اشارة بمرّ الجبال بأنّها تمرّ مرّ السّحاب کما قال تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمرّ مرّ السّحاب کلّ ذلک من علامات القیامة و ما یحدث فیها
از انفاس طیّبۀ شعر او طیب بهجت و سنا و مسک مرحمت و بها از شمال جنّة هویّه که از یمین حدیقۀ صمدیّه مبسوط شده مرتوح و متهیّج است که شاید عظام رمیم جوهریّات ممکنات از نفحات دلکش آن و فوحات دلنشین آن از کأوب بدیع بیزوال و خمر جدید بیمثال بزندگانی ابدی و حیات سرمدی مفتخر شود و بر مفخر وجود فخر نماید و همچنین از منظر او چشم جمال حقیقی که شمس سماء وجود ادنی آیۀ او است از مشاهدۀ آن باضیاء و روشن و منوّر گشت فسبحان اللّه موجدها عمّا انتم تذکرون
چون موسی رجل نفس رحمانیّه را که مودع در هیکل بشریّه بود از نعلین ظنونات عرضیّه منزّه و مقدّس فرمود و ید قدرت الهیّه را از جیب عظمت و رداء مکرمت ظاهر ساخت بوادی مقدّسۀ طیّبۀ مبارکۀ قلب که محلّ عرش تجلّی صمدانیّه و کرسیّ تحکّی عزّ ربّانیّه است وارد شد و چون بآن ارض طور که از یمین بقعۀ نور مبسوط گشته واصل شد رایحۀ طیّبۀ روح را از مشرق لایزالی استنشاق و استشمام نمود و انوار حضرت ازلی را از جمیع جهات من غیر جهات ادراک فرمود از حرارت رایحۀ محبّت الهیّه و قبسات جذوات نار احدیّه سراج هویّه در مصباح قلب او بعد از کشف حجبات زجاجیّۀ انّیّه موقد و مشتعل شد و از صهبای وصال طلعت بیمثال و خمر زلال حضرت لایزال بوادی صحو ابدیّه بعد از محو مقامات ضدّیّه فایز گشت و از جذبۀ شوق لقا بمدینۀ ذوق بقا اطّلاع یافت و دخل المدینة حین غفلة من اهلها اذاً آنس بنار اللّه القدیم و اضآء بنور اللّه العظیم کما قال لأهله امکثوا انّی آنست ناراً و چون وجه هدایت الطاف لابدایه را از شجرۀ لاشرقیّه و لاغربیّه استنباط و استدراک نمود از وجه فانی غیریّه بوجه باقی صمدیّه مشرّف و مفتخر گشت و وجه هدایت منیع بدیع را از نار موقده که مکنون در افئدۀ غیبیّه بود یافت اینست که فرمود او اجد علی النّار هدی و همچنین ادراک نما مقصود آیۀ مبارکه را که میفرماید الّذی جعل لکم من الشّجر الأخضر ناراً ایکاش مستمع یافت میشد تا رشحی از قمقام بحر نار و این طمطام ذاخر شرّار ذکر میشد ولکن همان به که این لؤلؤ در صدف بحر هویّه مکنون باشد و در اوعیۀ سرّ مخزون ماند تا هر نامحرمی محروم گردد و هر محرمی محرم کعبۀ جلال شود و بحرم جمال درآید پس چه مسعود است نفسی که قفس تن را بنار حبّ بگدازد و بنفس روح مؤانس آید تا برحمت بلند راحت فایز گردد و بنعمت عالی عزّت مرزوق شود و کلّ آنچه مذکور شد از مراتب هدایت و مقامات تزکیۀ نفس در رتبۀ موسی علی نبیّنا و علیه السّلام مقصود ظهور این تجلّیات است در عالم ظاهر والّا آن حضرت لمیزل مهتدی بود بهدایت اللّه و لایزال خواهد بود بلکه شمس هدایت از او مستشرق شد و قمر عنایت از او هویدا گشت و نار هویّه از نار کینونة او موقّد و ضیاء صمدیّه از نور جبین او منوّر رفع این شبهات را خود کلام آن حضرت مینماید در حینی که فرعون سؤال از آن مقتول نمود جواب فرمود فعلتها اذاً و انا من الضّالّین ففررت منکم لمّا خفتکم فوهب لی ربّی حکماً و جعلنی من المرسلین صفحه تمام شد والّا مطلب لاینفد است و باقی ماند
سهم تیر را نامند و شفر بمعنی منبت مژگان وهق من الوهاق بمعنی کمند یعنی برای تیر مژگان محبوب اعلی صدور منیرۀ زاکیه مقابل شده و اقبال جسته که بر او وارد آید و از برای کمند گیسوی او رأس وجود غیبی کلّی الهی امتداد جسته که بآن کمند درآید محروم ماند صدری که بآن تیر فایز نشود و معدوم شود رأسی که در آن کمند نیاید فسبحانه عمّا کنّا فی وصفه و تعالی عمّا انتم تصفون
یعنی آنچه عیون مقدّسۀ عالیه که در عوالم غیب سرّاً مستور است و عیون مشهوده که در ملک موجود است در هر مقام و هر زمان که گریست و گریان شد از فرقت این بنده بود از مشاهدۀ انوار جمال آن محبوب و این از ظاهر شعر مستفاد میشود و باطن آن لا یعلمه الّا اللّه و ما نعلّم منه الّا اقلّ من الحرف حرفاً و همچنین در معنی مصرع دیگر درک نما تا ذوق و شوق و جذب و وله و عشق و حبّ در عالم وجود تو موجود شود که شاید بسدرۀ منتهی و مسجد اقصای خود که آن تسلیم حکم و امر اللّه است مشرّف و فایز شوی و انّ مولاکم العلیّ قد کان بالحقّ علیکم شهیداً و بالعدل علینا وکیلاً
بمعنی آرزو است یعنی بر کلّ اراضی از اقصی مراتب آن از ارض فؤاد و فوق آن الی ما لا نهایه که در حجب غیب مکنون است الی ادنی ارض وجود مبسوط شده و فرش گشتهام که شاید آن رجل بر قلب که محلّ اسرار غیبیّه است وارد شود و این از منتها منای قلوب مقدّسۀ الهیّه است
ای و ما حلّ بی من مراتب البیان و المعانی و ما عرفت فیه من شؤونات الأسمآء و الصّفات و ما ملّکنی اللّه فی عوالم الغیب و الشّهادات افدی لأن الاقیک مرّة واحدة او اشاهدک نظرة واحدة استغفرک یا الهی حینئذ عمّا ادّعیت بین یدیک ولکن فوعزّتک یا الهی ان لم اکن کذلک ارید ان اکون بحولک کذلک لأنّ من دون ذلک لن ینفعنی و لن یسکن به قلبی ولو تعطینی کلّ من فی السّموات و الأرض اذاً اسألک یا الهی بالّذی شهد فی سبیلک ما لا شهد احد دونه بأن تنزل علی عبدک من آیات حبّک الکبری و علامات ودّک الأبهی حتّی ترضی نفسی فیما ترجوه و انّک انت علی کلّ شیء قدیر
کور عالم سفلی چون متعلّق بارض است لهذا در احمل تای تأنیث داخل شد
وقود بمعنی آتشزنه آمده چنانچه میفرماید وقودها النّاس و الحجارة ولکن بمعنی شعله و شدّت هم آمده
شماتتکننده اکثر از ذرّات موجودات تاللّه ما لا رأت عین و لا سمعت اذن و لا احصت نفس و لا علمت اوهام مثل غیث هاطل از سماء غفلت عباد نازل قل یا اهل الأرض لا تتعرّضنّ بالّذی لم یکن فی قلبه الّا تجلّی من انوار صبح العمآء اتّقوا اللّه و لا تتعرّضوا ان لا تحبّون لا تبغضوا اگر حبّ اللّه موجود شود فقود دون آن را بأسی نیست نحمد اللّه بأن جعلنا غنیّاً عن حبّهم و ذکرهم و هو اللّه کان علی کلّ شیء قدیراً
بالبآء ظهر الوجود و بالنّقطة تمیّز العابد من المعبود حدیث کلّ ما فی القرآن فی الحمد الی آخره
معنی نقطه لایعدّ و لایحصی و لایحدّ و لایفنی است زیرا که طلعت موعوده و کلمۀ جامعه و هیکل الهیّه باین اسم عالی و رسم متعالی عرش اعظم را که محلّ نزول و جلوس کینونة غیبیّه است موسوم فرمودند و این مخصوص است بهمان هیکل و کفی بنفسه شهیداً
آیۀ و دخل معه السّجن فتیان و قال ربّ السّجن احبّ الیّ ممّا یدعوننی الیه الی آخر
نوح و داود بسیار نوحه و ندبه نمودند حکایت نوح معروفست ولکن امر داود و ضجیج آن از زبور معلوم میشود که چه قدر اذیّت کشیدند و مبتلا شدند
در مفارقت او از آدم یک اربعین یا بیشتر چنانچه در احادیث قبل مذکور است
یعنی آیۀ تجلّی که از تجلّیات انوار صبح عما و تظهّرات اشراق شمس قدس و سنا که از شمس وجود و قمر مقصود و نقطۀ معبود مستشرق و مستظهر شد بر حقایق ممکنات و جواهر افئدۀ مخلوقات و جمیع ذرّات موجودات و مذکورات را از قطرات ماء وجود الهی و رشحات زلال سلسال صمدانی بحیات ازلی سرمدی مشرّف و مطرّز فرمود و بخلع باقیه و قمایص عالیه و اثواب دائمۀ ابدیّه مخلّع و ملبّس فرمود معذلک بچنین آیۀ کبری و موهبۀ عظمی و انوار لایطفی و اعطاء لایفنی مستقیم نگشتهایم و باین صنعت محکمه و مکرمت متقنه و عزّت قدیمه و لطیفۀ سرمدیّه قائم نشدیم و از انفاس قدس روح القدس و اریاح طیب نور الأنس محجوب ماندیم بحدّی که اگر هزار داود وجود از نغمات زبور و ترنّیات سرور بالحان بدیع طری بر عظام رمیم عباد بخواند هرگز مهتزّ نشود و بحرکت نیاید زیرا که استعداد نزول رحمت از سماء قدرت از میان برخاست و کل بهوای نفس در قفس تن مسجون گشتهاند و مدهوش شدهاند و در صقع غفلت چنان منصعق گشتهاند که هرگز بهوش نیایند و بمقام وصل و قرب حقیقی که مقصود اصلی است نرسند زهی حسرت و ندامت که بجوهر هدی مهتدی نشدیم و بساذج قدم مقتدی نگشتیم نه بسینای طور قربش مقبل شدیم و نه از مظاهر نفیش معرض تأسّی بجذبات روح مقدّسش نکردیم و تقدّی بانوار بهجتش ننمودیم از جملۀ تأسّی انفاق ارواح است که بآن مفتخر نشدیم و پوشیدن قمیص استقامت است که بآن فایز نگشتیم بلی در قطب بحر هویّة جالسیم و انتظار شربۀ ماء میکشیم و در ظلال شمس صمدیّه ساکنیم و طلب سراج مینمائیم اینست شأن این بنده و عباد و کلّ من فی البلاد و اگر هم ناری از سدره مشتعل شود بآن موقد نشده در اطفای آن میکوشند هنیئاً لمن تردّی بردآء الانصاف فی هذا المصاف اگر باین صفت کبری متّصف شوید البتّه بعنایت ابهی فایز میگردید اینست آن خیط صفر مکنون که بحرکت آن متحرّک است کلّ من فی الوجود و بسکون آن ساکن است کلّ من فی بلاد المعبود پس باید صدور را از ظنونات فاسدۀ مجتثّۀ خبیثه منیر و منزّه نمود تا وجه بدیع انصاف از خلف جبل قاف سر برآرد و بعد غلبات ذوق صمدانیّه و جذبات شوق ربّانیّه را از دفّات حمامۀ بقا و کفّات ارواح سنا ادراک نمائیم و بر رفرف حبّ مستریح و مستکنّ گردیم اینست غایت قصوی و مقام اوادنی و دیگر آنکه باید از معرضین از حقّ در کلّ شئون اعراض نمائیم و در آنی مؤانست و مجالست را جایز نداریم که قسم بخدا که انفس خبیثه انفس طیّبه را میگدازد چنانکه نار حطب یابسه را و حرّ ثلج بارده را لا تکوننّ مع الّذین قاسیة قلوبهم عن ذکر اللّه باری آنچه ذکر شد در تفسیر این بیت تلطّفاً لأنظار المعرضین و ترحّماً لأبصار المبغضین که بهوای خود معنی نکنند و تفسیر ننمایند این اشعار در زمان مهاجرت در دیار غربت در اراضی روم گفته شد و هیچکس از علما و فضلای آن ممالک ایرادی ننمودند و اعتراضی وارد نیاوردند ولیکن از سبع این قوم چنان گمان میکنم که بعد از تفسیر هم اعتراض نمایند و بخیال خود در سبل وهم و خطا و ظنّ و عمی سالک شوند قل اللّه قصد السّبیل امّا شاکراً و امّا کفوراً و امّا مقبلاً و امّا نفوراً ختم اناء مسک که مفتوح شد هر ذی شمّی ادراک مینماید و هر مزکومی محروم ماند و اگر کل بمرض زکام مبتلا شوند نقصی بر عطر بقا و وهنی بر مسک خطا وارد نیاید
فسبحانک اللّهمّ یا الهی انادیک حینئذ حین الّذی نزلت علیّ من آثار حزنک الّتی لو یطفح علی الوجود لینعدم الغیب و الشّهود بحیث کاد ان یفارق الرّوح من اضطرابها فوعزّتک و غیب صمدیّتک لو اتنفّس به لتحرق الأکباد بجوهریّتها و تنفطر السّمآء و ما فیها و تنهدم الأرض و ما علیها فآه آه بذلک لن یطفح رایحة الوفآء عن حدیقة السّنا و لن یهبّ طیب البقآء من مدینة البهآء و لن یغنّ ورقآء العمآء علی اوراق الحمرآء و لن یرنّ دیک السّنا فی ملکوت العلی فوعزّة من عزّزته و جعلته مظهر الوهیّتک و منبع ربوبیّتک لنسیت کلّ الأذکار و کلّ ما علّمتنی من قبل من بدایع علمک و جوامع آیات حکمتک بل کنت نسیاً منسیّا کأنّی ما کنت فی ارض الملک مشهوداً لعمر علیّ و حیاة محمّد و روح صفیّ و رحمة راحم و جذبة محمود و ولهة احمد و سرّة محبوب و بهجة طاهر ما احبّ ان اکون فی الملک لحظة و کان اللّه من ورائی شاهدی