه آنکه مذاهب مختلفه و سبل متعدّده را سبب و علّت بغضا ننمایند این اصول و قوانین و راههای محکم متین از مطلع واحد ظاهر و از مشرق واحد مشرق و این اختلافات نظر بمصالح وقت و زمان و قرون و اعصار بوده ای اهل توحید کمر همّت را محکم نمائید که شاید جدال و نزاع مذهبی از بین اهل عالم مرتفع شود و محو گردد حبّاً للّه و لعباده بر این امر عظیم خطیر قیام نمائید ضغینه و بغضای مذهبی ناری است عالم‌سوز و اطفاء آن بسیار صعب مگر ید قدرت الهی ناس را از این بلاء عقیم نجات بخشد در محاربهٔ واقعهٔ بین دولتین ملاحظه نمائید طرفین از مال و جان گذشتند چه مقدار قریه‌ها کأن لم یکن مشاهده شد مشکوة بیان را این کلمه بمثابهٔ مصباح است

ای اهل عالم همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار بکمال محبّت و اتّحاد و مودّت و اتّفاق سلوک نمائید قسم بآفتاب حقیقت نور اتّفاق آفاق را روشن و منوّر سازد حقّ آگاه گواه این گفتار بوده و هست جهد نمائید تا باین مقام بلند اعلی که مقام صیانت و حفظ عالم انسانیست فائز شوید این قصد سلطان مقاصد و این امل ملیک آمال

امیدواریم حقّ ملوک عالم را تأیید فرماید تا از تجلّیات انوار آفتاب عدل عالم را منوّر نمایند و مزیّن دارند گاهی بلسان شریعت و هنگامی بلسان حقیقت و طریقت نطق نمودیم و مقصد اقصی و غایت قصوی ظهور این مقام بلند اعلی بوده و کفی باللّه شهیداً

ای دوستان با جمیع اهل عالم بروح و ریحان معاشرت نمائید اگر نزد شما کلمه‌ و یا جوهریست که دون شما از آن محروم بلسان محبّت و شفقت القا نمائید و بنمائید اگر قبول شد و اثر نمود مقصد حاصل والّا او را باو گذارید و در بارهٔ او دعا نمائید نه جفا لسان شفقت جذّاب قلوبست و مائدهٔ روح و بمثابهٔ معانی است از برای الفاط و مانند افق است از برای اشراق آفتاب حکمت و دانائی

اگر اهل توحید در اعصار اخیره بشریعت غرّا بعد از حضرت خاتم روح ما سواه فداه عمل مینمودند و بذیلش تشبّث بنیان حصن امر متزعزع نمیشد و مدائن معموره خراب نمیگشت بلکه مدن و قری بطراز امن و امان مزیّن و فائز

از غفلت و اختلاف امّة مرحومه و دخان انفس شریره ملّت بیضا تیره و ضعیف مشاهده میشود اگر عامل میشدند از انوار آفتاب عدل غافل نمیگشتند

این مظلوم از اوّل ایّام الی حین بین ایادی غافلین مبتلا گاهی به عراق و هنگامی به ادرنه و از آنجا به عکّا که منفای قاتلین و سارقین بوده من غیر جهت ما را نفی نمودند و از این سجن اعظم معلوم نیست بکجا و چه جا محلّ گیریم العلم عند اللّه ربّ العرش و الثّری و ربّ الکرسیّ الرّفیع ما در هر محلّ باشیم و هر چه بر ما وارد شود باید اولیا بکمال استقامت و اطمینان بافق اعلی ناظر باشند و باصلاح عالم و تربیت امم مشغول گردند آنچه وارد شده و بشود سبب و علّت ارتفاع کلمهٔ توحید بوده و هست خذوا امر اللّه و تمسّکوا به انّه نزّل من لدن آمر حکیم

با کمال شفقت و رحمت اهل عالم را به ما تنتفع به انفسهم دلالت کردیم و راه نمودیم قسم بآفتاب حقیقت که از اعلی افق عالم اشراق نموده اهل بهاء جز عمار و اصلاح عالم و تهذیب امم مقصودی نداشته و ندارند با جمیع ناس بصدق و صفا بوده‌اند ظاهرشان عین باطن و باطن نفس ظاهر حقیقت امر پوشیده و پنهان نه امام وجوه ظاهر و هویدا نفس اعمال گواه این مقال امروز هر صاحب بصری از اعمال و آثار بمقصود پی‌برد و از گفتار و رفتار بمراد اهل بهاء آگاهی یابد امواج بحر رحمت الهی بکمال اوج ظاهر و امطار سحاب فضل و عنایتش در کلّ حین نازل در ایّام توقّف در عراق این مظلوم با جمیع احزاب بی پرده و حجاب جالس و مؤانس چه مقدار از اهل آفاق بنفاق داخل و بوفاق خارج باب فضل بر وجوه کل مفتوح با عاصی و مطیع در ظاهر بیک قسم معاشر که شاید بدکاران بدریای بخشش بی‌پایان پی‌برند تجلّیات اسم ستّار بقسمی ظاهر که بدکار گمان مینمود از اخیار محسوب هیچ قاصدی محروم نماند و هیچ مقبلی ممنوع نه اعراض و اجتناب ناس را سبب بعضی از علمای ایران و اعمال ناشایستهٔ جهّال بوده مقصود از علما در این مقامات نفوسی بوده که ناس را از شاطی بحر احدیّه منع نموده‌اند والّا عالم عامل و حکیم عادل بمثابهٔ روحند از برای جسد عالم طوبی از برای عالمی که تارکش بتاج عدل مزیّن و هیکلش بطراز انصاف مفتخر قلم نصح دوستان را وصیّت میفرماید و بمحبّت و شفقت و حکمت و مدارا امر مینماید مظلوم امروز مسجون ناصر او جنود اعمال و اخلاق بوده نه صفوف و جنود و تفنگ و توپ یک عمل پاک عالم خاک را جنّت علیا نماید

ای دوستان باخلاق مرضیّه و اعمال طیّبه مظلوم را نصرت نمائید الیوم هر نفسی ارادهٔ بلوغ بأعلی المقام نماید باید به ما عنده ناظر نباشد بل به ما عند اللّه لیس له ان ینظر الی ما ینفعه بل الی ما ترتفع به کلمة اللّه المطاعة قلب باید از شئونات نفس و هوی مقدّس باشد چه که سلاح موحّدین و مقرّبین تقوی اللّه بوده و هست اوست درعی که انسان را از سهام بغی و فحشا حفظ مینماید لازال رایة تقوی مظفّر بوده و از اقوی جنود عالم محسوب بها فتح المقرّبون مدن القلوب باذن اللّه ربّ الجنود عالم را ظلمت احاطه نموده سراجی که روشنی بخشد حکمت بوده و هست مقتضیات آن را باید در جمیع احوال ملاحظه نمود و از حکمت ملاحظهٔ مقاماتست و سخن گفتن باندازه و شاٴن و از حکمت حزم است چه که انسان نباید هر نفسی هر چه بگوید قبول نماید

در جمیع احوال از حقّ جلّ جلاله بطلبید عبادش را از رحیق مختوم و انوار اسم قیّوم محروم نفرماید

یا احبّآء اللّه انّ قلم الصّدق یوصیکم بالأمانة الکبری لعمر اللّه نورها اظهر من نور الشّمس قد خسف کلّ نور عند نورها و ضیائها و اشراقها از حقّ میطلبیم مدن و دیارش را از اشراقات انوار شمس امانت محروم نفرماید جمیع را در لیالی و ایّام بامانت و عفّت و صفا و وفا دلالت نمودیم و باعمال طیّبه و اخلاق مرضیّه وصیّت کردیم در لیالی و ایّام صریر قلم مرتفع و لسان ناطق تا آنکه مقابل سیف کلمه قائم و مقابل سطوت صبر و مقام ظلم تسلیم و حین شهادت تفویض سی سنه و ازید آنچه بر این حزب مظلوم وارد صبر نموده‌اند و بخدا گذاشته‌اند هر صاحب عدل و انصاف بر آنچه ذکر شد شهادت داده و میدهد این مظلوم در این مدّت بمواعظ حسنه و نصائح شافیهٔ کافیه تشبّث نمود تا بر کل ثابت و واضح شد که این مظلوم از برای ظهور کنوز مودعهٔ در نفوس خود را هدف سهام بلایا نموده نزاع و جدال شاٴن درنده‌های ارض بوده و هست اعمال پسندیده شاٴن انسان

تبارک الرّحمن الّذی خلق الانسان علّمه البیان بعد از همهٔ زحمتها نه امرای دولت راضی و نه علمای ملّت یک نفس یافت نشد که للّه امام درگاه حضرت پادشاه خلّد اللّه ملکه کلمه‌ئی بگوید لن یصیبنا الّا ما کتب اللّه لنا بمعروف عمل ننمودند و در اظهار منکر کوتاهی نرفت انصاف بمثابهٔ عنقا شد و صدق مانند کبریت احمر نفسی بخیر تکلّم ننمود گویا عدل بمثابهٔ اهل حقّ مبغوض عباد و مطرود بلاد گشته سبحان‌اللّه در مقدّمهٔ ارض طاء احدی به ما حکم به اللّه تکلّم ننمود نظر باظهار قدرت و ابراز خدمت در حضور سلطان خلّد اللّه ملکه معروف را منکر و مصلح را مفسد گفته‌اند امثال آن نفوس قطره را دریا نمایند و ذرّه را آفتاب بیت گلین را حصن متین گویند و از حقّ مبین چشم پوشند جمعی مصلحین عالم را بتهمت فساد اخذ نمودند لعمر اللّه آن نفوس جز عزّت دولت و خدمت ملّت قصدی و املی نداشته و ندارند للّه گفته و للّه میگویند و فی سبیل اللّه سالکند

ای دوستان از مقصود عالمیان مسئلت نمائید حضرت سلطان خلّد اللّه ملکه را تاٴیید فرماید تا از انوار آفتاب عدل جمیع ممالک ایران بطراز امن و امان مزیّن گردد از قرار مذکور بصرافت طبع مبارک بستگان را گشود و مقیّدین را آزادی بخشود بعضی از امور عرضش امام وجوه عباد فرض است و اظهارش از سجیّهٔ ابرار تا اخیار مطّلع شوند و آگاه گردند انّه یلهم من یشآء بما اراد و هو المقتدر الآمر العلیم الحکیم

از آن ارض کلمه‌ئی بسمع مظلوم رسید که فی‌الحقیقه سبب حیرت شد نوّاب والا معتمدالدّوله فرهاد میرزا در بارهٔ مسجون فرموده آنچه ذکرش محبوب نه این مظلوم با ایشان و امثال ایشان بسیار کم ملاقات نموده آنچه در نظر است دو بار در مرغ‌محلّهٔ شمیران که مقرّ مظلوم بود تشریف آوردند دفعهٔ اولی عصر یومی و ثانی یوم جمعه صبح تشریف آوردند و نزدیک مغرب مراجعت فرمودند ایشان عالم و آگاهند نباید بغیر حقّ تکلّم نمایند اگر نفسی خدمت ایشان رسید این کلمه را امام وجه از قبل مظلوم مذکور دارد یا ابن الملک اسأل من حضرتک العدل و الانصاف فیما ورد علی هذا المظلوم الغریب طوبی از برای نفسی که شبهات اهل هوی او را از اظهار عدل بازنداشت و از انوار نیرّ انصاف محروم ننمود یا اولیآء اللّه فی آخر القول نوصیکم مرّةً اخری بالعفّة و الأمانة و الدّیانة و الصّدق و الصّفآء ضعوا المنکر و خذوا المعروف هذا ما امرتم به فی کتاب اللّه العلیم الحکیم طوبی للعاملین در این حین قلم نوحه مینماید و میگوید یا اولیآء اللّه بافق راستی ناظر باشید و از دونش فارغ و منقطع و آزاد لا حول و لا قوّة الّا باللّه تمّت

بالجمله در سابق در ولایات در السن و افواه مردمان در ایران بحقّ این طائفه روایات و حکایات مخالف و مباین بلکه منافی مزیّت عالم انسانی و معارض موهبت الهی افتاد و اشتهار یافت و چون اساس قرار و استقراری حصول نمود و روش و سلوک معلوم و مشهود شد پردهٔ شبهه و شکوک زائل گشت و حقیقت حال این طائفه واضح و روشن گردید و بدرجهٔ ثبوت واصل شد که اساس مخالف ظنون ناس است و بنیان مباین گمان و قیاس در رفتار و کردار و اخلاق و احوال محلّ اعتراض نه اعتراض در ایران بر بعضی ضمایر و عقاید این طائفه است و از قرائن احوال چنین ملاحظه شد که اهالی امنیّت و رسوخ بامانت و صداقت و دیانت این طائفه در جمیع معاملات حاصل نموده‌اند

بر سر اصل مطلب رویم مدّت اقامت این اشخاص در عراق مشهور آفاق شدند چه که غربت سبب شهرت گشت بقسمی که بسیاری از طوائف سائره ارتباط و اتّحادی خواستند و اسباب الفتی آراستند لکن رئیس این طائفه مقاصد هر حزبی را دریافته در کمال سکون و سلوک و ثبوت حرکت مینمود و تمکین احدی ننمود بلکه بقدر امکان بنصیحت هر یک قیام کرد و تشویق و تحریص بنوایای حسنه و مقاصد خیریّهٔ دولت و ملّت نمود و این روش و حرکت رئیس در عراق شهرت یافت

و هم‌چنین در مدّت اقامت در عراق بعضی از ماٴمورین دول اجنبیّه حسن الفت خواستند و روابط مودّت جستند لکن رئیس موافقت ننمود و از اتّفاقات غریبه آنکه در عراق بعضی از خانوادهٔ سلطنت با آن دول همراز گشتند و بوعد و وعید دمساز و این طائفه لسان توبیخ گشودند و نصیحت آغاز کردند که این چه دنائت است و وضوح خیانت که انسان بجهت منافع دنیوی و فوائد شخصی و رفاهیّت حال یا صیانت جان و مال خود را در این وبال عظیم و خسران مبین اندازد و متصدّی امری گردد که داعی ذلّت کبری و جالب نقمت عظمی و رسوائی آخرت و اولی گردد هر ذلّتی را تحمّل توان نمود مگر خیانت وطن و هر گناهی قابل عفو و مغفرت است مگر هتک ناموس دولت و مضرّت ملّت و چنین تصوّر داشتند که دولتخواهی نمودند و اظهار خلوص و نیکخواهی کردند و حقوق وفاداری را مقدّس شمردند و این مقصد جلیل را فریضهٔ ذمّت خویش دانستند و این اخبار در عراق عرب شیوع یافت و خیرخواهان وطن زبان بشکرانه گشودند و تحسین و توقیر فرمودند و چنین گمان میرفت که این وقایع بحضور همایون عرض خواهد شد بعد از چندی معلوم شد که بعضی از مشایخ در عتبات عالیات که مخابره بدربار بلکه به پیشگاه دارند در خفیّه دائماً نسبت باین طائفه غرویّات و اسنادات عجیبه داده و همچه گمان نموده که این گونه مساعی سبب تقرّب درگاه و علّت علوّ شأن و جاهست و چون هیچ نفسی در دربار معدلت‌مدار در این خصوص بآزادی سخن نتوانست نمود و وزرای واقف عادل نیز مصلحت خویش را در سکوت میدیدند از این سعایتها و روایتها مسئلهٔ عراق در طهران جسامت یافته و مبالغات عظیمه شده لکن جنرال قونسولها چون بحقیقت واقف بودند معتدلانه حرکت مینمودند تا آنکه میرزا بزرگ خان قزوینی جنرال قونسول بغداد شد و چون این شخص اکثر اوقات خویش را به بیهوشی گذرانده از دوراندیشی در کنار بود با آن مشایخ در عراق هم عهد و میثاق گشته کمر همّت را بر خرابی و اضمحلال محکم بست و آنچه قوّهٔ تحریر و بنان داشت صرف تقریر و بیان کرد هر روز در سرّ طوماری به طهران نوشت و اَیمان و پیمانی با حضرات مشایخ نمود و لائحهٔ منشوری بحضرت سفیرکبیر ارسال داشت چون این تقاریر و تحاریر را پایه و اساسی نبود جمیع بتأخیر و تسویف میگذشت تا آنکه آن مشایخ با جنرال مجلس مشورتی فراهم آوردند و جمعی علمای اعلام و مجتهدین عظام را در کاظمین علیهما السّلام جمع نمودند و متّفق و متّحد شدند و بمجتهدین کربلای معلّی و نجف اشرف نوشتند و جمیع را دعوت نمودند بعضی دانسته آمدند و بعضی ندانسته از جمله عالم جلیل نحریر و فاضل نبیل شهیر خاتمة المحقّقین مرحوم مغفور الشّیخ مرتضی که رئیس مسلّم کل بود من‌دون اطّلاع حاضر شدند و چون از حقیقت مقاصد مطّلع شدند فرمودند من بر کنه حقائق این طائفه و اسرار و سرائر مسائل الهیّهٔ این فئه کما هی حقّها مطّلع نیستم و تا بحال در احوال و اطوارشان منافی کتاب مبین که داعی تکفیر باشد چیزی ندیده و نفهمیدم لهذا مرا از این قضیّه معاف دارید هر کس تکلیف خویش را دانسته عمل نماید باری مقصود مشایخ و قونسول هجوم عامّ بغتی بود لکن از عدم موافقت مرحوم شیخ این تدبیر عدیم التّأثیر بلکه سبب خجلت و مأیوسی شد و آن جمعیّت مشایخ و علما و عوام که از کربلا آمده بودند پریشان شدند

در خلال این احوال مفسدین از هر طرف حتّی بعضی وزرای معزول تحریک این طائفه نمودند که بلکه تغییر منهج و سلوک دهند و متّصل از جمیع جهات پیغامهای کذب و اراجیف متواصل و متواتر بود که منویّ ضمیر دربار ایران قلع و قمع و اعدام و اهلاک این طائفه است و متّصلاً مخابره با حکومت محلّیّه ممتدّ و عنقریب جمیع در عراق دست‌بسته تسلیم ایران میگردند لکن بابیها بسکون و سکوت وقت میگذراندند و سلوک و روش را ابداً تغییر ندادند

و چون میرزا بزرگ ‌خان از این گونه حرکات نیز منویّ ضمیر خویش را ترویج و حصولی نیافت از سوء تدبیر در فکر تکدیر و تحقیر افتاد هر روز بهانه‌ئی جست و اهانتی کرد و ولوله و آشوبی انداخت و علم فتنه‌‌ برافراخت تا کار مشرف بر آن شد که بغتةً فساد شود و زمام امور از دست رود و قلوب در تشویش و اضطراب و نفوس در ضیق و عذاب افتدو بهر وسیله از علاج مزاج عاجز شدند

و آنچه مراجعت نمودند خائب و خاسر گشتند و چون این درد را دوائی و این درد را صفائی نیافتند نه ماه مشورت نمودند و در تردّد بودند عاقبت منعاً للفساد معدودی بسلک تبعیّت دولت علیّهٔ عثمانیّه داخل شدند که این ضوضا را زائل کنند بواسطهٔ این تدبیر تسکین فساد شد و قونسول دست از تعرّض کوتاه نمود لکن این قضیّه را بخلاف واقع و برعکس حقیقت بدربار پادشاهی اخبار کرد و از هر جهت با مشایخ متّفقه بوسائل تخدیش اذهان تشبّث نمود نهایت معزول و منکوب و پشیمان و پریشان گشت

باصل مطلب پردازیم یازده سال و چیزی بهآءاللّه در عراق عرب اقامت نمود روش و سلوک این طائفه بقسمی واقع شد که شهرت و صیت تزاید نمود چه که در میان ناس ظاهر و مشهود و با جمیع طوائف معاشر و مألوف و با علما و فضلا در حلّ مسائل مشکلهٔ الهیّه و تحقیق حقائق مطالب معضلهٔ ربّانیّه مأنوس بود از قرار روایت از عموم طوائف بحسن معاشرت و آداب محاوره جمیع حاضرین و واردین را خوشنود مینمود این نوع حالات و حرکات او سبب شد که گمان سحر نمودند و از خواصّ علوم غریبه شمردند

و در این مدّت میرزا یحیی مستور و پنهان و بر روش و سلوک سابق باقی و برقرار بود حتّی چون فرمان اعلیحضرت پادشاه عثمانی بحرکت بهآءاللّه از بغداد صادر شد میرزا یحیی نه مفارقت نمود و نه مرافقت گاهی تصوّر سفر هندوستان نمود و گاهی قرار در ترکستان و چون مصمّم بهیچ یک از این دو رأی نشد عاقبت بخواهش خویش پیش از جمیع بهیئت درویش در لباس خفا و تبدیل عازم کرکوک و اربیل شد و از آنجا بحرکت متواصل واصل موصل گشت و چون این جمعیّت وارد شدند در کنار قافله منزل و مأوی نمود با وجود آنکه در آن سفر حکّام و مأمورین کمال رعایت و احترام را مجرا داشتند و حرکت و قرار بحشمت و وقار بود مع‌ذلک دائماً در لباس تبدیل پنهان و بتصوّر احتمال حصول تعرّض احتراز داشت

و بر این قرار وارد استانبول شدند از طرف سلطنت سنیّهٔ عثمانیّه در مسافرخانه منزل دادند و نهایت رعایت را از هر جهت در بدایت مجرا داشتند از جهت تنگی محلّ و کثرت جمعیّت روز سیّم بخانهٔ دیگر نقل و حرکت نمودند و بعضی از اعیان دیدنی نموده ملاقات کردند و از قرار روایت معتدلانه حرکت نمودند با وجود آنکه جمعی در محافل و مجالس تزییف و تشنیع مینمودند که این طائفه فتنهٔ آفاقند و هادم عهد و میثاق منبع فسادند و مخرّب بلاد آتش افروخته‌اند و جهانی را سوخته اگرچه بظاهر آراسته‌اند لکن هر نقمت و عقوبتی را شایسته لکن حضرات بصبر و سکون و تاٴنّی و ثبوت سلوک نمودند حتّی بجهت مدافعه مزاحم مقامات عالیه نگشتند و بخانهٔ احدی از افاخم آن مملکت مراوده ننمودند هر یک از اعاظم رجال بحال خویش دیدنی فرمود ملاقات نمودند و سخن جز از علوم و فنون در میان نبود تا آنکه بعضی از رجال راه‌نمائی نمودند و زبان بخیرخواهی گشودند که مقتضای اصول مراجعت است و بیان حال و طلب معدلت در جواب گفتند که بفرمان پادشاهی راه اطاعت پیمودیم و وارد این مملکت گشتیم دیگر مقصد و مرادی نداشته و نداریم که مراجعت کنیم و درد سر آریم و آنچه در پس پردهٔ قضا پنهان در آینده عیان گردد تعجیز و تصدیع لزوم نداشته و ندارد اگر سروران دل‌آگاه اصحاب عقول و انتباهند البتّه جستجو نموده بحقیقت حال مطّلع شوند والّا حصول حقیقت ممتنع و محال است در این صورت تصدیع وکلا و تعجیز وزرای دربار چه لزوم از هر فکری آزاده و مقدّرات را مهیّا و آماده هستیم قل کلّ من عند اللّه برهان کافی وافی است و ان یمسسک اللّه بضرّ فلا کاشف له الّا هو علاج شافی

بعد از چند ماه فرمان پادشاهی صادر و در قطعهٔ رومیلی ادرنه را مسکن و مقرّ تعیین فرمودند بابیها کلّاً بهمراهی ضابطان بآن شهر روانه شده لانه و آشیانه نمودند از قراری که از بعضی سیّاحان و بزرگان و فاضلان آن شهر مسموع شد در آنجا نیز نوعی روش و حرکت نمودند که اهالی مملکت و مأمورین دولت ستایش مینمودند و جمیع حرمت و رعایت میکردند و چون بهآءاللّه با علما و فضلا و بزرگان و ارکان ملاقات مینمود و صیت و شهرتی در رومیلی حاصل نمود خلاصه اسباب آسایش فراهم شد و خوف و خشیتی باقی نماند در مهد راحت آرمیدند و اوقاتی بآسودگی میگذرانیدند که سیّد محمّد نامی اصفهانی یکی از اتباع با میرزا یحیی طرح آمیزش و الفتی ریخت و اسباب صداع و کلفتی گشت یعنی راز نهفته آغاز نمود و باغوای میرزا یحیی قیام که ذکر این طائفه در جهان بلند و نامشان ارجمند گشته خوف و خطری باقی نماند و بیم و حذری در میان نه از تابعی بگذر تا متبوع جهان گردی و از تحت الشّعاع خارج شو تا مشهور آفاق شوی و میرزا یحیی نیز از قلّت تاٴمّل و تفکّر در عواقب و کم‌تجربگی مفتون اقوال او شد و مجنون احوال او این طفل رضیع شد و آن ثدی عزیز گشت باری بعضی از رؤسای این طائفه آنچه نصیحت نوشتند و دلالت بر طریق بصیرت نمودند که سالهای سال پروردهٔ آغوش برادری و در بستر راحت آرمیده و سرور این چه ظنونست که از نتائج جنونست تو باین اسم بی‌رسم که نظر بملاحظه و مصلحتی وضع شده است مغرور مشو و در نزد عموم خویش را مذموم مخواه پایه و مایهٔ تو منوط بکلمه‌ئی و علوّ و سموّت نظر بمحافظه و ملاحظه‌ئی باری آنچه نصیحت بیشتر نمودند تاٴثیر کمتر یافت و هر چه دلالت کردند مخالفت را عین منفعت شمرد و بعد آتش حرص و طمع افروخته شد با وجود آنکه بهیچ وجه احتیاج نبود و رفاهیّت حال در نهایت کمال در فکر معاش و شهریّه افتادند و بعضی از متعلّقات میرزا یحیی بسرایه رفتند و استدعای رعایت و عاطفت نمودند و چون بهآءاللّه این گونه اطوار و احوال از آن مشاهده کرد هر دو را از خویش دور و مهجور نمود

پس سیّد محمّد بجهت اخذ شهریّه به استانبول توجّه نمود و باب تکدّی باز از قرار مذکور این فقره سبب حزن اکبر شد و علّت قطع مراوده و در استانبول نیز بعضی روایات خودسرانه نمود از جمله گفته آن شخص شهیر که از عراق آمده است میرزا یحیی است بعضی ملاحظه نمودند که این خوب اسباب فسادیست و وسیلهٔ ظهور عناد بظاهر تقویت او نمودند و آفرین گفتند و تشویق و تحریص کردند که شما خود رکن اعظمید و ولیّ مسلّم باستقلال حرکت کنید تا فیض و برکت آشکار گردد دریای بی‌موج صیت ندارد و ابر بی‌رعد باران نبارد باری باین گونه گفتار آن بیچاره گرفتار رفتار خویش شد و ترّهاتی بر زبان راند که سبب تشویش افکار گشت رفته‌رفته آنان که تحریک و تشویق مینمودند در گوشه و کنار بلکه در دربار بدون استثنا بنای تشنیع بلیغ نمودند که بابیان چنین گویند و چنان روایت کنند و رفتار چنان است و گفتار چنین این گونه فساد و فتن سبب شد و امور مشتبه گشت و دیگر بعضی اوهامات ظهور یافت که الجائات ضروریّه گمان شد و مصلحت نفی حضرات بمیان آمد و بغتةً امر وارد و بهآءاللّه را از رومیلی حرکت دادند و معلوم نبود بچه کاری و چه جائی برند روایات مختلفه در افواه افتاد و مبالغات بسیار مسموع شد که امید نجات نبود

باری جمیع نفوس که همراه بودند کل الحاح و اصرار نمودند که همراه شوند و آنچه حکومت نصیحت کرد و ممانعت نمود ثمری نبخشید نهایت حاجی جعفر نامی برآشفت و بنالید و حلقوم خود بدست خویش برید حکومت چون چنین دید کل را اجازت معیّت داد و از ادرنه بساحل دریا وارد نمود و از آنجا به عکّا حرکت دادند و هم‌چنین میرزا یحیی را به ماغوسا فرستادند

و در اوقات اخیره در ادرنه بهآءاللّه رساله‌ئی مفصّل ترقیم نمود و جمیع امور را توضیح و تفصیل داد اساس اعظم این طائفه را شرح و بیان کرد و اخلاق و اطوار و مسلک و منهج را مشهود و عیان بعضی از مسائل سیاسیّه تفصیل داد و بعضی ادلّه براستی خویش اقامه نمود و حسن نیّت و صداقت و خلوص این طائفه را تقریر کرد و بعضی فقرات مناجات و برخی فارسی و اکثر عربی تحریر نمود و در لفّافه‌ئی گذاشته و عنوان آن را بنام همایون اعلیحضرت شهریار ایران مزیّن نمود و مرقوم داشت که شخصی پاکدل پاکباز منقطعاً الی اللّه و متهیّأً لمشهد الفدآء در کمال تسلیم و رضا این رساله را تقدیم حضور پادشاه نماید جوانی از اهالی خراسان میرزا بدیع نام رساله را برداشت و بحضور اعلیحضرت تاجدار شتافت موکب همایون در خارج طهران مقرّ و مکان داشت لهذا در محلّی دور مقابل سراپردهٔ ملوکانی بتنهائی بر سر سنگی قرار یافت و روز و شب منتظر مرور رکاب پادشاهی و یا حصول مثول بحضور شهریاری بود سه روز بر این منوال در حالت صیام و قیام میگذرانید جسم نحیفی و روح ضعیفی باقی ماند روز چهارم ذات همایون بدوربین اطراف و اکناف را اکتشاف میفرمود ناگه نظرشان باین شخص که با کمال ادب بر روی سنگی نشسته بود افتاد از قرائن استدلال شد که لابدّ شکر و شکایتی و استدعای داد و معدلتی دارد یکی از ملازمان درگاه را بتفقّد حال آن جوان امر فرمودند چون مستفسر شد رساله در دست داشت و بدست خویش تقدیم حضور همایون خواست و چون اذن حضور یافت در نزد سراپرده بتمکین و آرام و آدابی زایدالوصف و بآواز بلند یا سلطان قد جئتک من سبإ بنبإ عظیم ناطق گشت امر باخذ رساله و توقیف آورنده فرمودند اعلیحضرت پادشاهی ارادهٔ تاٴنّی داشتند و کشف حقیقت خواستند لکن حاضران حضور زبان بطعن شدید گشودند که این شخص جسارت عظیم نمود و جرئت عجیب چه که مکتوب مغضوب احزاب و منفیّ به بلغار و سقلاب را بی ترس و هراس بحضور پادشاهی آورده اگر چنانچه فوراً جزای شدید نبیند مزید جسارت عظیم گردد لهذا وزرای دربار اشارت بسیاست نمودند و حکم بعقوبت و نقمت اوّل زنجیر و شکنجه نمودند که یاران دیگر را بروز ده تا از سیاست جانسوز نجات یابی و رفیقان را اسیر کن تا از نقمت زنجیر و حدّت شمشیر رهائی جوئی آنچه عذاب نمودند و داغ و عقاب کردند جز سکون و سکوت ندیدند و بغیر از صمت و ثبوت نیافتند و چون شکنجه نتیجه نداشت در حالتی که جلّادان از یسار و یمین و او در بند اغلال و زنجیر و در زیر شمشیر با کمال ادب و تمکین نشسته عکس برداشتند و قتل و اعدام نمودند آن عکس را خواستم و سزاوار تماشا یافتم چه که بخضوعی عجیب و خشوعی غریب در نهایت تسلیم نشسته بود

باری اعلیحضرت تاجداری چون بعضی فقرات را مطالعه فرمودند و مطّلع بر مضامین رساله شدند از وقوعات متاٴثّر گشتند و اظهار تاٴسّف فرمودند از اینکه ملازمان تعجیل نمودند و عقوبت شدید مجرا داشتند حتّی روایت کنند که سه مرتبه فرمودند آیا واسطهٔ مراسله را کسی مؤاخذه نماید بعد امر پادشاهی صادر که حضرات علمای اعلام و افاضل مجتهدین کرام جوابی بر آن رساله مرقوم نمایند و چون نحاریر علمای دارالخلافه مطّلع بر مندرجات رساله شدند حکم فرمودند که این شخص قطع نظر از اینکه مخالف دین مبین است معارض اصول و آیین و مزاحم ملوک و سلاطین است لهذا قلع و قمع و ردع و دفع از مقتضیات منهج قویم بلکه از فرائض عین است

این جواب در پیشگاه حضور مقبول نیفتاد که مضامین این رساله مخالفت وضوحی با شرع و عقل نداشته و دخلی بامور سیاست و حکومت ننموده و تعرّض و اعتراضی بر سریر سلطنت نکرده لهذا باید حقائق مسائل را تشریح نمود و جوابی بتصریح و توضیح مرقوم که سبب زوال شبهات و حلّ مشکلات شود و بجهت کل مدار احتجاج گردد

باری بعضی از فقرات آن رساله مرقوم میگردد که مزید اطّلاع جمهور شود در بدایت رساله بلسان عربی فصل مبینی از مراتب ایمان و ایقان و فدای جان در سبیل جانان و مقام تسلیم و رضا و کثرت مصایب و بلایا و شداید و رزایا و وقوع در تهمت فساد بواسطهٔ اعدا و ثبوت برائت خویش در حضور اعلیحضرت پادشاه و تبرّی از نفوس مفسده و بیزاری از گروه عاتیه و شروط خلوص ایمان بنصوص قرآن و لزوم اخلاق رحمانی و امتیاز از سائر خلائق در دار فانی و اتّباع اوامر و اجتناب مناهی و ظهور قضیّهٔ باب از تاٴیید الهی و عجز من علی الأرض از مقاومت امر سمائی و بهوش آمدن خویش از نفحات ربّانی و باین سبب وقوعش در بلایاء نامتناهی و بدون تعلّم حصول موهبت سبحانی و استفاضه از فیض غیبی صمدانی و اشراق علم لدنّی و معذوری خویش در نصیحت و هدایت ناس بر اکتساب کمالات انسانی و اشتعال بنار محبّت الهی و تشویق بر توجیه همّت بحصول مقامی اعظم از مرتبهٔ سلطنت دنیوی و مناجات بلیغی در نهایت تضرّع و تبتّل و زاری و امثال ذلک بعد بلسان فارسی مطالب را ذکر نموده و صورتش اینست

یا الهی هذا کتاب ارید ان ارسله الی السّلطان و انت تعلم بأنّی ما اردت منه الّا ظهور عدله لخلقک و بروز الطافه لأهل مملکتک و انّی لنفسی ما اردت الّا ما اردته و لا ارید بحولک الّا ما ترید عدمت کینونة ترید منک دونک فوعزّتک رضائک منتهی املی و مشیّتک غایة رجائی فارحم یا الهی هذا الفقیر الّذی تشبّث بذیل غنائک و هذا الذّلیل الّذی یدعوک بأنّک انت العزیز العظیم ایّد یا الهی حضرة السّلطان علی اجرآء حدودک بین عبادک و اظهار عدلک بین خلقک لیحکم علی هذه الفئة کما یحکم علی ما دونهم انّک انت المقتدر العزیز الحکیم

حسب الاذن و اجازهٔ سلطان زمان این عبد از مقرّ سریر سلطانی به عراق عرب توجّه نمود و دوازده سنه در آن ارض ساکن و در مدّت توقّف شرح احوال در پیشگاه سلطانی معروض نشد و هم‌چنین بدول خارجه اظهاری نرفت متوکّلاً علی اللّه در آن ارض ساکن تا آنکه یکی از مأمورین وارد عراق شد و بعد از ورود در صدد اذیّت جمعی فقرا افتاد هر روز باغوای بعضی از علمای ایران متعرّض این عباد بوده مع آنکه ابداً خلاف دولت و ملّت و مغایر اصول و آداب اهل مملکت از این عباد ظاهر نشده و این عبد بملاحظهٔ اینکه مبادا از افعال معتدین امری منافی راٴی جهان‌آرای سلطانی احداث شود لذا اجمالی بباب وزارت خارجه میرزا سعید خان اظهار رفت تا در پیشگاه حضور معروض دارد و بآنچه حکم سلطانی صدور یابد معمول گردد مدّتها گذشت و حکمی صدور نیافت تا آنکه امر بمقامی رسید که بیم آن بود بغتةً فسادی برپا شود و خون جمعی ریخته گردد لا بدّاً حفظاً لعباد اللّه معدودی بوالی عراق توجّه نمودند اگر بنظر عدل در آنچه واقع شده ملاحظه فرمایند بر مرآت قلب منیر روشن خواهد شد که آنچه واقع شده نظر بمصلحت بوده و چاره‌ئی جز آن بر حسب ظاهر نه ذات شاهانه شاهد و گواهند که در هر بلد که معدودی از این طائفه بوده نظر بتعدّی بعضی از حکّام نار حرب و جدال مشتعل میشد ولکن این فانی بعد از ورود عراق کل را از فساد و نزاع منع نموده و گواه این عبد عمل اوست چه که کل مطّلعند و شهادت میدهند که جمعیّت این حزب در آن اوقات در ایران اکثر از قبل بوده و مع‌ذلک احدی از حدّ خود تجاوز ننموده و بنفسی متعرّض نشده قریب پانزده سنه میشود که کل ناظراً الی اللّه و متوکّلاً علیه ساکنند و آنچه بر ایشان وارد شده صبر نموده‌اند و بحقّ گذاشته‌اند و بعد از ورود این عبد باین بلد که موسوم به ادرنه است بعضی از این طائفه از معنی نصرت سؤال نموده‌اند اجوبهٔ شتّی در جواب ارسال یکی از آن اجوبه در این ورقه عرض میشود تا در پیشگاه حضور واضح گردد که این عبد جز صلاح و اصلاح بامری ناظر نبوده و اگر بعضی از الطاف الهیّه که من غیر استحقاق عنایت فرموده واضح و مکشوف نباشد این قدر معلوم میشود که بعنایت واسعه و رحمت سابقه این مظلوم را از طراز عقل محروم نفرموده صورت کلماتی که در معنی نصرت عرض شد این است

هو اللّه تعالی

معلوم بوده که حقّ جلّ ذکره مقدّس است از دنیا و آنچه در اوست و مقصود از نصرت این نبوده که نفسی بنفسی محاربه و یا مجادله نماید سلطان یفعل ما یشآء ملکوت انشآء را از برّ و بحر بید ملوک گذاشته و ایشانند مظاهر قدرت الهیّه علی قدر مراتبهم انّه هو المقتدر المختار و آنچه حقّ جلّ ذکره از برای خود خواسته قلوب عباد اوست که کنائز ذکر و محبّت ربّانیّه و خزائن علم و حکمت الهیّه‌اند لم‌یزل ارادهٔ سلطان لایزال این بوده که قلوب عباد را از اشارات دنیا و ما فیها طاهر نماید تا قابل انوار تجلّیات ملیک اسماء و صفات شوند پس باید در مدینهٔ قلب بیگانه راه نیابد تا دوست یگانه بمقرّ خود آید یعنی تجلّی اسماء و صفاتش نه ذاته تعالی چه که آن سلطان بیمثال لازال مقدّس از صعود و نزول بوده و خواهد بود پس نصرت الیوم اعتراض بر احدی و مجادلهٔ با نفسی نبوده و نخواهد بود بلکه محبوب آن است که مدائن قلوب که در تصرّف جنود نفس و هوی است بسیف بیان و حکمت و تبیان مفتوح شود لذا هر نفسی که ارادهٔ نصرت نماید باید اوّل بسیف معانی و بیان مدینهٔ قلب خود را تصرّف نماید و از ذکر ما سوی اللّه محفوظ دارد و بعد بمدائن قلوب توجّه کند اینست مقصود از نصرت ابداً فساد محبوب حقّ نبوده و نیست و آنچه از قبل بعضی از جهّال ارتکاب نموده‌اند ابداً مرضیّ نبوده ان تقتلوا فی رضاه لخیر لکم من ان تقتلوا الیوم باید احبّای الهی بشاٴنی در مابین عباد ظاهر شوند که جمیع را بافعال خود برضوان ذی الجلال هدایت نمایند قسم بآفتاب افق تقدیس که ابداً دوستان حقّ ناظر بارض و اموال فانیهٔ او نبوده و نخواهند بود حقّ لازال ناظر بقلوب عباد خود بوده و این هم نظر بعنایت کبری است که شاید نفوس فانیه از شئونات ترابیّه طاهر و مقدّس شوند و بمقامات باقیه وارد گردند والّا آن سلطان حقیقی بنفسه لنفسه مستغنی از کل بوده نه از حبّ ممکنات نفعی باو راجع و نه از بغضشان ضرّی وارد کل از امکنهٔ ترابیّه ظاهر و باو راجع خواهند شد و حقّ فرداً واحداً در مقرّ خود که مقدّس از مکان و زمان و ذکر و بیان و اشاره و وصف و تعریف و علوّ و دنوّ بوده مستقرّ و لا یعلم ذلک الّا هو و من عنده علم الکتاب لا اله الّا هو العزیز الوهّاب انتهی

ولکن حسن اعمال منوط بآنکه ذات شاهانه بنفسه بنظر عدل و عنایت در آن نظر فرمایند و بعرایض بعضی من‌دون بیّنه و برهان کفایت نفرمایند نسأل‌ اللّه بأن یؤید السّلطان علی ما اراد و ما اراد ینبغی ان یکون مراد العالمین

و بعد این عبد را به استانبول احضار فرمودند با جمعی از فقرا وارد آن مدینه شدیم و بعد از ورود ابداً با احدی ملاقات نشد چه که مطلبی نداشتیم و مقصودی نبود جز آنکه ببرهان بر کل مبرهن گردد که این عبد خیال فساد نداشته و ابداً با اهل فساد معاشر نبوده فوالّذی انطق لسان کلّ شیء بثنآء نفسه نظر بمراعات بعضی مراتب توجّه بجهتی صعب بوده ولکن لحفظ نفوس این امور واقع شده انّ ربّی یعلم ما فی نفسی و انّه علی ما اقول شهید ملک عادل ظلّ اللّه است در ارض باید کل در سایهٔ عدلش مأوی گیرند و در ظلّ فضلش بیاسایند این مقام تخصیص و تحدید نیست که مخصوص ببعضی دون بعضی شود چه که ظلّ از ذی ظلّ حاکی است حقّ جلّ ذکره خود را ربّ العالمین فرموده زیرا که کل را تربیت فرموده و میفرماید تعالی فضله الّذی سبق الممکنات و رحمته الّتی سبقت العالمین

این بسی واضحست که صواب یا خطا علی زعم القوم این طائفه امری که بآن معروفند آن را حقّ دانسته و اخذ کرده‌اند لذا از ما عندهم ابتغآء لما عند اللّه گذشته‌اند و همین گذشتن از جان در سبیل محبّت رحمن گواهیست صادق و شاهدیست ناطق علی ما هم یدّعون آیا مشاهده شده که عاقل من غیر دلیل و برهان از جان بگذرد و اگر گفته شود این قوم مجنونند این بسی بعید است چه که منحصر بیک نفس و دو نفس نبوده بلکه جمعی کثیر از هر قبیل از کوثر معارف الهی سرمست شده بمشهد فدا در ره دوست بجان و دل شتافته‌اند اگر این نفوس که للّه از ما سواه گذشته‌اند و جان و مال در سبیلش ایثار نموده‌اند تکذیب شوند بکدام حجّت و برهان صدق قول دیگران علی ما هم علیه در محضر سلطان ثابت میشود

مرحوم حاجی سیّد محمّد اعلی اللّه مقامه و غمّسه فی لجّة بحر رحمته و غفرانه با آنکه از اعلم علمای عصر بودند و اتقی و ازهد اهل زمان خود و جلالت قدرشان بمرتبه‌ئی بوده که السن بریّه کل بذکر و ثنایش ناطق و بزهد و ورعش موقن در غزای با روس با آنکه خود فتوای جهاد فرمودند و از وطن معروف بنصرت دین با علم مبین توجّه نمودند مع‌ذلک ببطش یسیر از خیر کثیر گذشتند و مراجعت فرمودند یا لیت کشف الغطآء و ظهر ما ستر عن الأبصار

و این طائفه بیست سنه متجاوز است که در ایّام و لیالی بسطوت غضب خاقانی معذّب و از هبوب عواصف قهر سلطانی هر یک بدیاری افتاده‌اند چه مقدار از اطفال که بی‌پدر مانده‌اند و چه مقدار از آباء که بی‌پسر گشته‌اند و چه مقدار از امّهات که از بیم و خوف جرئت آنکه بر اطفال مقتول خود نوحه نمایند نداشته‌اند و بسی از عباد که در عشیّ با کمال غنا و ثروت بوده‌اند و در اشراق در نهایت فقر و ذلّت مشاهده شده‌اند ما من ارض الّا و قد صبغت من دمائهم و ما من هوآء الّا و قد ارتفعت الیه زفراتهم و در این سنین معدودات من غیر تعطیل از سحاب قضا سهام بلا باریده و مع جمیع این قضایا و بلایا نار حبّ الهی در قلوبشان بشاٴنی مشتعل که اگر کل را قطعه‌قطعه نمایند از حبّ محبوب عالمیان نگذرند بلکه بجان مشتاق و آملند آنچه را در سبیل الهی وارد شود

ای سلطان نسمات رحمت رحمن این عباد را تقلیب فرموده و بشطر احدیّه کشیده گواه عاشق صادق در آستین باشد ولکن بعضی از علمای ایران قلب انور ملیک زمان را نسبت بمحرمان حرم رحمن و قاصدان کعبهٔ عرفان مکدّر نموده‌اند ایکاش راٴی جهان‌آرای پادشاهی بر آن قرار میگرفت که این عبد با آن علما مجتمع میشد و در حضور حضرت پادشاهی اتیان حجّت و برهان مینمود این عبد حاضر و از حقّ آمل که چنین مجلسی فراهم آید تا حقیقت امر در ساحت حضرت شهریاری واضح و لائح گردد و بعد الأمر بیدک و انا حاضر تلقآء سریر سلطنتک فاحکم لی او علیّ خداوند رحمن در فرقان که حجّت باقیه است مابین ملأ اکوان میفرماید فتمنّوا الموت ان کنتم صادقین تمنّای موت را برهان صدق فرموده و بر مرآت ضمیر منیر معلوم است که الیوم کدام حزبند که از جان در سبیل معبود عالمیان گذشته‌اند و اگر کتب استدلالیّهٔ این قوم در اثبات ما هم علیه بدماء مسفوکهٔ فی سبیله تعالی مرقوم میشد هرآینه کتب لاتحصی مابین بریّه ظاهر و مشهود بود

حال چگونه این قوم را که قول و فعلشان مطابق است میتوان انکار نمود و نفوسی را که از یک ذرّه اعتبار در سبیل مختار نگذشته و نمیگذرند تصدیق نمود

بعضی از علمای ایران که این بنده را تکفیر نموده‌اند ابداً ملاقات ننموده‌اند و این عبد را ندیده‌اند و از مقصود مطّلع نشده‌اند و مع‌ذلک قالوا ما ارادوا و یفعلون ما یریدون هر دعوی را برهان باید محض قول و اسباب زهد ظاهره نبوده

ترجمهٔ چند فقره از فقرات صحیفهٔ مکنونهٔ فاطمیّه صلوات اللّه علیها که مناسب این مقامست بلسان پارسی عرض میشود تا بعضی از امور مستوره در پیشگاه حضور مکشوف شود و مخاطب این بیانات در صحیفهٔ مذکوره که به کلمات مکنونه الیوم معروفست قومی هستند که در ظاهر بعلم و تقوی معروفند و در باطن مطیع نفس و هوی میفرماید

ای بیوفایان چرا در ظاهر دعوی شبانی کنید و در باطن ذئب اغنام من شده‌اید مثل شما مثل ستارهٔ قبل از صبح است که در ظاهر درّی و روشن است و در باطن سبب اضلال و هلاکت کاروانهای مدینه و دیار منست

و هم‌چنین میفرماید

ای بظاهر آراسته و بباطن کاسته مثل تو مثل آب تلخ صافیست که کمال لطافت و صفا از آن در ظاهر مشاهده شود و چون بدست صرّاف ذائقهٔ احدیّه افتد قطره‌ئی از آن را قبول نفرماید تجلّی آفتاب در تراب و مرآت هر دو موجود ولکن از فرقدان تا ارض فرق ‌دان بلکه فرق بی‌منتها در میان

و هم‌چنین میفرماید

ای پسر دنیا بسا سحرگاهان تجلّی عنایت من از مشرق لامکان بمکان تو آمد و ترا در بستر راحت بغیر مشغول دید و چون برق روحانی بمقرّ عزّ نورانی رجوع نمود و در مکان قرب نزد جنود قدس اظهار نداشتم و خجلت ترا نپسندیدم

و هم‌چنین میفرماید

ای مدّعی دوستی من در سحرگاهان نسیم عنایت من بر تو مرور نمود و ترا بر فراش غفلت خفته یافت و بر حال تو گریست و بازگشت انتهی

لذا در پیشگاه عدل سلطانی نباید بقول مدّعی اکتفا رود و در فرقان که فارق بین حقّ و باطل است میفرماید یا ایّها الّذین آمنوا ان جآءکم فاسق بنبإ فتبیّنوا ان تصیبوا قوماً بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین و در حدیث شریف وارد لا تصدّقوا النّمّام بر بعضی از علما امر مشتبه شده و این عبد را ندیده‌اند و آن نفوس که ملاقات نموده‌اند شهادت میدهند که این عبد بغیر ما حکم به اللّه فی الکتاب تکلّم ننموده و باین آیهٔ مبارکه ذاکر قوله تعالی هل تنقمون منّا الّا ان آمنّا باللّه و ما انزل الینا و ما انزل من قبل

ای پادشاه زمان چشمهای این آوارگان بشطر رحمت رحمن متوجّه و ناظر و البتّه این بلایا را رحمت کبری از پی و این شداید عظمی را رخاء عظیم از عقب ولکن امید چنانست که حضرت سلطان بنفسه در امور توجّه فرمایند که سبب رجای قلوب گردد و این خیر محض است که عرض شد و کفی باللّه شهیداً

سبحانک اللّهمّ یا الهی اشهد بأنّ قلب السّلطان بین اصبعی قدرتک لو ترید قلّبه یا الهی الی شطر الرّحمة و الاحسان و انّک انت المتعالی المقتدر المنّان لا اله الّا انت العزیز المستعان

در شرائط علما میفرماید و امّا من کان من الفقهآء صائناً لنفسه و حافظاً لدینه مخالفاً لهواه مطیعاً لأمر مولاه فللعوام ان یقلّدوه الی آخر و اگر پادشاه زمان باین بیان که از لسان مظهر الهام رحمن جاری شده ناظر شوند ملاحظه میفرمایند که متّصفین باین صفات واردهٔ در روایت مذکوره اقلّ از کبریت احمرند لذا هر نفسی که مدّعی علم است قولش مسموع نبوده و نیست

و هم‌چنین در ذکر فقهای آخر الزّمان میفرماید فقهآء ذلک الزّمان شرّ فقهآء تحت ظلّ السّمآء منهم خرجت الفتنة و الیهم تعود

و اگر این روایات را نفسی تکذیب نماید اثبات آن بر این عبد است چون مقصود اختصار است لذا تفصیل رواة عرض نشد

علمائی که فی‌الحقیقه از کاٴس انقطاع آشامیده‌اند ابداً متعرّض این عبد نشده‌اند چنانچه مرحوم شیخ مرتضی اعلی اللّه مقامه و اسکنه فی ظلّ قباب عنایته در ایّام توقّف در عراق اظهار محبّت میفرمودند و به غیر ما اذن اللّه در این امر تکلّم ننمودند نسأل اللّه بأن یوفّق الکلّ علی ما یحّب و یرضی

حال جمیع نفوس از جمیع امور چشم پوشیده‌اند و باذیّت این طائفه متوجّهند چنانچه اگر از بعضی که بعد از فضل باری در ظلّ مرحمت سلطانی آرمیده‌اند و بنعمت غیر متناهیه متنعّمند سوٴال شود که در جزای نعمت سلطانی چه خدمت اظهار نموده‌اید بحسن تدبیر مملکتی بر ممالک افزودید و یا بامری که سبب آسایش رعیّت و آبادی مملکت و ابقای ذکر خیر دولت شود توجّه نموده‌اید جوابی ندارند جز آنکه جمعی را صدق و یا کذب باسم بابی در حضور سلطان معروض دارند و بعد بقتل و تاراج مشغول شوند چنانچه در تبریز و غیره بعضی را فروختند و زخارف کثیره اخذ نمودند و ابداً در پیشگاه حضور سلطان عرض نشده کلّ این امور نظر بآن واقع شده که این فقرا را بی‌معین یافته‌اند از امور خطیره گذشته‌اند و باین فقرا پرداخته‌اند

طوائف متعدّده و ملل مختلفه در ظلّ سلطان مستریحند یک طائفه هم این قوم باشند بلکه باید علوّ همّت و سموّ فطرت ملازمان سلطانی بشاٴنی مشاهده شود که در تدبیر آن باشند که جمیع احزاب در سایهٔ سلطان درآیند و مابین کل بعدل حکم رانند اجرای حدود اللّه محض عدلست و کل بآن راضی بلکه حدود الهیّه سبب و علّت حفظ بریّه بوده و خواهد بود بقوله تعالی و لکم فی القصاص حیوة یا اولی الألباب از عدل حضرت سلطان بعید است که بخطای نفسی جمعی از نفوس مورد سیاط غضب شوند حقّ جلّ ذکره میفرماید لا تزر وازرة وزر اخری و این بسی معلوم که در هر طائفه عالم و جاهل عاقل و غافل فاسق و متّقی بوده و خواهد بود و ارتکاب امور شنیعه از عاقل بعید است چه که عاقل یا طالب دنیا است و یا تارک آن اگر تارک است البتّه بغیر حقّ توجّه ننماید و از این گذشته خشیة اللّه او را از ارتکاب افعال منهیّهٔ مذمومه منع نماید و اگر طالب دنیا است اموری که سبب و علّت اعراض عباد و وحشت من فی البلاد شود البتّه ارتکاب ننماید بلکه باعمالی که سبب اقبال ناس است عامل شود پس مبرهن شد که اعمال مردوده از انفس جاهله بوده و خواهد بود نسأل اللّه بأن یحفظ عباده عن التّوجّه الی غیره و یقرّبهم الیه انّه علی کلّ شی قدیر

سبحانک اللّهمّ یا الهی تسمع حنینی و تری حالی و ضرّی و ابتلائی و تعلم ما فی نفسی ان کان ندائی خالصاً لوجهک فاجذب به قلوب بریّتک الی افق سمآء عرفانک و قلب السّلطان الی یمین عرش اسمک الرّحمن ثمّ ارزقه یا الهی النّعمة الّتی نزّلت من سمآء کرمک و سحاب رحمتک لینقطع عمّا عنده و یتوجّه الی شطر الطافک ای ربّ ایّده علی نصرة المظلومین من عبادک و اعلآء کلمتک بین خلقک ثمّ انصره بجنود الغیب و الشّهادة لیسخّر المدائن باسمک و یحکم علی من علی الأرض کلّها بقدرتک و سلطانک یا من بیدک ملکوت الایجاد و انّک انت الحاکم فی المبدإ و المعاد لا اله الّا انت المقتدر العزیز الحکیم

بشاٴنی امور را در پیشگاه حضور سلطانی مشتبه نموده‌اند که اگر از نفسی از این طائفه عمل قبیحی صادر شود آن را از مذهب این عباد میشمرند فواللّه الّذی لا اله الّا هو این عبد ارتکاب مکاره را جائز ندانسته تا چه رسد بآنچه صریحاً در کتاب الهی نهی آن نازل شده حقّ ناس را از شرب خمر نهی فرموده و حرمت آن در کتاب الهی نازل و ثبت شده و علمای عصر کثّر اللّه امثالهم طرّاً ناس را از این عمل شنیع نهی نموده‌اند مع‌ذلک بعضی مرتکبند حال جزای این عمل بنفوس غافله راجع و آن مظاهر عزّ تقدیس مقدّس و مبرّا یشهد بتقدیسهم کلّ الوجود من الغیب و الشّهود

بلی این عباد حقّ را یفعل ما یشآء و یحکم ما یرید میدانند لا مفرّ و لا مهرب لأحد الّا الی اللّه و لا عاصم و لا ملجأ الّا الیه و در هیچ عصری اعتراض ناس از عالم و جاهل منوط نبوده و نخواهد بود انبیا که لآلی بحر احدیّه و مهابط وحی الهیّه‌اند محلّ اعراض و اعتراض ناس واقع شده‌اند تا چه رسد باین عباد چنانچه میفرماید و همّت کلّ امّة برسولهم لیأخذوه و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحقّ و هم‌چنین میفرماید ما یأتیهم من رسول الّا کانوا به یستهزئون در ظهور خاتم انبیا و سلطان اصفیا روح العالمین فداه ملاحظه فرمائید که بعد از اشراق شمس حقیقت از افق حجاز چه مقدار ظلم از اهل ضلال بر آن مظهر عزّ ذی الجلال وارد شده بشاٴنی عباد غافل بودند که اذیّت آن حضرت را از اعظم اعمال و سبب وصول بحقّ متعال میدانسته‌اند چه که علمای آن عصر در سنین اوّلیّه از یهود و نصاری از آن شمس افق اعلی اعراض نمودند و باعراض آن نفوس جمیع از وضیع و شریف بر اطفاء نور آن نیّر افق معانی کمر بستند اسامی کل در کتب مذکور است از جمله وهب بن راهب و کعب بن اشرف و عبداللّه ابیّ و امثال آن نفوس تا آنکه امر بمقامی رسید که در سفک دم اطهر آن حضرت مجلس شوری ترتیب دادند چنانچه حقّ جلّ ذکره خبر فرموده و اذ یمکر بک الّذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکر اللّه و اللّه خیر الماکرین و هم‌چنین میفرماید و ان کان کبر علیک اعراضهم فان استطعت ان تبتغی نفقاً فی الأرض او سلّماً فی السّمآء فتأتیهم بآیة و لو شآء اللّه لجمعهم علی الهدی فلا تکوننّ من الجاهلین تاللّه از مضمون این دو آیهٔ مبارکه قلوب مقرّبین در احتراقست و امثال این امور واردهٔ محقّقه از نظر محو شده و ابداً تفکّر ننموده و نمینمایند که سبب اعراض عباد در ظهور مطالع انوار الهیّه چه بوده

و هم‌چنین قبل از خاتم انبیا در عیسی بن مریم ملاحظه فرمایند بعد از ظهور آن مظهر رحمن جمیع علما آن ساذج ایمان را بکفر و طغیان نسبت داده‌اند تا بالأخره باجازهٔ حنّان که اعظم علمای آن عصر بود و هم‌چنین قیافا که اقضی القضاة بود بر آن حضرت وارد آوردند آنچه را که قلم از ذکرش خجل و عاجز است ضاقت علیه الأرض بوسعتها الی ان رفعه اللّه الی السّمآء و اگر تفصیل انبیا عرض شود بیم آن است که کسالت عارض گردد

یا لیت اذنت لی یا سلطان لنرسل الی حضرتک ما تقرّ به العیون و تطمئنّ به النّفوس و یوقن کلّ منصف بأنّ عنده علم الکتاب لو لا اعراض الجهلآء و اغماض العلمآء لقلت مقالاً تفرح به القلوب و تطیر الی الهوآء الّذی یسمع من هزیز اریاحه انّه لا اله الّا هو ولکنّ الآن لعدم اقتضآء الزّمان منع اللّسان عن البیان و ختم انآء التّبیان الی ان یفتح اللّه بقدرته انّه لهو المقتدر القدیر

سبحانک اللّهمّ یا الهی اسألک باسمک الّذی به سخّرت من فی السّموات و الأرض بأن تحفظ سراج امرک بزجاجة قدرتک و الطافک لئلّا تمرّ علیه اریاح الانکار من شطر الّذین غفلوا من اسرار اسمک المختار ثمّ زد نوره بدهن حکمتک انّک انت المقتدر علی من فی ارضک و سمائک ای ربّ اسألک بالکلمة العلیا الّتی بها فزع من فی الأرض و السّمآء الّا من تمسّک بالعروة الوثقی بأن لا تدعنی بین خلقک فارفعنی الیک و ادخلنی فی ظلال رحمتک و اشربنی من زلال خمر عنایتک لأسکن فی خبآء مجدک و قباب الطافک انّک انت المقتدر علی ما تشآء و انّک انت المهیمن القیّوم

یا سلطان قد خبت مصابیح الانصاف و اشتعلت نار الاعتساف فی کلّ الأطراف الی ان جعلوا اهلی اساری لیس هذا اوّل حرمة هتکت فی سبیل اللّه ینبغی لکلّ نفس ان ینظر و یذکر ما ورد علی آل الرّسول اذ جعلهم القوم اساری و ادخلوهم فی دمشق الفیحآء و کان بینهم سیّد السّاجدین و سند المقرّبین و کعبة المشتاقین روح ما سواه فداه قیل لهم أ انتم الخوارج قال لا واللّه نحن عباد آمنّا باللّه و آیاته و بنا افترّ ثغر الایمان و لاحت آیة الرّحمن و بذکرنا سالت البطحآء و ماطت الظّلمة الّتی حالت بین الأرض و السّمآء قیل أ حرّمتم ما احلّه اللّه او حلّلتم ما حرّمه اللّه قال نحن اوّل من اتّبع اوامر اللّه و نحن اصل الأمر و مبدأه و اوّل کلّ خیر و منتهاه نحن آیة القدم و ذکره بین الأمم قیل أ ترکتم القرآن قال فینا انزله الرّحمن و نحن نسائم السّبحان بین الأکوان و نحن الشّوارع الّتی انشعبت من البحر الأعظم الّذی احیا اللّه به الأرض بعد موتها و منّا انتشرت آیاته و ظهرت بیّناته و برزت آثاره و عندنا معانیه و اسراره قیل لأیّ جرم ملیتم قال لحبّ اللّه و انقطاعنا عمّا سواه

انّا ما ذکرنا عبارته علیه السّلام بل اظهرنا رشحاً من بحر الحیوان الّذی کان مودعاً فی کلماته لیحیی به المقبلون و یطّلعوا بما ورد علی امنآء اللّه من قوم سوء اخسرین و نری الیوم یعترض القوم علی الّذین ظلموا من قبل و هم یظلمون اشدّ ممّا ظلموا و لا یعرفون تاللّه انّی ما اردت الفساد بل تطهیر العباد عن کلّ ما منعهم عن التّقرّب الی اللّه مالک یوم التّناد

کنت نائماً علی مضجعی مرّت علیّ نفحات ربّی الرّحمن و ایقظتنی من النّوم یشهد بذلک سکّان جبروته و ملکوته و اهل مدائن عزّه ونفسه الحقّ لا اجزع من البلایا فی سبیله و لا عن الرّزایا فی حبّه و رضائه قد جعل اللّه البلآء غادیة لهذه الدّسکرة الخضرآء و ذبالة لمصباحه الّذی به اشرقت الأرض و السّمآء

هل یبقی لأحد ما عنده من ثروته او یغنیه غداً عن مالک ناصیته لو ینظر احد فی الّذین ناموا تحت الرّضام و جاوروا الرّغام هل یقدر ان یمیّز رمم جماجم المالک عن براجم المملوک لا ومالک الملوک و هل یعرف الولاة من الرّعاة و هل یمیّز اولی الثّروة و الغنآء من الّذی کان بلا حذآء و وطآء تاللّه قد رفع الفرق الّا لمن قضی الحقّ و قضی بالحقّ این العلمآء و الفضلآء و الأمرآء این دقّة انظارهم و حدّة ابصارهم و رقّة افکارهم و سلامة اذکارهم و این خزائنهم المستورة و زخارفهم المشهودة و سررهم الموضونة و فرشهم المبسوطة هیهات قد صار الکلّ بوراً و جعلهم قضآء اللّه هبآءً منثوراً قد نثل ما کنزوا و تشتّت ما جمعوا و تبدّد ما کتموا اصبحوا لا تری الّا اماکنهم الخالیة و سقوفهم الخاویة و جذوعهم المنقعرة و قشیبهم البالیة انّ البصیر لا یشغله المال عن النّظر الی المآل و الخبیر لا تمسکه الأموال عن التّوجّه الی الغنیّ المتعال این من حکم علی ما طلعت الشّمس علیها و اسرف و استطرف فی الدّنیا و ما خلق فیها این صاحب الکتیبة السّمرآء و الرّایة الصّفرآء این من حکم فی الزّورآء و این من ظلم فی الفیحآء و این الّذین ارتعد الکنوز من کرمهم و قبض البحر عند بسط اکفّهم و هممهم و این من طال ذراعه فی العصیان و مال ذرعه عن الرّحمن این الّذی کان یجتبی اللّذّات و یجتنی اثمار الشّهوات این ربّات الحجال و ذوات الجمال این اغصانهم المتمائلة و افنانهم المتطاولة و قصورهم العالیة و بساتینهم المعروشة و این دقّة ادیمها و رقّة نسیمها و خریر مائها و هزیز اریاحها و هدیر ورقائها و حفیف اشجارها و این سحورهم المفترّة و ثغورهم المبتسمة فواهاً لهم قد هبطوا الحضیض و جاوروا القضیض لا یسمع الیوم منهم ذکر و لا رکز و لا یعرف منهم امر و لا رمز أ یماری القوم و هم یشهدون أ ینکرون و هم یعلمون لم ادر فی ایّ واد یهیمون اما یرون یذهبون و لا یرجعون الی متی یغیرون و ینجدون یهبطون و یصعدون أ لم یأن للّذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر اللّه طوبی لمن قال او یقول بلی یا ربّ آن و حان و ینقطع عمّا کان هیهات لا یحصد الّا ما زرع و لا یوٴخذ الّا ما وضع الّا بفضل اللّه و کرمه هل حملت الأرض بالّذی لا تمنعه سبحات الجلال عن الصّعود الی ملکوت ربّه العزیز المتعال و هل لنا من العمل ما یزول به العلل و یقرّبنا الی مالک العلل نسأل اللّه ان یعاملنا بفضله لا بعدله و یجعلنا من الّذین توجّهوا الیه و انقطعوا عمّا سواه

یا ملک قد راٴیت فی سبیل اللّه ما لا رأت عین و لا سمعت اذن قد انکرنی المعارف و ضاق علیّ المخارف قد نضب ضحضاح السّلامة و اصفّر ضحضاح الرّاحة کم من البلایا نزلت و کم منها سوف تنزل امشی مقبلاً الی العزیز الوهّاب و ورائی تنساب الحباب قد استهلّ مدمعی الی ان بلّ مضجعی و لیس حزنی لنفسی تاللّه رأسی یشتاق الرّماح فی حبّ مولاه و ما مررت علی شجر الّا و قد خاطبه فؤادی یا لیت قطعت لاسمی و صلب علیک جسدی فی سبیل ربّی بل بما اری النّاس فی سکرتهم یعمهون و لا یعرفون رفعوا اهوائهم و وضعوا الههم کأنّهم اتّخذوا امر اللّه هزؤاً و لهواً و لعباً و یحسبون انّهم محسنون و فی حصن الأمان هم محصنون لیس الأمر کما یظنّون غداً یرون ما ینکرون

سوف ننتقل من هذا المنفی الأقصی الی سجن عکّا و ممّا یقولون انّها اخرب مدن الدّنیا و اقبحها صورة و اردأها هوآء و انتنها مآء کأنّها دار حکومة الصّدی لا یسمع من ارجائها الّا صوت ترجیعه و ارادوا ان یحبسوا العبد فیها و یسدّوا علی وجوهنا ابواب الرّخآء و یصدّوا عنّا عرض الحیوة الدّنیا فیما غبر من ایّامنا تاللّه لو ینهکنی اللّغب و یهلکنی السّغب و یجعل فراشی من الصّخرة الصّمّآء و موٴانسی وحوش العرآء لا اجزع و اصبر کما صبر اولو الحزم و ذوو العزم بحول اللّه مالک القدم و خالق الأمم و اشکر اللّه فی کلّ الأحوال و نرجو من کرمه تعالی بهذا الحبس عتق الرّقاب من السّلاسل و الأغلال و یجعل الوجوه خالصة لوجهه العزیز الوهّاب انّه مجیب لمن دعاه و قریب لمن ناجاه و نسأله بأن یجعل هذا البلآء الأدهم درعاً لهیکل اولیائه و به یحفظهم من سیوف شاحذة و قضب نافذة لم یزل بالبلآء اشرق نوره و سنا ذکره هذه سنّته قد خلت فی القرون الخالیة و الأعصار الماضیة

فسوف یعلم القوم ما لا یفقهونه الیوم اذا عثر جوادهم و طوی مهادهم و کلّت اسیافهم و زلّت اقدامهم لم ادر الی متی یرکبون مطیّة الهوی و یهیمون فی هیمآء الغفلة و الغوی أ تبقی عزّة من عزّ و ذلّة من ذلّ ام یبقی من اتّکأ علی الوسادة العلیا و بلغ فی العزّة الی الغایة القصوی لا وربّی الرّحمن کلّ من علیها فان و یبقی وجه ربّی العزیز المنّان ایّ درع ما اصابها سهم الرّدی و ایّ فود ما عرّته ید القضآء و ایّ حصن منع عنه رسول الموت اذ اتی و ایّ سریر ما کسر و ایّ سدیر ما قفر لو علم النّاس ما ورآء الختام من رحیق رحمة ربّهم العزیز العلّام لنبذوا الملام و استرضوا عن الغلام و امّا الآن حجّبونی بحجاب الظّلام الّذی نسجوه بأیدی الظّنون و الأوهام سوف تشقّ الید البیضآء جیباً لهذه اللّیلة الدّلمآء یومئذ یقول العباد ما قالته اللّائمات من قبل لیظهر فی الغایات ما بدا فی البدایات أ یریدون الاقامة و رجلهم فی الرّکاب و هل یرون لذهابهم من ایاب لا وربّ الأرباب الّا فی المآب یومئذ یقوم النّاس من الأجداث و یسألون عن التّراث طوبی لمن لا تسومه الأثقال فی ذلک الیوم الّذی فیه تمرّ الجبال و یحضر الکلّ للسّوٴال فی محضر اللّه المتعال انّه شدید النّکال

نسأل اللّه ان یقدّس قلوب بعض العلمآء من الضّغینة و البغضآء لینظروا الأشیآء بعین لا یغلبها الاغضآء و یصعدهم الی مقام لا تقلّبهم الدّنیا و ریاستها عن النّظر الی الأفق الأعلی و لا یشغلهم المعاش و اسباب الفراش عن الیوم الّذی فیه یجعل الجبال کالفراش ولو انّهم یفرحون بما ورد علینا من البلآء سوف یاٴتی یوم فیه ینوحون و یبکون وربّی لو خیّرت فیما هم علیه من العزّة و الغنآء و الثّروة و العلآء و الرّاحة و الرّخآء و ما انا فیه من الشّدّة و البلآء لأخترت ما انا فیه الیوم و الآن لا ابدّل ذرّة من هذه البلایا بما خلق فی ملکوت الانشآء لو لا البلایا فی سبیل اللّه ما لذّ لی بقائی و ما نفعنی حیوتی و لا یخفی علی اهل البصر و النّاظرین الی المنظر الأکبر بأنّی فی اکثر ایّامی کنت کعبد جالس تحت سیف علّق بشعرة واحدة و لم یدر متی ینزل علیه أ ینزل فی الحین او بعد حین و فی کلّ ذلک نشکر اللّه ربّ العالمین و نحمده فی کلّ الأحوال انّه علی کلّ شیء شهید

نسأل اللّه ان یبسط ظلّه لیسرع الیه الموحّدون و یأوی فیه المخلصون و یرزق العباد من روض عنایته زهراً و من افق الطافه زهراً و یؤیّده فیما یحبّ و یرضی و یوفّقه علی ما یقرّبه الی مطلع اسمائه الحسنی لئلّا یغضّ الطّرف عمّا یری من الاجحاف و ینظر الی الرّعیّة بعین الألطاف و یحفظهم من الاعتساف و نسأله تعالی بأن یجعلک ناصراً لأمره و ناظراً الی عدله لتحکم علی العباد کما تحکم علی ذوی قرابتک و تختار لهم ما تختاره لنفسک انّه لهو المقتدر المتعالی المهیمن القیّوم

و چون مناسبت حاصل شد لهذا موافق چنین دیده شد که بعضی از تعالیم بهآءاللّه که در صحائف و لوائح مندرجست در این مقاله نیز مختصراً مندرج گردد تا اصل اساس و روش و مبادی و بنیان واضح و عیان شود و این عبارات از صحائف متعدّده نقل شده

از جمله عاشروا الأدیان بالرّوح و الرّیحان ایّاکم ان تاٴخذکم حمیّة الجاهلیّة بین البریّة کلّ بدئ من اللّه و یعود الیه انّه لمبدأ الخلق و مرجع العالمین

و از جمله قد منعتم من الفساد و الجدال فی الصّحف و الألواح و ما ارید بذلک الّا علوّکم و سموّکم یشهد بذلک السّمآء و انجمها و الشّمس و اشراقها و الأشجار و اوراقها و البحار و امواجها و الأرض و کنوزها نسأل اللّه ان یمدّ اولیائه و یؤیّدهم علی ما ینبغی لهم فی هذا المقام المبارک العزیز البدیع و نسأله ان یوفّق من حولی علی العمل بما امروا به من القلم الأعلی

و از جمله ابهی شجرهٔ دانش این کلمهٔ علیاست همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار لیس الفخر لمن یحبّ الوطن بل لمن یحبّ العالم

و از جمله انّ الّذی ربّی ابنه او ابناً من الأبنآء کأنّه ربّی احد ابنائی علیه بهآء اللّه و عنایته و رحمته الّتی سبقت العالمین

از جمله یا اهل بهاء شما مشارق محبّت و مطالع عنایت الهی بوده و هستید لسان را بسب و لعن احدی میالائید و چشم را از آنچه لائق نیست حفظ نمائید آنچه را دارائید بنمائید اگر مقبول افتاد مقصود حاصل والّا تعرّض باطل ذروه بنفسه مقبلین الی اللّه المهیمن القیّوم سبب حزن نشوید تا چه رسد بنزاع و فساد امید هست در ظلّ سدرهٔ عنایت الهیّه تربیت شوید و به ما اراد اللّه عامل گردید همه اوراق یک شجرید و قطره‌های یک بحر

از جمله دین اللّه و مذهب اللّه محض اتّحاد و اتّفاق اهل عالم از سماء مشیّت مالک قدم نازل گشته و ظاهر شده آن را علّت اختلاف و نفاق مکنید سبب اعظم و علّت کبری از برای ظهور و اشراق نیّر اتّحاد دین الهی و شریعهٔ ربّانی بوده و نموّ عالم و تربیت امم و اطمینان و راحت من فی البلاد از اصول و احکام الهی اوست سبب اعظم از برای این عطیّهٔ کبری کاٴس زندگانی بخشد و حیات باقیه عطا فرماید و نعمت سرمدیّه مبذول دارد رؤسای ارض مخصوص مظاهر عدل الهی در صیانت این مقام و علوّ و حفظ آن جهد بلیغ باید مبذول دارند و هم‌چنین آنچه لازم است تفحّص در احوال رعیّت و اطّلاع بر اعمال و امور هر حزبی از احزاب از مظاهر قدرت الهی یعنی ملوک و رؤسا میطلبیم که همّت نمایند شاید اختلاف از میان برخیزد و آفاق بنور اتّفاق منوّر شود باید کل بآنچه از قلم ذکر جاری شده تمسّک نمایند و عمل کنند حقّ شاهد و ذرّات کائنات گواه که آنچه سبب علوّ و سموّ و تربیت و حفظ و تهذیب اهل ارض است ذکر نمودیم از حقّ میطلبیم عباد را تاٴیید نماید آنچه این مظلوم از کل طلب مینماید عدل و انصافست باصغا اکتفا ننمایند در آنچه از این مظلوم ظاهر شده تفکّر کنند قسم بآفتاب بیان که از افق سماء ملکوت رحمن اشراق نموده اگر مبیّنی مشاهده میشد و یا ناطقی خود را محلّ شماتت و مفتریات عباد نمینمودم انتهی

از این عبارات سررشتهٔ اساس و افکار و خطّ حرکت و سلوک و نوایای این طائفه بدست میآید و اگر از روایات و حکایات که در افواه ناس است اطّلاع بحقیقت این قضیّه خواهیم از کثرت اختلافات و تباین حقیقت بکلّی پوشیده و پنهان گردد لهذا بهتر این است که اساس و مقاصد این طائفه را از مضامین تعالیم و صحائف و لوائح استنباط نمود مأخذ و دلائل و نصوصی اعظم از این نه چه که این اسّ اساس است و فصل خطاب بگفتار و رفتار افراد قیاس عموم نتوان نمود چه که اختلاف شئون از خصائص و لوازم عالم انسانست

باری در بدایت سنهٔ هزار و دویست و هشتاد و پنج بهآءاللّه را و جمیع اشخاص که همراه بودند از ادرنه بسجن عکّا نقل نمودند و میرزا یحیی را بقلعهٔ ماغوسا و در آنجا استقرار یافتند لکن در ایران بعد از چندی بعضی اشخاص که در امور بصیر بودند و در حسن تدبیر شهیر و بر حقیقت وقوعات قدیم و حدیث مطّلع و خبیر بحضور حضرت شهریاری عرض نمودند که آنچه تا بحال در حضور همایون از این طائفه نقل و روایت شده و ذکر و حکایت رفته یا مبالغه بوده و یا خود نظر بمقاصد شخصیّه و حصول فوائد ذاتیّه تجسیم امور نموده‌اند و اگر چنانچه اعلیحضرت شهریاری بنفس نفیس تفتیش امور فرمایند گمان چنانست که در پیشگاه حضور بوضوح پیوندد که این فرقه مقصد دنیوی و مدخلی در امور سیاسی ندارند مدار حرکت و سکون و محور سبک و سلوک محصور بر امور روحانیّه و مقصور بر حقائق وجدانیّه است مدخلی بامور حکومت و تعلّقی بدستگاه سلطنت ندارد اساس کشف سبحاتست و تحقیق اشارات تربیت نفوس است و تهذیب اخلاق تصفیهٔ قلوبست و نورانیّت بلوامع اشراق و آنچه سزاوار سدّهٔ ملوکانی و برازندهٔ دیهیم جهانبانی است آنست که جمیع رعایا از هر فرقه و آیین در ظلّ ظلیل معدلت سلطانی مظهر بخشایش و در کمال آسایش و کامرانی باشند زیرا سایهٔ الهی ملجأ عالمیان و ملاذ آدمیانست تخصیص بحزبی نداشته علی‌الخصوص حقیقت حال و کنه مقال این طائفه مشهود و معلوم گردیده جمیع اوراق و صحائفشان بکرّات و مرّات در دست افتاده و در نزد حکومت محفوظ و موجود است اگر چنانچه مطالعه شود حقائق و بواطن واضح و لائح گردد مضامین کلّ این اوراق منع از فساد و حسن سلوک میان عباد و اطاعت و انقیاد و صداقت و امتثال و تخلّق باخلاق ممدوحه و تشویق باتّصاف فضائل و خصائل حمیده است قطعیّاً مدخلی بامور سیاسیّه نداشته و تصدّی بآنچه سبب آشوب و فتنه است ننموده در این صورت حکومت عادلانه بهانه نتواند و وسیله بدست ندارد مگر تعرّض بضمایر و وجدان که از خصائص دل و جان است و این قضیّه نیز تعرّض بسیار شد و سعی بیشمار گشت چه خونها که ریخته شد و چه سرها که آویخته هزاران نفوس قتیل و هزاران نساء و اطفال سرگشته و اسیر گشتند بسا بنیانها که ویران شد و چه بسیار خانمان و دودمان بزرگان که بی سر و سامان گشت چار‌ه‌ئی حاصل نشد و فائده‌ بدست نیامد این درد را درمانی و این زخم را مرهم آسانی میسّر نشد از وظائف و صوالح حکومت آزادگی وجدان و آسودگی دل و جانست و درجمیع اعصار باعث ترقّی درجات و استیلاء سائر جهاتست ممالک متمدّنهٔ سائره این تفوّق حاصل ننمود و باین درجات عالیهٔ نفوذ و اقتدار فائز نگشت مگر زمانی که منازعهٔ مذاهب را از میان برداشت و جمیع طوائف را بمیزان واحد معامله نمود جمیع یک قوم و یک حزب و یک نوع و یک جنسند مصلحت عامّه مساوات تامّه است و از اعظم اسباب جهانبانی و اکبر وسائل اتسّاع نطاق کشورستانی معدلت و مساوات بین نوع انسانیست و از هر فرقه‌ئی از اهل آفاق نشانهٔ نفاق ظاهر مقتضای حکومت عادله مجازات عاجله است و هر شخصی کمر خدمت بندد و گوی سبقت برد مستحقّ الطاف جهانبانی و سزاوار عواطف جلیلهٔ شهریاریست زمان زمان دیگر و عالم را اقتضا و جلوهٔ دیگر تعرّض بطریقه و آیین در هر مملکتی بادی خسران مبین است و توسّل ما به التّرقّی معدلت و مساوات بین اقوام روی زمین احتراز و حذر از احزاب سیاسی باید نمود و خوف و خطر از فرق طبیعی چه که موضوع افکار آنان تداخل در امور سیاسیّه و نمایش است و کردار و رفتارشان منافی امنیّت و آسایش لکن این طائفه در طریقت خویش ثابتند و در مسلک و آیین راسخ متدیّن و متمسّکند و متشبّث و متوسّل بقسمی که جان رایگان نثار نمایند و بحسب مسلک خویش طالب رضای پروردگار جهد بلیغ دارند و سعی شدید جوهر اطاعتند و صبور در شدّت و مشقّت هستی خویش را فدا نمایند و ناله و انین برنیارند آنچه گویند فی‌الحقیقه راز درونست و آنچه جویند و پویند بدلالت رهنمون پس باید نظر باساس و رئیس نمود و شیء خسیس را بهانه نکرد چون روش و تعالیم و مفاهیم رسائل و صحائف رئیس مشهود و معلومست خطّ حرکت این طائفه چون آفتاب مشهود و مشهور و آنچه باید و شاید از ردع و دفع و قلع و قمع و زجر و قتل و نفی و ضرب قصور نشد و مقصدی بحصول نرسید در ممالک سائره چون تشدید و تعذیب را در چنین مواضع عین تشویق و تحریص مشاهده نمودند و عدم اعتنا را اثر بیشتر دیدند نائرهٔ انقلاب را خاموشتر ساختند لهذا بکلّی اعلان مساوات حقوق احزاب نمودند و آزادگی عموم طوائف را گوش‌زد شرق و غرب کردند این داد و فریاد و ضجیج و اجیج از تحریک و اغوا و تشویق و اغراست سی سالست که از آشوب و فتنه خبری نیست و از فساد اثری نه با وجود تضاعف نفوس و تزاید و تکاثر این گروه از کثرت نصائح و ترغیب بفضائل این طائفه کل در منتهای سکون و رکون اطاعت را شعار خود ساخته در نهایت تسلیم و انقیاد رعیّت صادق پادشاه هستند دیگر حکومت به چه وسیلهٔ مشروعه تعرّض نماید و اهانت جائز داند و از این گذشته تعرّض بوجدان و عقاید اقوام و تعذیب فرق مختلفهٔ انام مانع اتّساع کشور و حائل فتوح ممالک دیگر و حاجز تکثّر رعیّت و مخالف اساس قویم سلطنت است حکومت جسیمهٔ ایران زمانی که تعرّض بوجدان نداشت طوائف مختلفه در تحت لوای سلطنت کبری داخل و قائم و اقوام متنوّعه در ظلّ حمایت حکومت عظمی ساکن و خادم بودند وسعت مملکت روز بروز تزاید نموده اغلب قطعهٔ آسیا در تحت حکومت عادلهٔ جهانبانی و اکثر فرق و ملل مختلفه در سلک رعیّت تاجداری بودند و چون قانون تعرّض آیین سائر طوائف بمیان آمد و اصول مسئولیّت افکار وضع و اساس شد ممالک وسیعهٔ سلطنت ایران تناقص نمود و قطعات کثیره و اقالیم عظیمه از دست رفت تا آنکه باین درجه رسید که قطعات جسیمهٔ توران و آشور و کلدان از دست رفت تطویل چه لزوم حتّی اکثر ممالک خراسان نیز بجهت تعرّض وجدان و تعصّب حکّام از حوزهٔ حکومت ایران خارج شد چه که سبب استقلالیّت افغان و عصیان طوائف ترکمان فی‌الحقیقه این قضیّه بوده والّا در هیچ عهد و عصری از ایران منفصل نبودند با وجود وضوح مضرّت چه لزوم بتعرّض بیچارگانست و اگر ترویج فتوی خواهیم نفسی از غل و زنجیر و حدّت شمشیر خلاص نخواهد شد چه که در ایران گذشته از این طائفه طوائف مختلفه چون متشرّعین و شیخیّه و صوفیّه و نصیریّه و سائره موجود و هر یک تکفیر و تفسیق طائفهٔ دیگر نمایند در این صورت چه لزوم که حکومت تعرّض این و آن و پاپی ضمایر و وجدان رعایا و برایا باشد کل رعیّت پادشاهی و در ظلّ حمایت تاجداری هستند هر کس سمیع و مطیع آسوده و مستریح و هر کس باغی و طاغی مستحقّ سیاست اعلیحضرت جهانبانی علی‌الخصوص زمان بکلّی تغییر نموده و حقائق و اعیان تبدیل گشته این گونه امور در جمیع ممالک مانع نموّ و ترقّی و داعی انحطاط و تدنّی است تزلزل شدید که بر ارکان حکومت شرقیّه واقع فی‌الحقیقه سبب عظیم و خطب جسیم این قوانین و اصول تعرّضیّه است و دولتی که مقرّ حکومتش در اتلانتیک بالتیک در اقصی قطعهٔ شمالیّه است بسبب مساوات بین رعایای مختلفه و توحید حقوق مدنیّت ملل متنوّعه در قطعات خمسهٔ عالم مستملکات جسیمه پیدا نموده جزیرهٔ صغیرهٔ اتلانتیک شمالی کجا و قطعهٔ جسیمهٔ هندوستان شرقی کجا آیا بجز بتسویهٔ بین اقوام و احزاب توان استیلا یافت باری بسبب قوانین عادله آزادگی وجدان و توحید معامله و مساوات بین ملل و اقوام فی‌الحقیقه قریب ربع معمورهٔ عالم را در تحت حکومت خویش گرفتند و بواسطهٔ این مبادی آزادی روز بروز بر اقتدار و قوّت و اتّساع مملکت افزودند و اکثر اقوام روی زمین نام این دولت را بعدالت یاد نمایند عصبیّت دینیّه و تدیّن حقیقی محک و امتحانش ثبوت و رسوخ در خصائل فضائل و کمالات است که اعظم موهبت عالم انسانست والّا تعرّض بطریق این و آن و هدم بنیان و قطع نسل انسان نبوده در قرون وسطی که بدایتش زمان سقوط امپراطوری رومان و نهایتش فتوح قسطنطنیّه است بدست اسلام در ممالک اروپ بسبب کثرت نفوذ رؤسای مذاهب تعصّب شدید و تعرّض قریب و بعید شیوع یافت کار بجائی رسید که بنیان انسان بکلّی رو بانهدام گذاشت و راحت و آسایش رئیس و مرئوس و امیر و مأمور در پس پردهٔ انعدام متواری گشت جمیع احزاب شب و روز اسیر تشویش و اضطراب بودند مدنیّت بکلّی مختل و ضبط و ربط ممالک مهمل و اصول و اساس سعادت جمعیّت بشریّه معطّل و ارکان حکومت سلاطین متزلزل مگر نفوذ و اقتدار رؤسای دین و رهابین در جمیع اقطاع مکمّل بود و چون این اختلافات و تعرّضات و تعصّبات را از میان برداشتند و حقوق مساوات رعایا و حرّیّت وجدان برایا اعلان نمودند انوار عزّت و اقتدار از آفاق آن مملکت طالع و لائح گردید بقسمی که آن ممالک در جمیع مراتب ترقّی نموده در حالتی که اعظم سلطنت اروپا اسیر و ذلیل اصغر حکومت آسیا بود حال دول عظیمهٔ آسیا مقاومت دول صغیرهٔ اروپا نتوانند این براهین شافی کافی است که وجدان انسانی مقدّس و محترم است و آزادگی آن باعث اتّساع افکار و تعدیل اخلاق و تحسین اطوار و اکتشاف اسرار خلقت و ظهور حقائق مکنونهٔ عالم امکانست و دیگر آنکه مسئولیّت وجدان که از خصائص دل و جان است اگر در این جهان واقع گردد دیگر چه کیفری از برای بشر در روز حشر اکبر در دیوان عدل الهی باقی ماند ضمایر و افکار در حیطهٔ احاطهٔ مالک الملوک است نه ملوک و جان و وجدان بین اصبعی تقلیب ربّ قلوب است نه مملوک لهذا دو نفس در عالم وجود هم‌افکار در جمیع مراتب و عقاید موجود نه الطّرق الی اللّه بعدد انفاس الخلائق از حقائق معانی است و لکلّ جعلنا منسکاً از دقائق قرآنی این همّت عظیمه و اوقات عزیزه که بذل تعرّض طرائق سائره میشود و بهیچ وجه ثمره و نتیجه‌ئی حاصل نه اگر چنانچه در تشیید بنیان پادشاهی و تأیید سریر جهانبانی و تعمیر مملکت ملوکانی و احیاء رعایای شهریاری صرف شده بود تا حال کشور سلطانی معمور و کشت‌زار اهالی از فیض عدالت ظلّ اللّهی مغمور و بارقهٔ سلطنت ایران چون صبح صادق در آفاق کیهان مشهود و مشهور بود

باری این مسائل و مطا‌لب را بعضی اشخاص روایت نمودند و بر سر اصل مطلب رویم ذات همایون بنفس نفیس فحص سرّ مکنون فرمودند از قرار منقول در پیشگاه حضور واضح و مشهود شد که بیشتر این توهّمات از دسایس ارباب نفوذ بود که همیشه در پس پردهٔ خیال بتجسیم امور و توهیم جمهور مشغول بودند و بجهت حصول منافع و حفظ مواقع خویش ذرّات را در آینهٔ خیال بمثابهٔ کرات و کاه را کوه نمودار مینمودند ابداً این اوهام را اصل و اساسی و این گفتار را دلیل و قیاسی نبوده رعایای مسکین را چه قدرت و توانی و تبعهٔ فقیر را چه جرئت و اقتداری که خلل و فتوری بقوّهٔ قاهره وارد آرند و یا قوّهٔ جندیّهٔ سلطنت را مقاومت توانند

از آن زمان تا بحال در ایران آشوب و فتنه زائل و ضوضا و غوغا ساکن است هرچند بندرت بعضی از علمای رسمی نظر بمصلحت شخصی و غرضی عوام را تحریک و های‌هوئی بلند نمایند و یک دو نفر از این طائفه را باصرار و ابرام اذیّت کنند چنانچه در اصفهان ده دوازده سال پیش واقع شد که دو برادر از سادات طباطبائی سیّد حسن و سیّد حسین از اهالی اصفهان بودند و در دیانت و امانت و نجابت مشهور آن اقطار از اهل ثروت و مشغول بتجارت و با جمیع خلق با کمال الفت و حسن معاشرت رفتار مینمودند از این دو برادر بحسب ظاهر کسی ترک اولی ندیده تا چه رسد باحوال و اطواری که موجب عذاب و عقاب شود بحسب روایت در نزد کل مسلّم در جمیع محامد و مدائح بودند و اعمال و افعالشان بمنزلهٔ مواعظ و نصائح با میر محمّد حسین امام جمعهٔ اصفهان معامله داشتند و چون بحساب رسیدند مبلغ هجده‌هزار تومان طلبشان معلوم شد قطع معامله نمودند و این مبلغ را مربوط بسند ممهور خواستند بر امام جمعه این قضیّه گران آمد تا بدرجهٔ غضب و عدوان رسید چون خویش را محقوق یافت و جز دادن چاره‌ نداشت فریاد و فغان برداشت که این دو برادر بابی هستند و مستحقّ عقوبت شدید پادشاهی بغتةً جمعی بخانهٔ حضرات ریخته جمیع اموال را تالان و تاراج و عیال و اطفال را مضطرب و پریشان و جمیع موجودات را ضبط و غارت نمودند و از ترس اینکه شاید حضرات کیفر را بپایهٔ سریر سلطنت رسانند و لسان دادخواهی گشایند در فکر قتل و اعدام آنها افتاد لهذا بعضی از علما را با خویش متّفق نموده فتوی بر قتل دادند بعد آن دو برادر را اسیر و زنجیر نموده در محضر عموم حاضر نمودند و آنچه خواستند که اعتراضی وارد آرند و یا آنکه نکته‌ئی بگیرند و بهانه‌ئی آغاز کنند نتوانستند عاقبت گفتند یا باید تبرّی از این آیین بجوئید و یا آنکه در زیر شمشیر عقوبت سر بنهید آنچه بعضی از حاضرین اصرار نمودند که همین قدر بگوئید که ما از این طائفه نیستیم کفایت است و وسیلهٔ نجات و حمایت ابداً قبول ننمودند بلکه بنطقی فصیح و بیانی بلیغ اثبات و اقرار نمودند که حدّت و شدّت امام جمعه بغلیان آمد و کفایت بقتل و اعدام ننمودند بعد از کشتن بر جسدشان اهانتی چند وارد آوردند که ذکرش سزاوار نه و تفصیلش خارج از قدرت گفتار فی‌الحقیقه بحالتی خون این دو برادر ریخته شد که حتّی کشیش مسیحی جلفا در آن روز بنعره و فریاد گریه میکرد و این قضیّه نوعی واقع شد که هر نفسی بر حال آن دو برادر گریست چه که در مادام الحیات خاطر موری را نیازرده و بروایت عموم در زمان قحطی ایران جمیع ثروت خویش را انفاق فقرا و مساکین نموده بودند با وجود این شهرت میان خلق بچنین نقمتی کشته شدند

لکن حال مدّتی است که عدالت پادشاهی رادع و مانع است و کسی جسارت چنین تعدّیات عظیمه نتواند والسّلام