کتابخانه

نامۀ آن جناب بین یدی العرش حاضر و بر مقرّ انّه لا یعرف بما سواه واصل

فهرست مطالب

هو المجیب

نامۀ آن جناب بین یدی العرش حاضر و بر مقرّ انّه لا یعرف بما سواه واصل و ما فیه بلحاظ اللّه ملحوظ آمد سؤال شده بود از اینکه چگونه میشود که حرف علّیّین بسجّین تبدیل شود و یا اثبات بنفی راجع گردد و یا ثمرۀ جنیّه از لطافت ممنوع شود و یا مرآت از اشراقات انوار آفتاب معانی محروم ماند فنعم ما سألت و کنت من السّائلین بسیار سؤال شما مقبول افتاد چه که الیوم لازم است هر نفسی که از عرفان معضلات مسائل الهیّه عاجز شود از شریعۀ علم ربّانیّه و فرات حکمت صمدانیّه سائل و آمل گردد که شاید برشحی از آن مشروب شود و بر بساط سکون و ایقان مستریح گردد و نسأل اللّه بأن یصعدک الی مقام تشهد جمال القدم ببصرک و تنقطع عن بصر العالمین و تسمع نغماته بأذنک و تنقطع عن اذن الخلایق اجمعین و تعرف نفسه بقلبک و تنقطع عن افئدة کلّ من فی السّموات و الأرضین و یطهّرک عن دنس الدّنیا و ما فیها بحیث لن تمرّ علی شیء الّا و قد تسمع منه بأنّه لا اله الّا هو و انّ طلعة الأعلی لبهائه فی الملإ الأعلی و ضیائه بین الأرض و السّمآء و کبریائه لمن فی ملکوت الأمر و الخلق و کذلک ینطق کلّ شیء ان انت من السّامعین چه که الیوم بر هر نفسی من عند اللّه فرض شده که بچشم و گوش و فؤاد خود در امر او ملاحظه نماید و تفکّر کند تا از بدایع مرحمت رحمن و فیوضات حضرت سبحان باشراقات شمس معانی مستنیر و فایز شود و علّتی که جمیع ناس را از لقآء اللّه محروم نموده و به ما سواه مشغول داشته اینست که بوهم صرف کفایت نموده‌اند و بآنچه از امثال خود شنیده قناعت کرده‌اند براههای مهلک تقلید مشی نموده‌اند و از مناهج تجرید محروم شده‌اند امر الهی لازال چون صبح نورانی ظاهر و لایح بوده اینکه بعضی از ادراک او محتجب مانده‌اند نظر بآن است که گوش و قلب را بآلایش کلمات ناس آلوده‌اند والّا اگر ناظر باصل میزان معرفت الهی باشند هرگز از سبیل هدایت محروم نگردند

حال خود آن جناب ملاحظه نماید امر از دو قسم بیرون نه یا آنکه اهل بیان مقرّند بقدرت الهیّه یا نه اگر معترف نیستند باین نفوس حرفی نداریم چه که از ملل قبل محسوبند که ید اللّه را مغلول دانسته‌اند چنانچه ربّ العزّة خبر داده بقوله تعالی ید اللّه مغلولة و اگر معترفند ببدایع قدرت ربّانی در این صورت اعتکاف باینگونه مسائل لغو بوده و باطل خواهد بود چه که عجز شأن خلق بوده و آن ذات قدم لازال بر عرش قدرت و اقتدار مستوی و اگر اراده فرماید بحرفی جمیع من علی الأرض را بسموات امر متصاعد فرماید و بحرف دیگر بادنی رتبۀ خلق راجع نماید و لیس لأحد ان یقول لم و بم و من قال فقد کفر باللّه و اعرض عن قدرته و حارب بنفسه و نازع بسلطانه و کان من المشرکین فی الواح عزّ حفیظ و هم‌چنین قادر است باینکه هر وقت اراده فرماید مظهر نفس خود را در بین بریّه مبعوث نماید و در حین ظهور باید از نفس ظهور او تعالی حجّت و دلیل خواست اگر بآن حجّتی که لازال مابین ناس بوده اتیان فرمود دیگر توقّف باطل است بلکه اگر کلّ من فی السّموات و الأرض اقلّ من حین توقّف نمایند از اهل نار محسوب اگرچه جمیع ادّعای ولایت نمایند عزیز میکند هر که را اراده فرماید و ذلیل میفرماید هر که را بخواهد لا یسأل عمّا یفعل حال آن جناب بانصاف ملاحظه نمایند اگر نفسی بجمیع شئونات قدرتیّۀ الهیّه ظاهر شود و علاوه بر آن اتیان نماید بآن حجّتی که لازال بآن اثبات دین ناس شده و امر اللّه بین بریّۀ او ثابت گشته و مع‌ذلک از چنین ظهور که نفس ظهور اللّه بوده نفسی اعراض نماید و باعراض هم کفایت ننموده بر قتلش قیام نماید آیا بر چنین نفسی چه حکم جاری قل حکمه عند اللّه یحکم ما یشآء کما حکم بالحقّ ولکنّ النّاس هم لا یشعرون آیا در هیچ عهدی و ملّتی چنین امری جایز بوده لا فونفسه الرّحمن الرّحیم اگر بگویند این ظهور نباید ظاهر شود چنانچه مشرکین گفته‌اند در این صورت قدرت و ارادۀ حقّ منوط و معلّق بارادۀ خلق میشود فتعالی عن ذلک علوّاً کبیراً چنانچه در ظهور ستّین کلّ ناس از عالم و جاهل باین سخنهای مزخرف بی‌معنی از حقّ محروم شده‌اند و از علّیّین بقا بسجّین فنا راجع گشته‌اند و بگمان خود بر اعلی مقعد ایمان مستقرّند فبئس ما ظنّوا فی انفسهم و کانوا من المتوهّمین فی امّ الألواح مذکورا

باری نظر را از ما سوی اللّه بردار و بحقّ ناظر شو و به ما یظهر من عنده چه که دون او لاشیء محض بوده و خواهد بود و اگر الیوم کلّ من فی السّموات و الأرض حروفات بیانیّه شوند که بصدهزار رتبه از حروفات فرقانیّه اعظم و اکبرند و اقلّ من آن در این امر توقّف نمایند از معرضین عنداللّه محسوبند و از احرف نفی منسوب حقّ جلّ و عزّ را باحدی نسبت و ربط و مشابهت و مشاکلت نه و کلّ به نسبتهم الی عرفانه مفتخر و معزّز بوده و خواهند بود جمال سبحان بر عرش رحمن مستوی و پرتو انوار شمس فضلش بر کلّ اشیاء بالسّویّه اشراق و تجلّی فرموده و جمیع من فی الملک بین یدی الفضل در صقع واحد قائمند و ذرّه را بر ذرّه افتخار و زیادتی نه الّا بسبقتها الی عرفان اللّه و لقائه فطوبی لمن عرفه بنفسه و انقطع عمّا سواه ای علیّ بشنو ندآء اللّه را و بمقرّی وارد شو که لازال مقدّس از اسماء بوده و خواهد بود تا بهیچ اسمی از جمال مسمّی و سلطانی که بارادۀ قلمش ملکوت اسماء خلق شده محروم نگردی فواللّه الّذی لا اله الّا هو که مقصود از این بیان آن است که شاید آن جناب و معدودی خرق حجاب نموده بسرادق قدس محبوب که مقدّس از ظنون و اوهام عباد بوده درآیند والّا انّه لمتعالی عن اقبال الخلق و اعراضهم و مقدّس عن العالمین آیا در حین اشراق شمس لایق است نفسی سؤال نماید که چگونه میشود نور انجم اخذ شود و حال آنکه ملاحظه مینماید که نور آفتاب روشنی او را معدوم نموده بلکه در این مقام نجوم طالب ظلمت لیلند و از نور نهار معرض چه که قدر و ضیاء نجوم در لیل مشهود است و از تجلّی نیّر یوم معدوم و مفقود میگردند فسبحانه عن المثل و الأمثال چه که لازال نیّر جمالش مستضیء بوده و احدی با او نبوده و کلّ ما سواه در امکنۀ ترابیّه بمشیّت امکانیّه خلق شده‌اند و باو راجع خواهند شد و انّه جلّ و عزّ در مقعد امتناع و مقرّ ارتفاع خود لم‌یزل و لایزال مقدّس از کلّ بوده و خواهد بود

بسیار عجیب است که از تغییر و تبدیل اسماء ناس تعجّب مینمایند و متحیّر شده‌اند با اینکه جمیع در کلّ حین تغییر و تبدیل مظاهر اسماء و مطالع آن را ببصر ظاهر مشاهده مینمایند و مع‌ذلک بحجبات وهمیّه و کلمات شرکیّه چنان محتجب مانده‌اند که از آنچه ببصر ملاحظه مینمایند غافل شده‌اند

ای سائل اسماء و صفات الهی را موهوم مدان بدان که جمیع اشیاء از آنچه مابین ارض و سماء خلق شده مظاهر اسماء و مطالع صفات حقّ تعالی شأنه بوده و خواهد بود غایت این است که انسان نسبت بدون خود اعظم رتبةً و اکبر مقاماً خلق شده و اگر در سماء ما تری فی خلق الرّحمن من تفاوت ارتقا نمائی در خلق رحمانی و مطالع صنع سبحانی تفاوت و فطور نبینی فطوبی لمن طار فی هذا الهوآء الّذی ما طارت فیه اجنحة المریبین

و حال ملاحظه نما در جمیع این مظاهر اسمیّۀ الهیّه از اشجار و افنان و اغصان و اثمار و هم‌چنین در اوراد و ازهار و کلّما ینبت علی وجه الأرض که در اوّل بچه مقدار طراوت و لطافت و نضارت ظاهر میشوند و بعد از مدّتی کلّ از خلع لطیفه عاری شده بارض راجع شوند چه مقدار از ثمرات جنیّه که تغییر نماید بشأنی که از رایحۀ او انسان اجتناب نماید باری کلّ در علوّ و دنوّ و تغییر و تبدیل مگر مظاهر کلّیّۀ الهیّه که بنفسه لنفسه قائم و باقیند قسم بآفتاب صبح معانی که لسان الهی بشأن و اندازۀ ناس تکلّم میفرماید چه که اکثری از ناس ببلوغ نرسیده‌اند والّا بابی از علم بر وجه عباد مفتوح میفرمود که کلّ من فی السّموات و الأرض بافاضۀ قلمیّۀ او از علم ماسوی خود را غنیّ مشاهده نموده بر اعراش سکون مستقرّ میشدند و نظر بعدم استعداد ناس جواهر علم ربّانی و اسرار حکمت صمدانی در سماء مشیّت الهی محفوظ و مستور مانده و تا حین حرفی از آن نازل نشده و بعد الأمر بیده یفعل ما یشآء و لا یسأل عمّا شآء و هو العلیم الخبیر و اگر از این عبد میشنوی پرهای تحدید و تقلید را بیفکن و بپرهای تجرید در این هوای قدس توحید پرواز کن تا از شبهات وهمیّه و اشارات ریبیّه خود را مقدّس یابی و بانوار یقین خود را منوّر بینی

بگوش جان کلمات رحمانی را اصغا نما که شاید قلب از غبار مکدّرۀ اوهام که در این ایّام کلّ من فی الملک را احاطه نموده مطهّر شده بمنظر اکبر راجع شود و چون باین مقام اقدس امنع اطهر فایز شوی ملاحظه مینمائی که مقصود ما فی البیان که از سماء مشیّت ظهور قبلم نازل شده این ظهور بوده و خواهد بود فوالّذی نفس حسین فی قبضة قدرته که اعظم از این امر در بیان نازل نشده ببصر منیر حدید در او ملاحظه نمائید تا بر مقصود کلمات قدس ربّانی مطّلع شوید و در جمیع اوراق و الواح و رقاع و صحف و زبر و کتب کلّ ناس را وصیّت فرموده و از جمیع اخذ عهد نموده که مباد در حین ظهور بشیئی از آنچه خلق شده متمسّک شوند و از نفس ظهور محتجب مانند چه که در آن یوم هیچ شیئی نفع نمی‌بخشد الّا بعد اذنه به وحید اکبر میفرمایند و انتظروا من یذکرکم اللّه وجهه فانّکم ما خلقتم الّا للقائه و هو الّذی علّق کلّ شیء بأمره ایّاک ایّاک ایّام ظهوره ان تحتجب بالواحد البیانیّة فانّ ذلک الواحد خلق عنده و ایّاک ایّاک ان تحتجب بکلمات ما نزّلت فی البیان فانّها کلمات نفسه فی هیکل ظهوره من قبل حال در این کلمات سلطان اسماء و صفات تفکّر نمائید با این آیات محکمه و کلمات متقنه دیگر مجال اعراض برای نفسی باقی میماند لا فوالّذی انطق الرّوح فی صدری مگر آنکه بالمرّه از حقّ اعراض نماید و واحد بیان خلق اوّلیّه‌اند و ما دونهم خلقوا فی ظلّهم

و هم‌چنین به وحید اکبر میفرمایند و ربّما یأتیک من انت قد سألت عن علوّ ذکره و ارتفاع امره و انّ من فی البیان یقرؤون تلک الکلمات و هم لا یلتفتون بظهوره و لا یؤمنون باللّه الّذی خلقهم بظهور قبله و هم راقدون چنانچه حال ملاحظه میشود که کلّ تلاوت کتاب اللّه مینمایند و در لیل و نهار مینویسند و مع‌ذلک بحرفی از کتاب مستشعر نشده‌اند بلکه مقصود از ترویج جز تحقّق ریاست و اثبات آن نبوده و نخواهد بود کذلک یشهد لسان اللّه الملک العزیز العلیم

و میفرمایند من اوّل ذلک الأمر الی قبل ان یکمل تسعة کینونات الخلق لم تظهر و انّ کلّما قد رأیت من النّطفة الی ما کسوناه لحماً ثمّ اصبر حتّی تشهد خلق الآخر قل فتبارک اللّه احسن الخالقین و هم‌چنین به عظیم میفرمایند هذا ما وعدناک قبل الّذی اجبناک اصبر حتّی یقضی عن البیان تسعة فاذاً قل فتبارک اللّه احسن المبدعین و میفرمایند فلتراقبنّ فرق القائم و القیّوم ثمّ فی سنة التّسع کلّ خیر تدرکون حال قدری در این کلمات تفکّر فرمائید و هم‌چنین در فرق قائم و قیّوم تفکّر لازم چه که این عبد از احزان وارده قادر بر تفسیر کلمات اللّه نه فواللّه الّذی لا اله الّا هو که تبلیغ امر اللّه این عبد را بر تحریر این لوح مضطرّ نموده که شاید مصباحی چند در مشکاة امکان مستضیء شوند و بقدرة اللّه بر نصر این مظلوم فرید قائم گردند اذاً کلّ شیء یبکی علی ضرّی و بما ورد علیّ من الّذین هم خلقوا بقولی و از همه گذشته امر بمقامی منجرّ شده که با آنکه ظهور آیات قدس ربّانی بمثابۀ غیث هاطل از سماء مشیّت من غیر مکث و سکون نازل و من دونها آیات قدرتیّه و ظهورات الهیّه که عالم را احاطه نموده بشأنی که ملل قبل مذعن و معترف شده‌اند مع‌ذلک باید بادلّه استدلال نمایم و امری را که لایزال مقدّس از دلیل بوده بدلیل ثابت نمایم که لعلّ معدودی بسماء شهود صعود نمایند

ظلمی فوق این در علم الهی نه که جمال قدم بدون خود استدلال بر حقّیّت خود نماید بعد از آنکه چون شمس در قطب زوال سماء لایزال مشهود و لایح است فسیعلم الّذین ظلموا نفس اللّه ایّ مرجع یرجعون و بلایای محتومه و قضایای مثبته بشأنی وارد که جز حقّ احدی بر احصای آن قادر نه در کلّ حین رماح بغضا از شطر اعدا بر هیکل بقا وارد و لقد جآءنی مظاهر نفس اللّه فی ضحی من الیوم یبکون و ینوحون قالوا یا اسفا علی یوسف اللّه المهیمن القیّوم فقد اودعوه عبیده فی الجبّ ثمّ فی انفسهم یستصرخون

قل یا ملأ البیان أ تقتلون نقطة الأولی و تقرؤون آیاته فی کلّ عشیّ و بکور تاللّه قد فعلتم ما لا فعلت امم القبل و یشهد بذلک عباد مکرمون ان انتم تنکرون أ تقتلون اللّه بأسیاف النّفس و الهوی ثمّ علی مقاعدکم بذکره تشتغلون و بآیاته تستدلّون کذلک فعل کلّ امّة باللّه حین ظهوره بمظهر نفسه فی کلّ عصر و کذلک فعلوا و کانوا ان یفعلون قل الیوم لن یحرّک علی اسمآء هؤلآء قلم اللّه المهیمن العزیز القیّوم و لن یرتدّ الیهم طرف اللّه و لن یأخذهم نفحات قدس محبوب الیوم اگر عباد از این آیات قدس الهیّه و ظهورات عزّ صمدانیّه اعراض نمایند بچه حجّت و دلیل اثبات دین خود مینمایند بگو ای اهل بیان ببصر حقّ بمنظر اکبر ناظر شوید چه که ببصر دون خود مشهود نگردد اینست که ظهور قبلم میفرماید ایّاکم فانظروا الیه بعینه فمن ینظر الیه بعین سواه لن یعرفه ابداً و بعد از وصایای لایحصی عباد خود را در این امر میفرماید فیا الهی انت تعلم بأنّی ما قصّرت فی نصحی ذلک الخلق و تدبیری لاقبالهم الی اللّه ربّهم و ایمانهم باللّه بارئهم الی آخر قوله روحی فداه قسم بجمال قدم که از این بیان که از قلم رحمن جاری شده قلب کلّ اشیاء محترق گشته و هر ذی بصری از این کلمات نوحه و حنین مظهر اسماء و صفات را ادراک مینماید ولکن لا یزید الظّالمین الّا غروراً و خساراً ای علیّ گوش جان بگشا و کلمات رحمن که در قیّوم اسماء نازل شده اصغا نما که میفرماید یا قرّة العین لا تجعل یدک مبسوطة علی الأمر لأنّ النّاس فی سکران من السّرّ و انّ لک الکرّة بعد هذه الدّورة بالحقّ الأکبر هنالک فأظهر من السّرّ سرّاً علی قدر سمّ الابرة فی الطّور الأکبر لیموتنّ الطّوریّون فی السّینا عند مطلع رشح من ذلک النّور المهیمن الحمرآء باذن اللّه الحکیم و هو اللّه قد کان علیک بالحقّ علی الحقّ حفیظا و حال کرّة ظاهر و طوریّون معدوم و مفقود چنانچه مشاهده میشود و با اینکه میفرماید طوریّون میّت و لاشیء و معدوم میشوند مع‌ذلک تعجّب مینمایند از اینکه ثمرۀ طوبی حنظل شود چنانچه بعینه همین را سؤال کرده‌اند و یا صور علّیّین بسجّین تبدیل گردد لازال امر الهی محدود نبوده و نخواهد بود کلّ مرایاء موجودات اگر در حین بشمس سماء قدم مقابل شوند در کلّ انوار شمس ظاهر و لایح و منطبع و مرتسم و بمجرّد انحراف از کلّ اخذ میشود فانظر فی الشّمس ثمّ فی المرایا لکی تجد الی ما یلقیک الرّوح سبیلا

ابن نبیل مرفوع در اثبات امر اللّه بما القی اللّه علی فؤاده الواحی نوشته و در ابتدا باین آیه که از سماء مشیّت ظهور قبلم نازل شده استدلال نموده قوله عزّ ذکره قل اللّهمّ انّک انت الهان الالهین لتؤتینّ الألوهیّة من تشآء و لتنزعنّ الألوهیّة عمّن تشآء الی آخر و کذلک قل اللّهمّ انّک انت ربّاب السّموات و الأرض لتؤتینّ الرّبوبیّة من تشآء و لتنزعنّ الرّبوبیّة عمّن تشآء الی آخر با آنکه سلطان وجود باین صریحی فرموده که عطا میفرماید الوهیّت و ربوبیّت را بهر نفسی که اراده فرماید و اخذ میفرماید از هر که بخواهد خداوند قادری که مقام الوهیّت و ربوبیّت که اعلی مقامات است اخذ فرماید قادر نیست بر اینکه از هیکلی قمیص اسم خود را نزع نماید یا آنکه حلوی را بمرّ تبدیل فرماید سبحان اللّه عمّا یتوهّمون العباد فی قدرته فتعالی عمّا یصفون حال مشاهده نمائید که طیر قدرت و عظمت در چه هوا طیران مینماید و ناس در چه اماکن توقّف نموده‌اند آیا آیۀ انّه علی کلّ شیء قدیر را چه معنی نموده‌اند و از یفعل ما یشآء و لا یسأل عمّا شآء چه ادراک کرده‌اند ای عباد از اوهن بیوت برکن شدید متمسّک شوید و از ظلمات جهل و نادانی بفجر منیر علم ربّانی توجّه نمائید و کاش اهل بیان در آیۀ مبارکه که ابن نبیل ذکر نموده تفکّر نمایند که شاید از سبل وهم بصراط یقین درآیند

ای علیّ یک قدح از این ماء عذب حیوان که در ظلمات کلمات سلطان اسماء و صفات مستور شده بیاشام تا از کدورات ایّام و شبهات انام و اشارات غافلین و دلالات مغلّین پاک و مقدّس شوی و ابواب علوم نامتناهی ربّانی بر وجه قلبت مفتوح شود تا آنکه موقن شوی باینکه سلطان قدم قادر است بر آنکه در ساعتی جمیع اشیاء را بخلع اسماء حسنی مفتخر و معزّز فرماید و در ساعت اخری از جمیع اخذ نماید و انّی اشکو الی اللّه من هؤلآء العباد لأنّهم ینظرون الیّ بما عندهم لا بما عندی و یقاسون نفس اللّه بأنفسهم و کلماته بکلماتهم فوالّذی نفسی نفسه لو ینقطعنّ الیوم کلّ من فی السّموات و الأرض و یقبلنّ الی اللّه لیعلّمهم من بدایع علمه ما یغنیهم عن العالمین و در این سنۀ شداد بعضی از عباد اینگونه مسائل سؤال نموده‌اند و عبد حاضر لدی العرش جوابهای محکمۀ شافیۀ کافیه نوشته ارسال داشته عجب است که شما ندیده‌اید و در این ارض هم بعضی از شبهات القا نموده‌اند که شاید نفوس قدسیّه را بحجبات کلمات قبلیّه محتجب دارند ولکن غافل از اینکه نفسی که در هوای بافضای قدس الهی طیران نمود و از خرمنهای علوم نامتناهی ربّانی القاط فرمود بشبهات وهمیّه ممنوع نشود و محروم نگردد قل من ورد علی بحر الأعظم لن یلتفت الی سراب بقیعة و لن یشرب من مآء الحمیم اگرچه لایق نه که قلم اعلی بذکر کلمات اولو البغضآء بیالاید و یا حرکت نماید ولکن نظر بتبلیغ رسالات ربّانی مفرّی نه که شاید جاهلی ببحر علم درآید و یا گم‌گشتۀ وادی غفلت و نسیان بیمن رحمن خرامد و انّه لیهدی من یشآء الی صراط البهآء و انّه علی کلّ شیء قدیر ولکن این ذکر و بیان برای نفوسی است که فی‌الحقیقه طالب سبیل هدایت باشند والّا علیل غلّ و بغضا را سلسبیل طاهر ننماید چنانچه الیوم اکثری اهل بیان جمیع ظهورات قدرتیّه و شئونات الهیّه و آیات منزله را بچشم خود دیده‌اند و بگوش خود شنیده‌اند مع‌ذلک ببغضی قیام نموده‌اند که ذکر آن ممکن نه الّا من فتح اللّه بصره و ایّده علی امره و اخرجه عن ظلمات الوهم و هداه الی صراطه العزیز الحمید و تمسّک باموری جسته‌اند که لم‌یزل عنداللّه مذکور نبوده و بشأنی غافلند که بحجر ساجد شده‌اند و از منظر اکبر و جمال اظهر انور معرض گشته‌اند وربّ معبود شعر من عابدیه خیر منه ان یا علیّ قل الیوم انتم و معبودکم عند اللّه فی حدّ سوآء فمن آمن منکم فقد امن من فزع الأکبر و من اعرض فقد خرج عن صراط اللّه و انّ هذا لهو الحقّ و ما بعد الحقّ الّا الضّلال

ایّاکم ایّاکم یا ملأ البیان لا تکفروا باللّه و لا تحاربوا بمظهر نفسه و لا تجادلوا بالّذی جآءکم عن مشرق الأمر بسلطان مبین آیا گمان مینمائید که امر اللّه باعراض معرضین ممنوع شود و یا انوار شمس عزّ باقی باکمام انفس ظلمانی مستور ماند لا فوالّذی نطق فی صدری و بعثنی بالحقّ و ارسلنی علی العالمین و بعضی از مشرکین از جمله شبهات که در این ارض القا نموده‌اند اینست که آیا میشود ذهب نحاس شود قل ای وربّی ولکن عندنا علمه نعلّم من نشآء بعلم من لدنّا و من کان فی ریب فلیسأل اللّه ربّه بأن یشهده و یکون من الموقنین و در رسیدن نحاس برتبۀ ذهبیّت همان دلیلی است واضح بر عود ذهب بحالت اوّل لو هم یشعرون جمیع فلزّات بوزن و صورت و مادّه یکدیگر میرسند ولکن علمه عندنا فی کتاب مکنون میگوئیم علم معرضین باین مقام صعود ننموده که ادراک نمایند ذهب نحاس میشود آنقدر هم ادراک ننموده که تراب میشود این رتبه که مشهود هر ذی شعوری بوده که کلّ از تراب ظاهر و بتراب راجع و تراب در قدر و قیمت ارخص از نحاس است چه که او از اجسام محسوب و نحاس از اجساد و این بسی ظاهر و هویدا است و اگر ناس لایق و بالغ مشاهده میشدند هرآینه در این مقام ذکر بعضی از علوم مستورۀ الهیّه میشد ولکن قضی ما قضی بر هر ذی بصری مشهود است که حقّ تعالی ذکره بر کلّ شیء قادر بوده و خواهد بود البتّه اگر بخواهد بمجرّد اراده ذهب را بنحاس تبدیل میفرماید و این عجز در موجودات موجود و مشهود و انّه لهو المقتدر العزیز القادر المحمود

نظر را مطهّر نموده بمنظر اکبر توجّه نمائید و از اشجار لایغنی و لایثمر منقطع شوید اینست از بدایع امر الهی فمن شآء فلیقبل و من شآء فلیعرض فمن اقبل فلنفسه و من اعرض فلها و انّه لهو المقدّس عن الخلایق اجمعین در شیطان تفکّر نما که معلّم ملکوت بوده در ملأ اعلی و در مداین اسماء بأسماء حسنی معروف و بعد باعراضی از اعلی رفیق اعلی بادنی ارض سفلی مقرّ گرفته کذلک یفعل ربّک ما یشآء ان انت من الموقنین

از اینها گذشته بیت عتیق که کعبۀ موجودات بوده و محلّ طواف مظاهر اسماء و صفات چرا از این فضل کبری محروم شد اذاً تفکّروا یا اولو الألباب کلّ شیء در قبضۀ قدرت الهی اسیرند و در کلّ حین بآنچه اراده فرماید قادر و مقتدر است و نفاذ قدرت محیطه‌اش در هیچ اوان از مظاهر امکان و اکوان سلب نشده و نخواهد شد اسرار مکنونه‌اش را هر گوشی لایق استماع نه و حوریّات معانی مقصورۀ علمیّه‌اش را هر چشمی قابل مشاهده نه چه مقدار از هیاکل ظلم که بقمیص عدل بین عباد معروف شده‌اند و چه مقدار از حقایق عدلیّه که در اثواب ظلم اشتهار یافته‌اند نظر در اصنام نما که حال نصف من علی الأرض باو عاکف شده‌اند و من دون اللّه معبود اخذ نموده‌اند و باین مرض مبتلا نشده‌اند مگر آنکه بوهم و تقلید اکتفا کرده‌اند و از سلطان توحید اعراض نموده‌اند

باری الیوم مظاهر کلّ اسماء و صفات در صقع واحد و موقف واحد مشهودند الّا من صعد الی اللّه کذلک نلقی علیک لعلّ تطهّر نفسک و صدرک عن کلمات العالمین و تسمع ما غرّد الرّوح علی افنان هذه السّدرة الّتی احاطت کلّ من فی السّموات و الأرضین قل یا ملأ البیان تاللّه الحقّ لم یکن هذا من تلقآء نفسی بل بما نطق اللّه فی صدری و ما ظهر من سلطانی و جری من قلمی برهانی ثمّ حجّتی ثمّ دلیلی ان انتم من المنصفین قل انتم بأیّ حجّة آمنتم بعلیّ من قبل حین الّذی ظهر بالحقّ و جآءکم بسلطان مبین و بأیّ برهان صدّقتم آیاته و اذعنتم برهانه و خضعتم عند ظهورات امره المهیمن المتعالی العزیز المنیر و ان تقولوا انّا آمنّا به بنفسه و اکتفینا بحجّیّة نفسه عمّا سواه قل تاللّه هذا نفسه قد قام بین العباد و ظهر بسلطان اسمه المقتدر المهیمن العلیّ العظیم و ان تقولوا بأنّا آمنّا بما نزّل علیه من آیات اللّه العزیز الغالب القدیر فتلک آیاته ملأت شرق الأرض و غربها اذاً فاستمعوا لما یوحی عن شطر القدس الّذی یسمع من اریاحها ما سمع اذن الحبیب فی معراج القدس ثمّ اذن الرّوح فی سموات الأمر ثمّ اذن الکلیم علی طور العزّ عن شجرة اللّه النّاطق العزیز الحکیم و من دونهما قد ظهر هذا الغلام بسلطنة الّتی علت علی الممکنات و یشهد بذلک السن الکائنات ان انتم من السّامعین ثمّ قل لرؤسآء البیان این کنتم حین الّذی اضطربت فیه انفس العباد و زلّت فیه الأقدام و غشی الرّعب قلوب الرّاسخین و قام علیّ کلّ العباد من مذاهب شتّی و ما استنصرت من احد الّا اللّه الّذی بعثنی و ارسلنی علی العالمین تاللّه هم کانوا مستوراً خلف قناع النّسآء فلمّا ظهر الأمر بسلطانه اطمأنّوا فی انفسهم و خرجوا عن الحجاب فأوّل ما فعلوا اعرضوا عن الّذی به ثبت ایمانهم کذلک کان الأمر و انّک کنت من الشّاهدین و انّک ان لن تصدّقنی بعد الّذی شهدت بعینک یصدّقنی کلّ الأشیآء و عن ورائها لسان اللّه الصّادق الأمین

ان یا جمال الکبریآء بین الأرض و السّمآء غیّر اللّحن لأهل الانشآء ثمّ غنّ علی افنان البقآء علی لحن عجمیّ منیع لیکشف اسرار الأمر فیما رقم من هذا القلم المحکم المتین چه که جمیع ناس بلغات عربیّه مطّلع نه و ادراک کلمات پارسیّه اسهل است نزد اهل لسان

ای سائل آنچه از اسامی در کتاب الهی از ذکر طوبی و سدرۀ منتهی و شجرۀ قصوی و ورقه و ثمره و امثال آن مشاهده مینمائی موهوم مدان مقصود از جمیع این اسامی عنداللّه مؤمن باللّه بوده و خواهد بود و مؤمن تا در ظلّ سدرۀ الهیّه ساکن از سدرۀ طوبی و علّیّین عنداللّه محسوب و بعد از اعراض از سدرۀ نار و سجّین مذکور و در حین ایمان افنان و اغصان و اوراق و اثمار او جمیع از اثبات مشهود و بعد از اعراض جمیع از نفی محسوب میشود و بسا نفسی که در اصیل از ابهی سدرۀ بقا است و در بکور از ادنی شجرۀ فنا و کذلک بالعکس لو انت من العارفین

مؤمن را در حین اقبال او الی اللّه جنّتی مشاهده کن با کمال تزیین بشأنی که جمیع آنچه در جنّت شنیده‌ئی در او مشاهده نما از افنان علمیّه و اثمار معارف الهیّه و انهار بیانیّه و ازهار حکمتیّه و فوق ذلک الی ان یشآء اللّه در او موجود و همین نفس بعینه بعد از اعراض نفس هاویه میشود مع آنچه متعلّق باو بوده کذلک یبدّل اللّه النّور بالظّلمة و الظّلمة بالنّور لو انتم تفقهون آیا نشنیده‌ئی که ظهور قبلم در ارض همین حکم جاری فرموده چنانچه میفرماید بر هر ارضی که مؤمن مستقرّ شود از ارض جنّت عنداللّه مذکور است و اگر مشرک بهمان ارض مستقرّ شود از ارض جحیم محسوب چنانچه الیوم مقرّ عرش ارضی واقع شده که ابداً معروف نبوده ولکن الیوم مبغضین جمال ربّ العالمین خود را از علّیّین محروم ساخته‌اند و در قعر سجّین مقرّ گرفته‌اند و بزعم خود در اعلی مقعد جنّت ساکنند چنانچه ملل قبل هم بهمین اوهام مشغولند اذاً یبشّرهم قلم الأمر بعذاب یوم عقیم این قوم را لایق آنکه عجلی من دون اللّه اخذ نمایند و باو ساجد و عاکف شوند چنانچه شده‌اند کجا لایقند بهوای قدس صمدانی طیران نمایند و یا بسماء عزّ الهی راجع شوند چنانچه مشاهده میشود آنکه طبعش گل میل نموده ابداً بگل ملتفت نه کذلک یضرب اللّه مثلاً لعلّ النّاس هم یشعرون آیا نشنیده‌اید که میفرماید بسا شجرۀ اثبات که در ظهور بعد از شجرۀ نفی میشود

باری الیوم هر نفسی که از کلّ آنچه مابین عباد مشهود و مذکور است منقطع نشود و جمیع را چون کفّ طین مشاهده ننماید ابداً قادر نه که باین هوا طیران نماید و یا بمقرّ سلطان عزّ تقدیس درآید لازال مؤمن اقلّ از کبریت احمر بوده و خواهد بود و علاوه بر این شموس معانی که از مشرق اصبع رحمانی اشراق نمود این بسی مبرهن و واضح است که ثمره بنفسه لنفسه موجود نه بلکه باعانت الهیّه از امکنۀ ترابیّه صعود نموده تا باین رتبه ظاهر شده که مقام ثمری باشد و آن مقتدری که او را باین مقام فایز نمود بهمان قدرت قادر است که او و صدهزار امثال و اشباح را در اقلّ من آن از اعلی مقرّ بقا بادنی مقعد فنا راجع فرماید و هم‌چنین بالعکس و این از سنن او بوده و خواهد بود چه که قدرت محیطه و قضایای محتومۀ آن سلطان احدیّه لازال بر کلّ شیء نافذ بوده و اقلّ من آن از ظهورات قدرت خود ممنوع نبوده فسبحان اللّه عمّا یظنّون المتوهّمون بسا لآلی اسرار که در اصداف بحار اسم ربّک السّتّار مستور بوده و خواهد بود که اظهار آن سبب اعثار اقدام غیر مستقیمه شود

باری الیوم فضلی ظاهر شده که اگر اراده فرماید از کفی از طین کلّ حروفات اوّلیّه و آخریّه را مبعوث فرماید قادر است مع‌ذلک بسیار حیف است انسان در این ایّام که جمال رحمن بتمام فضل ظاهر شده خود را بغیر او مشغول نماید دع کلّ من فی السّموات و الأرض لأهلها ثمّ ادخل فی غمرات هذا البحر الّذی لن یوجد فیه الّا لآلئ ذکر اسم ربّک العلیّ المقتدر العظیم اینست بدایع ظهورات شمس امر رحمن که از افق اصبع ملیک امکان اشراق فرموده فطوبی للعاملین و من دون ذلک انّ ربّک لغنیّ عن العالمین ای بسا نفوسی که الیوم در ابحر نار مستغرقند و مستشعر نیستند بلکه خود را از اهل جنّت میدانند چنانچه امم قبل هم باین ظنون مسرورند قسم بآفتاب عزّ قدس تجرید که این ظهور اعظم از آن است که بدلیل محتاج باشد و یا ببرهان منوط گردد قل انّ دلیله ظهوره و حجّته نفسه و وجوده اثباته و برهانه قیامه بین السّموات و الأرض فی ایّام الّتی فیها اضطربت کلّ من فی ملکوت الأمر و الخلق اجمعین و ان لن تقدرنّ ان تعرفنّه بما فصّلنا لکم فاعرفوه بما نزّل من عنده و کذلک قدّر لکم فضلاً من عنده و انّه لهو الفضّال القدیم قلم اعلی میفرماید ای علیّ یکبار بطور تقدیس قدم گذار و بقلب فارغ و لسان طاهر ربّ ارنی گو تا لازال از مکمن قدس بی‌زوال انظر ترانی بشنوی و بلقاء جمال بیمثال حضرت ذو الجلال فایز گردی یعنی لقای مظهر نفس او که بیک تجلّی از تجلّیات انوار فضلش یتغنّی اشجار الوجود من الغیب و الشّهود بما نطقت سدرة الطّور

این چنین احاطه فرموده فضل سلطان یفعل ما یشآء ولکنّ النّاس هم فی وهم عظیم و حجاب غلیظ و غفلة مبین اینست شأن این ناس که لایزال بقول حقّ افتخار مینمایند و از نفس او معرض مثلاً حجر را طواف میکنند و از اماکن بعیده طیّ سبلهای صعبه مینمایند و از جان و مال میگذرند تا بزیارتش فایز شوند ولکن از سلطان مقتدری که بقول او صدهزار امثال این حجر خلق میشود غافل بلکه معرضند چنانچه ملاحظه شد در سنۀ ستّین و هم‌چنین در این ایّام بصر منیر را بصدهزار حجبات وهمیّه و سبحات نفسیّه مستور مینمایند و بعد فریاد برآرند که آفتاب جهانتاب عزّ صمدانی طالع نشده و اگر هم ادراک نمایند سؤال نموده که فلان نجم چگونه میشود نورش محو گردد و یا زایل شود دیگر غافل از اینکه بوجود شمس یمحو نوره چنانچه مشاهده میشود که در ایّام انوار نجوم محو و لایظهرند باری عنقریب ید قدرت محیطۀ الهیّه نفوسی چند خلق فرماید که جمیع احجاب را خرق نمایند و بی ستر و حجاب بمکمن ربّ الأرباب درآیند و در سبیل محبوب از هیچ آبی مخمود نشوند و از هیچ ناری جزع ننمایند غیر معبود را مفقود شمرند و ماسوای مقصود را معدوم مشاهده نمایند و در کلّ اوان اهل امکان را بسلاسل بیان برضوان قدس رحمن کشند قسم بآفتاب معانی که انوار این نفوس اهل ملأ اعلی را مستنیر نماید چنانچه شمس اهل ارض را

ان یا علیّ دع ما عندک و خذ ما یأمرک به اللّه و انّ هذا لیغنیک عن العالمین و من دونه لایسمن و لایغنی بوده و خواهد بود تمسّک بالعروة الوثقی و دع ما یأمرک به الهوی تاللّه الحقّ انّ هذا لحبل المحکم الّذی ظهر بین الأرض و السّمآء فمن تمسّک به فقد نجا و من اعرض فقد هلک باری الیوم هر نفسی حقّ منیع را بدون او تعالی بخواهد عارف شود و یا ادراک نماید مثل آن است که از اکمه طلب ارائۀ سبیل نماید و هذا لم یمکن ابداً دلیله آیاته و سلطانه اثباته ای علیّ بلسان بدیع پارسی کلمات ربّانی را اصغا نما و اگر تو نشنوی البتّه قدرت محیطۀ الهیّه انفسی بدعاً خلق فرماید که بشنوند ندای او را و بر نصر امرش قیام نمایند لیس هذا علی اللّه بعزیز و اگر از شمال وهم بیمین یقین راجع شدی و از کوثر عرفان جمال رحمن که در رضوان معانی جاری شده مرزوق گشتی بگو ای اهل بیان بکدام دین متدیّنید و بر کدام صراط قائم اگر بگویند بنقطۀ بیان روح ما سواه فداه بگو بچه حجّت و دلیل بآن سلطان سبیل موقن شده‌اید و معترف گشته‌اید اگر بگویند او را بنفسه شناخته‌ایم بگو هذا کذب صراح چه که الی حین بنفس خود عارف نشده‌اید تا چه رسد بنفس اللّه القائمة علی کلّ شیء و اگر هم این قول از این نفوس مسموع آید چرا بنفس اللّه الظّاهرة که چون شمس مشرق است مذعن نشده‌اند و اگر بگویند بآیات منزله مؤمن شده‌ایم چرا باین آیات که بمثابۀ غیث هاطل از سماء غیب در کلّ حین نازل است کافر شده‌اند قل أ تؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فویل لکم یا معشر الظّالمین

و من‌دون این دو مقام ظهورات قدرتیّه و شئونات الوهیّه که عالم را احاطه نموده بشأنی که برای نفسی مجال اعراض نمانده الّا بأن یکون معرضاً بکلّه عن اللّه و انبیائه و اصفیائه و اودّائه قریب بیست سنه میشود که این عبد آنی بر بستر راحت نیاسوده و در کلّ حین در ارتفاع امر اللّه بنفسه کوشیده قسم بسلطان لایعرف که از اوّل ابداع تا حال چنین قدرتی ظاهر نشده که نفسی وحده اعلام قدرت بر اقنان عظمت مرتفع نماید و مع‌ذلک این مشرکین بر جمال مبین ربّ العالمین وارد آورده‌اند آنچه را که الآن روح الأمین و هیاکل علّیّین نوحه و ندبه مینمایند و اگر میگویند این آیات بدیعه از فطرت الهیّه نازل نشده چنانچه مشرکین قبل در احیان ظهورات شموس حقیقت این سخن را گفته‌اند بگو الواح منزله که از سحاب عزّ ربّ العالمین در سنۀ ستّین نازل شده موجود و این آیات بدیعه که از سماء قدس ابهی نازل شده حاضر و مشهود هر دو را نزد عدّه‌ئی از اهل قلوب صافیه و ابصار حدیده و انفس زکیّه و آذان واعیه تلاوت مینمائیم تا نغمات اللّه و روایح قدسش از قمیص کلمات بدیعش استشمام شود تاللّه الحقّ برایحة کلمة من تلک الکلمات لتهبّ رایحة اللّه المهیمن القیّوم ولکن کلّ ناس بزکام مبتلا گشته‌اند و هم لا یجدون ابداً الّا من شآء ربّک العزیز المحبوب

اگرچه اعراض معرضین و افترای مفترین بمقامی رسیده که قلم و بیان هر دو از ذکر بازمانده و مع‌ذلک انّا نطعم العباد من مائدة العلمیّة الطّریّة الأبدیّة القدمیّة الالهیّة لوجه اللّه و ما نرید منهم جزآء و لا شکورا فوالّذی نطق فی صدری که هیچ یک از ملل قبل بحجبات اهل بیان مشاهده نمیشوند چه که در جمیع کتب قبل ذکر ظهورات احدیّه بتلویح ذکر شده مثلاً در توریة در بعضی از مواضع ذکر شده که اگر نفسی بیاید و دعوی نبوّت کند کاذب است چه که الهی جز اله موسی نبوده و رسولی جز من مبعوث نخواهد شد و احکام الهی جز ما نزّل فی التّوریة نخواهد آمد و در یک موضع بتلویح اشاره بظهور بعد فرموده و بشأنی بحجب و استار ذکر شده که اکثری از عباد از عرفانش عاجزند حال در این صورت اگر امّت او از مشارق احدیّه و مظاهر الهیّه محتجب مانند فی‌الجمله عذری در دست دارند که بآن متعذّر شوند که معضلات کلمات الهی را ادراک ننمودیم لذا از منبع کوثر عرفان جمال رحمن محروم ماندیم

و هم‌چنین در انجیل روح القدس بنغماتی در علایم ظهور تغنّی و تکلّم فرموده که ادراک آن هر نفسی را ممکن نه الّا المنقطعین چه که برموزات خفیّه و اشارات دقیقه بیان شده چنانچه همان عبارات از قلم عزّ باقیه در رسایل فارسیّه مسطور گشت فانظروا الیها لعلّ تجدون در این صورت این طایفه هم اگر متعذّر شوند بآنکه عقول و ادراک ما قاصر بود از عرفان این کلمات مرموزۀ معضله شاید که بعضی از عباد بپذیرند و هم‌چنین در فرقان که همۀ شما دیده‌اید که در علایم ظهور بعد بچه شأن و بیان از سماء سبحان نازل شده مثلاً از جملۀ هل ینظرون الّا ان یأتیهم اللّه فی ظلل من الغمام و هم‌چنین یوم تأتی السّمآء بدخان مبین و هم‌چنین انفطار سماء و انشقاق ارض و اندکاک جبال و انسجار بحار و اقامۀ اموات از قبور و دمیدن در صور و اشراق شمس عن جهة الغرب و ارتفاع صیحة بین السّموات و الأرض و امثال این کلمات که در کتاب اللّه مذکور است و هم‌چنین از ذکر خاتم النّبیّین ص که اصرح کلمات فرقانیّه است با این عبارات صعبۀ مستصعبه و اشارات دقیقۀ خفیّه اگر عباد از شریعۀ ربّ الایجاد و عرفان نفس او فی المعاد محروم مانند میتوان گفت که ادراک بیانات الهیّه ننموده‌اند و از معانی کلمات ربّانیّه غافل شده‌اند چه که بفهم عباد نزدیک نبوده اگرچه جمیع این معاذیر در حین ظهور غیر مقبول بوده و خواهد بود چه که در هر ظهور بنفس ظهور و بما یظهر من عنده حجّت بر کلّ من فی السّموات و الأرض بالغ میشود و بر هر نفسی لازم است که مرآت قلب را از کلّ آنچه در دست ناس بوده طاهر نماید و بعد از تطهیر و اقبال البتّه انوار شمس مجلّی بر قلبش تجلّی فرماید و اگر حجّت الهی در احیان ظهور بالغ نباشد تکلیف از کلّ ساقط میگردد مثلاً در اهل فرقان ملاحظه نما که هر نفسی که قلب را از اشارات کلماتیّه مطهّر ننمود بعرفان نقطۀ بیان فایز نشد چه که ذکر ختمیّت که در کتاب مذکور است از کلمات محکمۀ فرقان بوده با اثبات این کلمه و تحقّق معنی ظاهر آن در قلب هرگز اقرار ننماید باینکه نبیّ از اوّل لا اوّل بوده و الی آخر لا آخر خواهد آمد چنانچه در بیان مذکور است طهّروا قلوبکم عمّا شهدتم لتشهدوا ما لا شهد احد من العالمین در حین ظهور باید چشم از کلّ برداشت و بطرف اللّه ناظر شد که من دون ذلک لن یفوز احد باللّه العلیّ العظیم ای بندگان هوی بشنوید نغمات قدس بقا را و بمقرّ اعرفوا اللّه باللّه بشتابید و از دونش منقطع شوید این بیانات انبیا که در علامات ظهور فرموده‌اند

و امّا نقطۀ بیان روح من فی لجج الأسمآء فداه جمیع این بیانات را مرتفع فرموده و حجبات را بالمرّه خرق نموده و جمیع این کلمات معضله را بنفس ظهور و ما یظهر من عنده تمام نموده‌اند و معنی فرموده‌اند و بشأنی ذکر این ظهور عزّ احدیّه را فرموده که برای احدی مجال توقّف نمانده تا چه رسد باعراض و جمیع بیان و ما نزّل فیه را منوط بعرفان آن شمس عزّ باقیه فرموده و میفرمایند که مباد در حین ظهور به بیان از منزل آن محتجب مانند و بکلمات آن تمسّک جسته از سلطان احدیّه محروم مانید و مخصوص میفرمایند ای حروفات و مرایا شما بقول من حجّت شده‌اید مبادا در حین ظهور بر جمال مختار استکبار نمائید و با آنکه در مستغاث اشراق شمس حقیقت را باسم من یظهر عزّ اسمه وعده فرموده‌اند مع‌ذلک میفرمایند که اگر در ساعت دیگر ظاهر شود احدی را نمیرسد که لم او بم بگوید چه که آن سلطان امکان لم‌یزل مختار بوده و خواهد بود و اگر احدی بغیر آنچه ذکر شده قائل شود حقّ جلّ ذکره را مختار ندانسته پناه میبریم بحقّ از چنین توهّمات باطله و جمیع حدود و حجب و اشاره را از این مقام برداشته‌اند و آن جمال قدم ازلاً و ابداً مقدّس از حدود و اشارۀ دون خود بوده و احدی بر کیفیّت ظهور اطّلاع نداشته و ندارد لن یحیط بعلمه احد و انّه بکلّ شیء علیم و میفرمایند من اوّل ما یطلع شمس البهآء الی ان یغرب خیر فی کتاب اللّه عن کلّ اللّیل ان انتم تدرکون ما خلق اللّه من شیء الّا لیومئذ اذ کلّ للقآء اللّه ثمّ رضائه یعملون و در این مقام میفرمایند و لقد قرب الزّوال و انّکم انتم ذلک الیوم لا تعرفون و من یکن لقائه ذات لقائی لا ترضوا له ما لا یرضی نفس لنفس الی آخر قوله عزّ و جلّ

ای سمع امکان صاحب سمعی مشهود نه تو بشنو کلمات بالغۀ ربّانیّه را که تصریحاً من غیر تأویل اخبار فرموده در آن ایّام که شمس طالع است و نزدیک است در وسط زوال اشراق فرماید ولکن شما ای ملأ بیان آن یوم عارف بآن جمال سبحان نخواهید شد و تصریح باین اسم هم فرموده‌اند بقوله عزّ و جلّ من اوّل ما تطلع شمس البهآء الی ان یغرب خیر فی کتاب اللّه الی آخر بیانه جلّ و عزّ که احدی شبهه ننماید و بدون ما قضی اللّه تفسیر ننماید مع‌ذلک کلّ بحجبات نفس و هوی از ادراک شمس بها محتجب مانده‌اند و به ما امرهم الشّیطان متمسّک و کاش باحتجاب کفایت مینمودند بلکه بعضی بتحریف این کلمات مظهر اسماء و صفات مشغول شده‌اند و این ظلمی است که در ابداع فوق آن ظاهر نشده فویل للظّالمین من عذاب یوم عظیم و بعد از ظهور این شمس عزّ صمدانی بعضی از مرایا توهّم نموده‌اند و رتبۀ شمسی ادّعا نموده‌اند ولکن غافل از اینکه در بیان فارسی نصّ فرموده‌اند که اگر مرآت ادّعای شمسی نماید نزد شمس ظاهر است که شبح او است که او میگوید و هم‌چنین میفرماید مرایا بنفسها شیئیّت ندارند و در مقام دیگر میفرماید

قل ان یا شموس المرایا انتم الی شمس الحقیقة تنظرون و انّ قیامکم بها لو انتم تتبصّرون کلّکم کحیتان بالمآء فی البحر تتحرّکون و تحتجبون عن المآء و تسألون عمّا انتم به قائمون حال ملاحظه نمائید که بشموس مرایا که مرایای اوّلیّه‌اند میفرماید که شما بشمس حقیقت ناظر باشید چه که وجود و ظهور شما بعنایت او بوده و خواهد بود و میفرمایند شموس مرایا مثل حیتان در آبند که در بحر حرکت میکنند ولکن از بحر و ماء محتجبند چنانچه الیوم ملاحظه میشود که مرآت قوم در بحر آیات حرکت مینماید چنانچه بآیات عزّ صمدانی که از ظهور قبلم نازل شده اثبات خود مینماید و حرکت و اظهار شأن او از آیات اللّه بوده و مع‌ذلک از جوهر آیات و منزل آن در این ایّام بالمرّه محتجب مانده در بحر حرکت مینماید و از سلطان بحر غافل و این بیان در رتبۀ شموس مرایا از ملکوت بقا نازل تا چه رسد بمرایائی که در تحت این شموس واقعند و هم‌چنین میفرماید فانّ یوم ظهوره اعلی الخلق مثل ادناه و انّ اقربکم من یؤمن به و لا انساب بینکم و لا افتخار الّا بایمانکم به اینست که الیوم مشاهده میشود که اعلای خلق از ادنی بین یدی اللّه مذکور چه ‌قدر از مظاهر علّیّین که بسجّین راجع شده‌اند و چه مقدار از مطالع لا که بمقرّ مطهّر الّا وارد شده

و هم‌چنین بجناب آقا سیّد جواد میفرماید لأشکونّ الیک ان یا مرآة جودی عن کلّ المرایا کلّ بألوانهم الیّ لینظرون ملاحظه نمائید که از مرایا کلّها شکایت میفرمایند ولکن هذا الجمال یشکو حینئذ عن الّذی اشتهر بالمرآة لأنّه ینظر الیّ بما عنده لا بما عندی باری الیوم اگر جمیع مرایا باسم الوهیّت و ربوبیّت و فوق آن بنفس اللّه و ظهور اللّه و یا ذات اللّه در بیان موسوم باشند کفایت نمینماید مادام که باین ظهور قدس ربّانی و بطون غیب صمدانی موقن نشوند جمیع معدوم صرف و مفقود بحت عنداللّه محسوبند چنانچه در ابتدای این الواح من قلم اللّه ثبت شده که فرموده ایّاک ایّاک یوم ظهوره ان تحتجب بالواحد البیانیّة فانّ ذلک الواحد خلق عنده و ایّاک ایّاک ان تحتجب بکلمات ما نزّلت فی البیان فانّها کلمات نفسه فی هیکل ظهوره من قبل تحذیر میفرماید که در حین ظهور مباد بواحد بیان از مظهر امر محتجب مانی و این واحد نفوسی بوده‌اند که بعد از نقطۀ بیان احدی بر آن نفوس مقدّم نبوده مع‌ذلک میفرماید که باین نفوس از حقّ محتجب نمانید و از این بیان مفهوم میشود که در ظهور بعد بعضی از این حروفات باید موجود باشند و میفرماید که بآنچه در بیان نازل شده از حقّ محتجب نمانید

حال انصاف دهید ای اهل بیان با این بیان اصرح اتمّ کسی میتواند الیوم معارضه نماید با نفس ظهور که فلان در بیان باسم اللّه مذکور است چگونه میشود الیوم از مقام خود سلب شود لا فوالّذی ایّد الرّوح بنفسی چه که این اسامی و اذکار و توصیف بر فرض تسلیم کلّ کلماتی است که در بیان مسطور است و از جمله وصایای سلطان لایزالی اینست که بآنچه در بیان نازل شده از ظهور اللّه محتجب نشوید و علاوه بر این قَسَم بشمس عزّ صمدانی که الیوم از افق قدس ربّانی اشراق فرموده که ذکر آن سلطان قدم خلق بیان را باسم ربوبیّت و یا عبودیّت هر دو در آن ساحت یکسان است و در سنگ که جماد است و حروف ثلاثۀ آن سه اسم اعظم الهی را ذکر فرموده‌اند و متنبّه نموده عباد را که در ملاحظۀ آن باین اسماء ناظر باشند تا در مصنوع آیات صانع مشاهده شود و مقتدری که این مراتب را بحجر عنایت فرموده اگر اخذ نماید لایق است نفسی را که اعتراض نماید تاللّه لن یعترض احد علی امر اللّه الّا کلّ معتد اثیم اگر ناس از بعث اسماء مطّلع میبودند هرگز بسلطان یفعل ما یشآء در هیچ امری اعتراض نمینمودند اینست که بعضی از ناس اسماً مبعوث میشوند و در ملکوت اسماء معروف ولکن کینونتشان ابداً از سجّین نفس و هوی عروج ننموده لحکمة لا یعلمها الّا اللّه و ربّ شهرة لا اصل لها و بعضی بکینونت مبعوث شده من‌دون اسم چنانچه حکایت خضر را استماع نموده که احدی در آن زمان بر علوّ مقام او مطّلع نه الّا اللّه چنانچه امرش از موسی مع علوّ مقامه و سموّ قدره مستور بوده و بعد از حضور در خدمتش بخطاب انّک لن تستطع معی صبراً مخاطب شده و اگرچه در کتاب باسم خضر مذکور شده ولکن ما عرفه احد الّا اللّه و عندنا علمه فی کتاب مبین و بعضی بکینونت و ذات و نفس و روح و اسم مبعوث میشوند اذاً فاشهد و قل سبحان اللّه احسن المبدعین و اگر مراتب بعث بتمامه ذکر شود ملاحظه میشد که این مفتخرین باسماء در چه مقام و رتبه مذکورند ولکن امسکنا القلم الی ان یشآء اللّه و انّه مبیّن کلّ امر فی کتاب مبین و دیگر آنکه کلّ اشیاء مکمن اسماء الهیّه و مخزن اسرار صنعیّه بوده و هستند و در هر کوری از هر شیء ظاهر میفرماید آنچه را اراده فرماید و اخذ میکند آنچه را بخواهد العجب کلّ العجب الیوم که جمال قدم و شمس اسم اعظم در قطب زوال مشرق و مستضیء شده مع‌ذلک ناس باسمی از اسماء از انوار جمال و عرفان طلعت بی‌مثال ذو الجلال محروم گشته‌اند

قل تاللّه الحقّ بارادة من قلمه خلقت بحور الأسمآء و ملکوتها ان انتم من العارفین و لو یأخذ الیوم کفّاً من التّراب و یبعث منه اسم ما کان و ما یکون لیقدر و انّه لهو السّلطان الملک المقتدر العزیز القدیر تاللّه اذاً یبکی لنفسی و بما ورد علیّ عیون النّبیّین و المرسلین فی الرّفیق الأعلی و ینوحنّ فی انفسهم و یصیحنّ فی کینوناتهم ولکنّ النّاس هم فی غفلة و وهم عظیم و بشأنی اهل بیان تنزّل نموده‌اند که لسان رحمن بذکر امثال این کلمات مشغول شده و مع‌ذلک از او نمی‌پذیرند اینست شأن این قوم و الیوم هر نفسی که از ملکوت اسماء ارتقا نجوید ابداً باین فیض اعظم فایز نشود اینست که نقطۀ بیان میفرماید که نطفۀ ظهور بعد اقوی از جمیع اهل بیان بوده و خواهد بود اذاً تفکّروا فی ذلک یا اولی الألباب فوالّذی قام بنفسه که اگر عباد در همین کلمه تأمّل نمایند خود را مستغنی از دون اللّه مشاهده نمایند و در اثبات این امر بدیع بجواب و سؤال محتاج نخواهند بود و اللّه یقول الحقّ ولکنّ النّاس لا یسمعون و هم‌چنین میفرماید قوله عزّ ذکره فانّ مثله جلّ ذکره کمثل الشّمس لو یقابلنّه الی ما لا نهایة مرایا کلّهنّ لیستعکسنّ عن تجلّی الشّمس فی حدّهم و ان لن یقابلها من احد فیطلع الشّمس و یغرب و الحجاب للمرایا

حال ملاحظه نمائید که از این بیان قدس ربّانی مستفاد میشود که ممکن است شمس طالع شود و غروب نماید و مرایا در حجاب باشند مع‌ذلک میتوان گفت بعد از اشراق شمس الشّموس الّتی یطوفنّ فی حولها شموس لا یعلم عدّتهنّ احد الّا نفس اللّه العالم العلیم که مرآت چگونه میشود از انوار شمس و تجلّی آن ممنوع و محروم شود و حال آنکه مسلّم است که وجود مرایا بنفسه لنفسه نبوده بلکه بوجود شمس قایم و منیرند چنانچه الیوم اگر تمام مرایای ممکنات بشمس عزّ صمدانی مقابل شوند در جمیع انوار شمس ظاهر و مشهود و بمجرّد انحراف جمیع معدوم و مفقود بوده و خواهند بود مشاهده در مرآت ظاهره نمائید تا در مقابل شمس قائم است آثار تجلّی در او ظاهر و بعد از انحراف آن آثار محو بوده و خواهد بود چنانچه مشهود است

و هم‌چنین میفرماید او است آن سلطان مقتدری که اگر بحرکت بیاید لسان قدسش خلق میفرماید بقولی آنچه بخواهد و اراده فرماید از نبیّ و ولیّ و صدّیق حال لایق است از مقتدری که بقول او نبیّ و ولیّ خلق میشوند اعراض نمایند و باسمی از اسماء و یا بذکری از اذکار و یا بمرآتی از مرایا تمسّک جویند ان هذا الّا لظلم عظیم تاللّه الحقّ امری را مرتکب شده‌اند که احدی ارتکاب ننموده چه که بعد از ظهور شمس در قطب زوال مجال توقّف برای نفسی نه بلی اگر بنفس او عارف نباشند و از عرفان آن جمال قدم بنفسه لنفسه خود را عاجز مشاهده نمایند حجّت و دلیل طلب نمایند همان حجّت و دلیلی که ایمان کلّ عباد باو محقّق و ثابت بوده و اگر از بحور جود و فضل خود ظاهر فرمود دیگر که قادر است که توقّف نماید مگر آنکه بالمرّه از حقّ اعراض نماید و در سجّین قهر و هاویۀ نفی و جحیم اعراض مقرّ یابد چنانچه اکثر از نفوسی که الیوم خود را بر رفرف ایمان و عرش ایقان متّکی و مستوی میدانند بالمرّة از حقّ اعراض نموده و در بحر کفر مستغرق و در کلّ حین بعذاب بدیع معذّبند ولکن من غیر شعور و ایکاش باعراض و انکار کفایت مینمودند لا فوالّذی انطقنی بثنآء نفسه که ابداً کفایت نخواهند نمود چنانچه نفس الّتی ربّیناه فی مذ الأیّام و علّمناه فی کلّ الأحیان کلمات الرّحمن کما یعلّمون اهل الهند طیورهم قام علیّ و حارب بنفسی و اعرض عن جمالی و جادل بآیات اللّه المهیمن القیّوم و باین کفایت ننموده بر قطع سدرۀ الوهیّة ایستاد فلمّا دمّره اللّه و ظهر ما فی قلبه اذاً قام علی المکر بشأن لن یقدر احد ان یحصیه الّا اللّه الملک العزیز القدیر و مفتریاتی جعل نموده و انتشار داده که قلم عاجز است از ذکرش و شقاوتی که از اوّل دنیا الی حین ظاهر شده بنفس اللّه القائمة علی کلّ من فی السّموات و الأرض نسبت داده و مع‌ذلک در مقرّ خود ساکن و مستریح است چه که از حمقای ناس مطمئن است که کلّ در سبیل وهم سالکند و در بحر تقلید سابح فوالّذی نفسی بیده که اگر اقلّ من ان یحصی ناس را بابصر مشاهده مینمود باین مزخرفات ارتکاب نمینمود ولکن غافل از اینکه عنقریب از خلف استار عصمت الهی هیاکلی ظاهر شوند که ببصر الهی حقّ را از باطل و شمس را از ظلّ فرق گذارند و بهیچ بندی از صراط مستقیم ممنوع نشوند و بهیچ سدّی از نبأ عظیم محروم نگردند فیا لیت من ذی بصر لینظر الی کلماتهم الّتی یحکی عن انفسهم و ذواتهم لیعرفهم و یکون من العارفین قسم بسلطان اعظم که اگر نفسی در کلمات معرضین ببصر حدید ملاحظه نماید شأن و رتبه و مقام این انفس وهمیّه را ادراک مینماید

و الیوم رؤسای بیان بهمان ادلّه که پست‌ترین اهل فرقان بر حقّیّت خود استدلال مینموده‌اند بهمان دلایل استدلال نموده و مینمایند من حیث لا یشعرون مثلاً حکم وصایت را که ظهور قبلم بالمرّه از کتاب محو نموده چنانچه جمیع مطّلعند که جز حروفات و مرایا در بیان از قلم رحمن نازل نشده و مرایا را هم محدود نفرموده‌اند چنانچه در دعوات میفرمایند الهی در کلّ حین بفرست مرایای ممتنعه و بلّوریّات صافیه لیحکینّ عنک و یدلّنّ منک و در جمیع الواح من قبل اللّه این کلمات نازل من یشآء فلینظر الیها و یکون من العارفین حال بمثل امّت فرقان که خاتم النّبیّین درست نموده و از مرسل و مبعث آن محتجب مانده‌اند این اصحاب هم اراده نموده خاتم الولیّین برای نفس خود ثابت نمایند چنانچه مشهود شد و نفسی را که بقول او صدهزار ولیّ خلق شده و میشود در بئر بغضا انداخته‌اند و در کلّ حین احجار ظنون از کلّ جهات بر وجود مبارکش میاندازند و در نفس خود صیحه میزنند و دعوی مظلومیّت نموده که شاید غلّ اللّه در انفس ضعیفه القا نمایند اینست شأن مرایا که ظاهر شده قل الیوم لو یحکم اللّه لاسم الّذی یکون ابغض الأسمآء عند النّاس بأنّه ربّ لکم او بالعکس لیس لأحد ان یقول لم او بم لأنّه جلّ و عزّ یحکم ما یرید و لا یسأل عمّا اراد و انّه لهو المقتدر القدیر

و در این ایّام رسائلی در ردّ حقّ بانامل شرکیّه نوشته و ارسال داشته‌اند قسم بآفتاب معانی که مثل اطفال بکلمات مزخرفۀ بی‌معنی تکلّم نموده‌اند بل احقر لو انتم تعرفون حال کتب و رسائل این فئه را با آنچه از خدّام این بیت ظاهر شده میزان نمائید و خود انصاف دهید که شاید الیوم از فیض بحر معانی که جمیع ممکنات را احاطه نموده محروم نمانید و حال حقّ بشأنی تنزّل نموده که از اطراف متتابعاً از مسائل فرقانیّه سؤال مینمایند و باید جواب مرقوم دارد مثلاً نفسی مرآت را یاقوت فرض گرفته و بعد سؤال نموده که یاقوت قبل از بلوغ رتبۀ او باین مقام میشود تغییر نماید و بعد از بلوغ چگونه تغییر مینماید یعنی مرآت قبل از وصول باین مقام مرآتیّت ممکن بوده تبدیل شود و یا تغییر نماید ولکن بعد از بلوغ باین مقام چگونه تنزّل مینماید چنانچه اکثری باین مطالب بدیهیّه الیوم از سلطان احدیّه محروم مانده‌اند

اوّلاً بگو ای سائل نسأل اللّه بأن یوفّقک و یؤیّدک بشأن تعرف کلّ شیء فی مقامه و تنقطع عن کلّ الاشارات و لن تشهد فی الملک الّا تجلّی انوار الّتی احاطت العالمین و یمحو عن قلبک کلّ الأذکار و تقوم علی ثنآء ربّک العزیز المختار لأنّ فی مثل ذلک الیوم لا ینبغی لأحد ان یلتفت الی شیء عمّا خلق بین السّموات و الأرضین هل ینبغی لنفس بعد اشراق الشّمس فی قطب الزّوال ان یشتغل بذکر النّجوم او یسأل عن السّراج ولو یکون سراجاً منیرا لا فوجمالی المشرق المقدّس العزیز المنیر دع کلّ الأذکار عن ورائک ثمّ تمسّک بهذا الذّکر الّذی ظهر بالحقّ و ینطق فی کلّ شیء بأنّه لا اله الّا انا العزیز العلیم و اگر موفّق بآنچه در این آیات منزله از سماء احدیّه نازل شده نشدی و بجواب مسئلۀ خود ناظر باشی بشنو نداء ابهی را از افق عزّ اعلی و اوّلاً بدان که کلّ شیء بکلّ شیء تبدیل شده و میشود و علم ذلک فی کتاب ربّک الّذی لا یضلّ و لا ینسی و ثانیاً اگر از تو سؤال شود که حقّ قادر است بر تبدیل یاقوت یا نه جواب چه خواهی گفت

باری عجز لازال شأن خلق بوده و حقّ منیع در قطب اقتدار قائم بحرفی قادر است که جمیع من فی الأرض را قطعه‌ئی از یاقوت رطبۀ حمرا فرماید و بحرفی کلّ را بحجر راجع نماید فتعالی عمّا انتم ظننتم فی قدرته و تظنّون و از این مقام گذشته یاقوت را در نار بگذار و بعد ملاحظه کن که چه میشود تا بر تبدیل کلّ شیء الّا اللّه موقن شوی و هم‌چنین یاقوت قلب که در نار نفس و هوی مبتلا شد البتّه از لطافت و لون و صفای خود محروم ماند و الیوم بسی از قطعات یاقوت که بحجر راجع شده و خود شاعر نیستند و کذلک بالعکس لو انتم من العارفین در یاقوت انواع متعدّده و الوان مختلفه مشهود و جمیع الوان آن در نار تغییر مینماید مگر دو قسم که به بهرمانی و رمّانی مشهورند و این دو هم اگرچه بنار شدیده در ایّام عدیده تغییر مینماید ولکن از ورای حجاب اگر در نار متوسّطه بمانند ضرّی مشهود نه و بعضی بر آنند که نار بر لون این دو قسم بیفزاید و امّا اگر نار الهی که در علم مکتوم ربّانی بکبریت احمر معروفست بر یاقوت القا گردد فی‌الحین تکلیس شود چون سایر اجساد انّما النّار یصلح کلّ مفسد و یفسد کلّ مصلح تزید الصّالح صلاحاً و الفاسد فساداً هر نفسی که از علم الهی مطّلع شده آنچه ذکر شد ادراک مینماید و من دونه لیس لأحد نصیب الّا بأمر من لدن مقتدر قدیر

باری ای سائل در جمیع ما سوی اللّه و نفس ظهور تغییر و تبدیل مشهود است خلقنا الأشیآء من التّراب و نعیدنّها الیه و نبعث منه حیّاً ذلک وعد من لدنّا فسوف نوفی بما وعدناکم به و انا خیر الموفین

ای قوم ندای طیر بقا را از رضوان اعلی بشنوید و رحیق الطف ارقّ اصفی از انامل قدس بها بنوشید و از کلّ ما سوی اللّه غنیّ و بی‌نیاز شوید تا بحور علم و حکمت ربّانی از قلب و لسان جاری شود و از امثال این مسائل فارغ و مقدّس گردید زینهار قلب را که ودیعۀ جمال مختار است بآلایش کلمات فجّار و شبهات اشرار میالائید چه که الیوم بکلّ حیل و مکر ظاهر شده‌اند و بهر نحو که ممکن شود القای شبهه در قلوب مینمایند و از همۀ این بیانات گذشته اگر در عالم شیئی یافت شود که تبدیل نشود و تغییر نیابد این چه دخلی بمطلب این قوم دارد مثلاً یاقوت بزعم این قوم اگر تغییر نیابد چه مناسبت دارد بآنکه مقبل نمیشود که معرض شود و یا موحّد مشرک و مؤمن کافر در بعضی اشیاء ملیک اسماء امکان تغییر گذاشته و در بعضی نگذاشته مثلاً نحاس امکان دارد ذهب شود ولکن تراب بالفعل امکان ذهبیّت در او موجود نه و این مطلب را چون اهل علم از قبل ذکر نموده‌اند این عبد دوست نداشته که مفصّل ذکر نماید ولکن در انسان امکان علم و جهل و اقبال و اعراض و ایمان و کفر موجود و مشهود است و اگر مقصود سائل از ذکر ذهب و یاقوت در رتبۀ جماد بوده این از مقصود او بغایت دور است چه اگر هم بالفرض ذهب نحاس نشود و یاقوت رماد از این نمیتوان در سایر مصنوعات صانع قیاس نمود و این نزد اهل بصر که بمنظر اکبر ناظرند واضح و لایح است و اگر مقصود در رتبۀ انسان است معلوم بوده که ذهب و یاقوت در رتبۀ مؤمن ایمانه باللّه و عرفانه نفسه بوده و خواهد بود و این بسی واضح است که تبدیل میشود چنانچه بسا از عباد که در اوّل ظهور جمال رحمن بایمان فایز شده‌اند و بعد معرض و اگر از عالم وهم متصاعد شوی و قلب را از اشارۀ قولیّه مقدّس نمائی تبدیل کلّ شیء را در کلّ حین بکلّ شیء مشاهده نمائی و من فتح له هذا البصر انّه من اولی الأبصار لدی اللّه المقتدر المختار جوهر بیان طلعت رحمن آنکه امر اللّه لازال مقدّس از ذکر و وصف و تحدید بوده و خواهد بود و هر نفسی باین حجبات اراده نماید ملیک من فی لجج اللّانهایات را ادراک نماید ابداً موقن نخواهد شد بقوّت سلطان بقا حجبات اسماء و دون آن و فوق آن را خرق نمائید و بمدینۀ اعزّ ارفع امنع اقدس ابهی وارد شوید که الیوم جز ظلّش نار و جز حبّش مردود بوده و خواهد بود

و هم‌چنین نفسی از عدد آیۀ منزلۀ اقتربت السّاعة و انشقّ القمر سؤال نموده بگو ان یا ایّها النّاظر الی الکلمات عدد را بگذار و بخود آیه ملاحظه نما و اگر الیوم کلّ من فی السّموات و الأرض باین آیۀ مبارکه ناظر شوند و در معانی مستورۀ آن تفکّر نمایند جمیع را کفایت نماید چه که امروز شمس باطن از افق ظاهر آیه اشراق فرموده و سیفی است قاطع در ردّ نفوسی که غیر اللّه را ولیّ اخذ نموده‌اند و معنی این آیه تا این ظهور منیع ظاهر نشده چه که در حین ظهور نقطۀ اولی ولیّی علی زعم ناس نبوده تا منشقّ شود بلکه علما بوده‌اند و تعبیر از علما بنجوم شده و از ولیّ بقمر و از نبیّ بشمس اینست که در این ظهور شمس از افق اللّه مشرق و قمر وهم منشقّ شده اذاً قل فتبارک اللّه اقدر الأقدرین

حال در این آیۀ منزله تفکّر نمائید و انصاف دهید و لا تکونوا من الّذینهم یعرفون نعمة اللّه ثمّ ینکرون و ایکاش این ناس باین ولیّ و مرآت که برای خود من دون اللّه اخذ نموده‌اند مطّلع میشدند قسم بآفتاب عزّ صمدانی که اصل امر که در بارۀ مرآت شنیده‌اند بآن نحو نبوده و هر نفسی ادّعای علم نماید کذب بربّ البقآء و آنچه نظر بحکمة اللّه این عبد مذکور داشته بین النّاس اشتهار یافته و مقصود از کلمات نقطۀ اولی جلّ جلاله را احدی ادراک ننموده و این عبد اصل امر را از کلّ مستور داشته لحکمة لا یعلمها الّا نفسی العلیم الحکیم فواللّه فعل بموجده الّذی خلقه بنفخة من عنده ما لا فعل احد فی العالمین و اگر خلق لوحی از الواح بدیعه که از سماء عزّ احدیّه در این ایّام نازل شده ببصر اللّه ملاحظه نمایند از حقّ محتجب نمیمانند و ماسوایش را معدوم مشاهده میکنند و موقن میشوند که مادونش غیر مذکور بوده و خواهد بود تا چه رسد بمعرضین و بعضی الیوم بعصمت بعضی من دون اللّه قائل شده‌اند چنانچه اهل فرقان من غیر شعور تکلّم مینمودند و مقصود از عصمت را ابداً ادراک ننموده‌اند حکم عصمت الیوم محقّق میشود هر نفسی که بعد از استماع کلمة اللّه و ندائه بکلمۀ بلی موقن شد از اهل عصمت بوده و من‌دون آن از عصمت خارج چنانچه نقطۀ بیان روح ما سواه فداه میفرمایند مخاطباً للعظیم فانّ الأمر قد رقت عن الحدودات انت تصفی عباداً حین ما تجلّی اللّه لهم بهم قد عرفوا اللّه بارئهم و ما صبروا فیه و ما شکوا حتّی اجعلنّهم مثل ما جعلت من قبل من الأنبیآء و الأوصیآء و الشّهدآء و المقرّبین و لعمری لو تحضرنّ بعدد کلّ شیء لأجعلنّه و لا ینقص عن ملک اللّه قدر شیء و لا یزید قدر شیء ولکن تری ینبغی لتلک الدّرجة العصمة الکبری و لم یکن العصمة بما تری عند النّاس من احتیاطاتهم فی دینهم لأنّهم حین ما سمعوا ندآء أ لست بربّکم ما قالوا بلی قد خرجوا و انّما العصمة للّذینهم حین ما قال اللّه أ لست بربّکم قالوا بلی و انّ اللّه لم یقل لأحد الّا بمظهر نفسه فی کلّ ظهور انتهی

و بعد از این بیان که اصرح کلّ کلمات من قلم اللّه نازل شده دیگر که میتواند برای خود عصمت ثابت نماید الّا بعد از تصدیق این امر اعظم افخم الیوم کلّ ناس فی ایّ رتبة کان از عصمت خارجند مگر آن نفوسی که باین ظهور قدس صمدانی موقن شده‌اند ای عباد بشنوید ندآء اللّه را و آذان فطرت را از استماع کلمات اهل فرقان طاهر نموده تا بیان ابدع لسان رحمن را ادراک نمائید آخر تفکّر نمائید این فئه در کدام قول صادق بوده‌اند هزار و دویست و شصت سنه بختم ظهورات قائل بوده و هم‌چنین بکون قائم علی هیکل مخصوص در ارض معیّنه و هم‌چنین در علائم ظهور که بهزار روایات تمسّک جسته بشأنی که منکرین این اقوال را کافر میدانستند و بعد معلوم شد در ظهور نقطۀ بیان جلّ ذکره که جمیع مخطی بوده و مظاهر عزّ احدیّه لم‌یزل طالع و لایزال مشرق خواهند بود و هم‌چنین در سایر اقوال این هیاکل اضلال ملاحظه کن که کلّ توهّم بوده و خواهد بود معبودهم هواهم و مسجودهم اوهامهم ان انتم تعرفون مع آنکه جمیع اهل بیان مشاهده نموده‌اند که آنچه در دست این فئه بود غیر حقّ بوده مع‌ذلک متّصلاً بکلمات اهل فرقان استدلال مینمایند و متکلّمند چنانچه تازه این فئه بذکر وصایت قبل میخواهند ناس را از فرات قدس الهی و شریعۀ عزّ صمدانی ممنوع نمایند قسم بجمال اللّه العلیّ الأبهی که اگر هزار مظهر ظهور در ظهور نقطۀ بیان موجود بود و در اقرار بر امر ملیک مختار اقلّ من حین اصطبار مینمود از اهل نار عنداللّه محسوب میشد خرق کنید حجبات وهم را و بسماء عزّ ابهی عروج نمائید و اگر میخواهید حقّ بر جمیع معلوم شود چند نفر از منصفین حاضر شوند در این مدینه و آثار اللّه و کلماتش را ملاحظه نمایند و هم‌چنین مدّعیان هم در این ارض حاضرند درست استفسار نمایند تا آثار حقّ از دونش مبرهن گردد و بر جمیع محقّق شود که دونه فقرآء لدی بابه و عجزآء عند حضرته و فقدآء لدی ظهورات انواره در بیان فارسی لسان الهی فرموده قوله تعالی منتهی جدّ و جهد خود را نموده که در یوم ظهور حقّ از کلمات او بر او احتجاج نگردد که کلّ بیان کلام ظهور قبل او است و او است عالم‌تر از آنچه نازل فرموده از کلّ خلق زیرا که روح کلّ در قبضۀ او است و در نزد کلّ نیست الّا شبحی اگر بر حقّ مستقرّ باشند والّا که لایق ذکر نیست انتهی

این بیان جمال رحمن حال ملاحظه نمائید با اینکه کل را منع فرموده‌اند از احتجاج بآن جوهر وجود و ساذج معبود و صریح فرموده‌اند بکلمات بیان بمنزل آن در ظهور بعد احتجاج ننمائید مع‌ذلک الیوم مشاهده میشود که کلّ باحتجاج برخاسته‌اند و میگویند فلان را در بیان باسماء حسنی موسوم نموده‌اند مع‌ذلک چگونه میشود از این مقام تنزّل نماید و هم‌چنین میفرماید عزّ ذکره او را شناخته بآیات او و احتیاط در عرفان او نکرده که بقدر همان در نار خواهی بود انتهی و نظر باین کلمات محکمه الیوم کلّ محتاطین در این امر امنع اقدس در نارند لا شکّ فی ذلک و قوله عزّ ذکره و اگر در مابین خود و خدا توجّه میکنید مثال او است که در افئدۀ شما است باو از او محتجب نگردید و بشناسید کسی را که از برای عرفان او خلق شده‌اید و قوله تعالی

در نزد هر ظهوری از ظهور شجرۀ حقیقت مؤمنین باو و کتاب او از قبل بظهور او و کتاب او از بعد محتجب میشوند بحیثیّتی که نمیماند الّا مؤمن خالص و او اعزّ از کبریت احمر است انتهی چنانچه الیوم کلّ ممتحن شده‌اند و اکثری از بریّه از سلطان احدیّه اعراض نموده‌اند و میگویند فلان در بیان باسم اللّه نامیده شده و هم‌چنین بامثال این کلمات از سلطان عزّ لایزال محروم مانده و ملتفت نشده آنچه را عامل شده‌اند و بر فرض تسلیم غافلند از اینکه کلّ اسماء در آن ساحت اقدس در صقع واحدند عطا میفرماید کیف یشآء و اخذ میفرماید کیف یرید قوله تعالی چه که کسی عالم بظهور نیست غیر اللّه هر وقت شود باید کلّ تصدیق بنقطۀ حقیقت نمایند و شکر الهی بجا آورند انتهی مع‌ذلک بعضی معارضه در قرب ظهور نموده چنانچه ملل قبل کلّ باین معارضات مشغولند قل ویل لکم چه زود تبدیل نموده‌اید نعمت الهی را و بسبل وهم و خطا سالک شده‌اید با آنکه هنوز از ظهور چیزی نگذشته که کلّ بقدم اوّل راجع شده باری حقّ لم‌یزل مختار بوده و لایزال مختار خواهد بود بهر نحو بخواهد ظاهر میشود و انّه لهو المختار و ما سواه مقبوض فی قبضة قدرته المهیمن القیّوم

فوالّذی نفسی بیده لم یکن الیوم ظلم اعظم من انّ الّذی ینطق فی کلّ شیء بأنّی انا اللّه لا اله الّا هو اراد ان یثبت لعباده بأنّه یکون مقتدراً بأن یبدّل اسماً من اسمائه بعد الّذی یکون ملکوت الأسمآء خاضعة لسلطنته و جبروت الصّفات مشفقة من خشیته و لاهوت العمآء منقادة لحضرته و منجعلة بارادته و بدعت بأمره و یرجع الیه اینست شأن این خلق نابالغ ناقابل مقتدری که کلّ اسماء خلق شده بارادۀ او و کلّ صفات ظاهر شده بسلطان مشیّت او و اهل ملأ اعلی طائفند حول او باید استدلال نماید بر اینکه قادر است از نفسی قمیص اسمی از اسماء را انتزاع فرماید مع آنکه اطّلاع بر آن اسم نداشته و ندارند

و مریبین در قدرت سلطان یفعل ما یشآء و این ظهور ابدع امنع اعلی ید اللّه را مغلول دانسته‌اند ولو بلسان اقرار ننمایند بذلک یشهد لهم لسان المختار ولو هم ینکرون قوله جلّ ثنائه اذ عند الخلق لم یکن الّا کلماتاً ما اطّلعوا بمرادک فیها و لذا قد احتجبوا یوم ظهورک انتهی اینست که الیوم کلّ بکلمات بیان از منزل آن محتجب مانده‌اند مع آنکه بمراد اللّه مطّلع نبوده و نخواهند بود چنانچه آن جمال قدم برؤسای بیان مرقوم فرموده‌اند که مراد اللّه را در کلمات او از حرف حیّ که تلقاء وجه بوده سؤال نمائید چه که شما عارف بمراد اللّه نیستید و حرف حیّ مذکور جناب آقا سیّد حسین بوده و هو استشهد فی سبیل مولاه و فایز نشد نفسی بلقای او تا از معانی کلمات صمدانیّه استفسار نماید و مقصود از این بیان که لسان رحمن فرموده آنکه رؤسا بدانند که عارف بر معنی کلمات الهیّه نبوده و نیستند و چون ظهور مبین قریب بود لذا سیّد مذکور بمقرّ اعلی ارتقا جست تفکّروا فی ذلک یا اولی الأفکار و قوله جلّ ثنائه و انّ کلّما ذکرت لک فی مقام الاستدلال رشح من طمطام الظّاهر و ان اردت سرّ الفؤاد بحکم طلعة الباطن لا تشیر الیها الاشارة و لا یواریها الحجبات اللّانهایة و لا یحتاج احد بذکر دلیلها لأنّها هو نفس الظّهور و تمام البطون فسبحان اللّه عمّا یصفون انتهی

جمالی را که میفرماید اشاره را بآن ساحت عزّ احدیّه سبیل نه اعزازاً لحضرته و اخباراً لصفآء کینونته و لطافة رتبته مع‌ذلک بعد از آنکه بکلّ ظهورات الهیّه و تمام شئونات احدیّه شمس جمال خود را از افق قضا ظاهر فرمود از کلّ جهات سهام کین بر جمال مبین ربّ العالمین انداخته و اوّل من رمانی هو الّذی حفظته تحت جناحین فضلی و ربّیناه تحت عبّی و علّمناه فی ایّامی و هو الّذی قتلنی بسیف الاعراض و سفک دمی و ضیّع حرمة اللّه فی نفسی و انکر آیاتی بعد الّذی کان خاضعاً لحرف منها و خلق بنفحة عنها و جاحد حقّ اللّه فی حقّی و حارب بنفس اللّه فی نفسی و افتی علی قتلی فی الظّاهر و لمّا امنعه اللّه بسلطانه و اظهر خفیّات قلبه علی الّذینهم هاجروا فی سبیل اللّه اذاً قام علی الافترآء و رجع فعله و ظلمه الی نفسی المظلوم اطمیناناً من الّذینهم اتّبعوه تاللّه انفطرت سموات الأمر من فعله و شقّت اراضی القدس من ظلمه و قدّت ستر حجاب الملکوت من اقواله و بکت سکّان مداین البقآء من اثمه و هو یضحک فی نفسه کأنّه ما ارتکب فی الملک شیئاً تاللّه اذاً یبکی کلّ شیء ولکن انّه لا یکوننّ من الشّاعرین فسوف یعلم حین الّذی یأتیه الموت و یدور عینتاه من سطوة القهر و یقول هل لی من رجوع لأستغفر عمّا فعلت اذاً یضرب علی فمه طین الهاویة و کذلک قدّر للمستکبرین علی اللّه المهیمن العزیز القدیر قوله عزّ ثنائه فسبحانک اللّهمّ یا الهی ان تقل قد عفوت عن البیان و من فیه فاذاً کلّ فی غفرانک و رضائک و ان تقل لا فانّنی انا الآخذ بأذیال جودک و المستشفع الیک بنفسک انتهی

و شکّی نبوده که ذات قدم تکلّم نمینماید مگر بلسان مظهر نفس خود و مشاهده نمائید که در این بیانات چه مقدار خضوع از محبوب امکان ظاهر شده که جمیع بیان و ما فیه را بنعم و لای سلطان بقا در ظهور اخری منوط فرموده‌اند و حال ملیک غیب و شهود بر جمیع مشهود و بشأنی ضرّ بر وجود مبارکش وارد شده که اگر جمیع بحور غیب و شهود مداد شوند و کلّ من فی الملک اقلام و جمیع من فی السّموات و الأرض راقم البتّه از ذکرش عاجز شوند و ایکاش که از اهل ایمانش میشمردند فلعنة اللّه علی الظّالمین و المشرکین و مع‌ذلک بیان میخوانند و استکتاب مینمایند فربّ تالی بیان و البیان یلعنه و ربّ عامل فیه و العمل یبرأ منه و ربّ ذاکر و الذّکر یفرّ منه اعاذنا اللّه و ایّاکم یا ملأ الموحّدین من هؤلآء و شرّهم و مکرهم و خدعهم و هم‌چنین در مناجات با ملیک اسماء و صفات ذکر مینمایند

فأسألک اللّهمّ بغنائک عن کلّ شیء ان تقبلنّ البیان و من فیه فانّی قد سمّیت کلّما قد ظهر منّی علی ذلک الاسم و جعلت کلّ ذلک کتاباً ورقاً من اوراق الحدایق الیک ان تقبلنّه یا محبوبی فانّ ذلک من ظهور فضلک و رحمتک و ان تردّنّه یا محبوبی فانّ ذلک من ظهور عدلک و غنآء ربوبیّتک انتهی

مع آنکه جمیع بیان بقول آن کینونت سبحان و طلعت رحمن منوط بوده حال به پست‌ترین خلق او مشغول و از جمالش محروم مانده‌اند فویل لهؤلآء ثمّ ویل لهؤلآء تاللّه ما یمرّنّ هؤلآء علی شیء الّا و انّه یستعیذ باللّه منه و یبرأ عنه و بلسان سرّه یقول یا ایّها المشرک الغافل بأیّ حجّة آمنت بظهور علیّ قبل نبیل و بأیّ برهان کفرت بحسین قبل علیّ لا یا ملعون تاللّه ما آمنت من قبل بأحد من رسل اللّه و لو آمنت فی عهد ذلک الایمان ما کان ایماناً حقیقیّاً بل کان شبحاً و لو کان علی التّحقیق ما کفرت بالّذی به حقّق رسالة کلّ رسول و بعث کلّ نبیّ و ایمان من فی السّموات و الأرضین ترجمۀ این کلمات امنع صمدانی بلسان ابدع فارسی خالصاً لوجه اللّه ذکر میشود که شاید نفوسی از آلایش نفس و هوی پاک شده بسماء عزّ بقا که مقام عرفان نفس رحمن است عروج نمایند و له الأمر یهدی من یشآء الی جماله المقدّس المنیر الیوم هر نفسی که از وجه معبود حقیقی اعراض نماید مرور نمینماید بر هیچ شیئی مگر آنکه بلسان سرّ میگوید ای مشرک باللّه بکدام حجّت و برهان بجمال رحمن در ظهور قبل ایمان آورده و بکدام دلیل از ملیک سبیل در این ظهور کافر شده قسم بآفتاب عزّ تقدیس که لم‌یزل کافر و مشرک بوده و اگر در عهدی اظهار ایمان نموده از روی حقیقت نبوده بلکه شبحی بوده در تو و در این ظهور اخذ شد دام الایمان فی الایمان و رجع الشّیطان الی مقرّه فی اسفل الجحیم و اگر ایمانت علی التّحقیق بود کافر نمیشدی بنفسی که باو محقّق شد رسالت کلّ رسل و بعث کلّ انبیا و ایمان جمیع آنچه در آسمانها و زمینها است ای عباد قدری بقلب طاهر و نظر انصاف در امر اللّه ملاحظه نمائید که شاید از حرم ربّانی محروم نشوید و از کعبۀ قدس صمدانی ممنوع نگردید

ای علیّ اگرچه تو سائلی و جواب باسم تو مرقوم میشود ولکن بسیار مشکل بنظر میآید که الیوم مذعن بحقّ شوی و از کلّ ما ذکر فی اللّوح متذکّر گردی چه که قلبت بحجبات غلیظه محتجب شده و بصرت بسبحات لانهایه مستور ولکن نظر اللّه و لحظاته سرّاً بقلوب دیگر در این کلمات متوجّه است و عنقریب بقدرتی ظاهر شوند که جمیع ما سوی اللّه را در ظلّ خود مشاهده نمایند ولکن نظر بسبقت رحمت رحمانی و احاطۀ فضل سبحانی باسم تو نازل شده لعلّ یأخذک نفحات ایّام اللّه و ینقطعک عن العالمین بیانه جلّ احسانه لم یزل لتضربنّ المثل بالشّمس و ما دونها بالمرایا کلّ مرآة علی قدر ما تجلّت لها بها من نفسها الیها فاذاً یستدلّ علیها کلّ بها قائمون و لو یرفع عنها آیة الّتی قد تجلّت لها بها فیها فاذاً لم یکن فی المرآة من شیء یدلّ علی اللّه کذلک اذاً یرفع اللّه ما یرفع لن یحکمنّ من بعده بآیات افئدة النّاس ولو انّ کلّهم یقولون انّا باللّه و بآیاته موقنون ما شهد اللّه علیهم بما هم فیه ینطقون ای مدهوشان خمر اوهام بشنوید ندای ربّ علیّ اعلی را که در این کلمات بالغه و آیات محکمۀ متقنه مرتفع شده که شاید بر خود و انفس عباد رحم نموده بر سدرۀ امریّۀ الهیّه احجار ظنّیّۀ بغضیّه میندازید و اگر هم خود مهتدی نشوید عباد را از شریعۀ ربّ الایجاد در این ایّام شداد محروم نسازید میفرمایند کلّ مرآتند و حاکیند از شمس باندازه و مقام خود علی قدر تجلّی شمس در آن مرآت بنفس مرآت در این وقت استدلال میشود باینکه کلّ بشمس قائم و موجودند و اگر اخذ شود آیۀ تجلّی شمس که در مرآت بنفس مرآت تجلّی فرموده باقی نمیماند در مرآت شیئی تا دلالت کند بر مجلّی و خالق خود و با این کلمات محکمۀ غیر متشابهۀ بالغه اهل بیان شبهه نموده‌اند که چگونه میشود مرآت از تجلّی انوار شمس محروم ماند و در این رتبه بشأنی توقّف نموده‌اند که ذکر آن ممکن نه و بر نفسی که از یک تجلّی از انوار اسم انورش صدهزار مرایا مستضیء و مستنور میشوند و از یک تجلّی اسم آخذش کلّ بحدود نفس خود مردود اعتراض مینمایند و از جمالش اعراض و بعد از اشراق شمس جمال در قطب زوال میگویند انوار و دلیلش چیست

ای بی‌خبران سر از نوم غفلت بردارید و انوارش که عالم را احاطه نموده مشاهده کنید بعضی میگویند زود اشراق نموده ای بی‌بصران یا قریب و یا بعید حال اشراق فرموده شما ملاحظه نمائید فی‌الحقیقه این اشراق محقّق است یا نه دیگر قرب و بعد آن در دست شما و این غلام نبوده و نخواهد بود حکمت الهیّه که از انظر بریّه مستور است اقتضا نموده یا قوم فارضوا بما رضی اللّه لکم و قضی علیکم فواللّه لو کان الأمر بیدی ما اظهرت نفسی ابداً ای صاحبان بغضا قسم بآفتاب فلک بقا که اگر امر بدست این عبد بود هرگز خود را معروف نمینمودم چه که اسم مذکورم ننگ دارد از ذکر این السن غیر طاهرۀ کاذبه و در هر حین که ساکن شده و صمت اختیار نمودم روح القدس از یمینم ناطق شده و روح الأعظم قدّام وجهم و روح الأمین فوق رأسم و روح البهآء در صدرم ندا فرموده و حال اگر بسمع لطیف استماع شود از جمیع اعضا و احشا و عروق و اظفار ندآء اللّه را استماع نمائید حتّی از شعراتم میشنوید بأنّه لا اله الّا هو و انّ هذا الجمال لبهائه لمن فی السّموات و الأرضین و لو کان هذا ذنبی تاللّه هذا لیس من عندی بل من لدن من ارسلنی و بعثنی بالحقّ و جعلنی سراجاً للعالمین ای قوم فواللّه رایحۀ صدق از کذب بسی معلوم و واضح است مپسندید بر نفس حقّ آنچه بر خود نمی‌پسندید آخر قدری تأمّل نمائید مقصود این غلام در این آخر ایّام در این سجن کبری چه بوده و چه خواهد بود فتأمّلوا یا ملأ الغافلین یا قوم فاستحیوا عن اللّه و لا تشکّوا فی امره و لا تسأل الدّلیل عن الشّمس و اشراقها لأنّ دلیلها هو ضیائها و انوارها و انّک لا تکن مریباً فی ظهورها لأنّها اشرقت و لا مردّ لها بل فاسأل اللّه بأن یفتح بصرک لتدرک انوارها الّتی احاطت الکونین قل تاللّه قد رقم قلم القدس من رحیق المسک علی جبینی البیضآء بخطّ ابهی

ان یا ملأ الأرض و السّمآء انّ هذا لهو المحبوب الّذی ما شهدت عین الابداع مثله و لا عین الاختراع شبهه و انّه لهو الّذی قرّت بجماله عین اللّه الملک العزیز الجمیل حدیث قبل است که صفحه‌ئی از توریة در دست یکی از اصحاب رسول اللّه بود حضرت فرمود چه در دست داری عرض نمود توریة فرمود بگذار آن را اگر میبود صاحب آن اطاعت مینمود مرا حال ملاحظه کن کتاب الهی که امر کلّ از نبیّ و حروفات و مرایا و ابواب و ارکان باو محقّق و ثابت شده اخذ آن و قرائت آن ممنوع شود جایز ولکن تبدیل یکی از مرایا علی زعمکم که بوجود حروفاتی محقّق شده که آن حروفات بکتاب ثابت و محقّق شده‌اند جایز نه فویل لکم تقولون ما لا تشعرون و تحسبون انّکم مهتدون کما یظنّون ملل القبل و بذلک یفرحون تاللّه لا عاصم لأحد من امر اللّه الّا بأن ینقطع عن کلّ من فی السّموات و الأرض و یتوجّه الی اللّه المهیمن القیّوم نظر را مطهّر ساخته تا جمیع اشیاء را الیوم در صقع واحد مشاهده کنید و انوار شمس تقدیس را از افق قمیص بچشم و بصر ظاهر و باطن مشاهده نمائید و از جمیع این براهین گذشته در میرزا اسداللّه که نقطۀ اولی جلّ ذکره باو خطاب فرموده ان یا مظهر الأحدیّة حال انصاف دهید کسی که محلّ ظهور سلطان احدیّه باشد بقول اللّه چگونه ابوالشّرور مینامید و اگر بگوئید این شأن را مرآت از او نفی نمود بر فرض جواز آن حال اگر نفس نقطه قمیص قبول را از مرآتی از مرایا انتزاع فرماید چه اعتراض بر آن جمال قدم وارد و اگر بگوئید از کجا محقّق شده که این نقطۀ مشهوده و کلمۀ جامعه در ادّعای خود صادق باشد میگوئیم بهمان حجّت و برهان که از ظهور قبلم کلّما ظهر من عنده و نزّل من لدنه را مسلّم داشته‌اید حال بهمان حجّت و برهان ناظر شوید و بخواهید ان رأیتم لا تکفروا باللّه الّذی خلقکم بأمره ان انتم من المنصفین و هم‌چنین به اسداللّه میفرماید ان یا حرف الثّالث المؤمن بمن یظهره اللّه جلّ اجلاله و هم‌چنین در رسالۀ جفریّه که مخصوص او از سماء هویّه نازل شده در صدر رساله مکتوب و هذه صورته ما نزّل لحضرة الأسد و الفرد الأحد المستشرق بالنّور الصّمد اسم اللّه الدّیّان للّه الواحد المعتمد و بعد میفرماید جلّ ذکره ان یا اسم الدّیّان هذا علم مکنون مخزون قد اودعناک و اتیناک عزّاً من عند اللّه اذ عین فؤادک لطیف تعرف قدره و تعزّ بهائه و بعد میفرماید عزّ قدره ان یا اسم الأجلّ لا تنظر الی ذلک الخلق الّا بمثل اغنام یذهبه راعیه کیف یشآء و من‌دون آنچه ذکر شده کلمات قدس صمدانیّه که در توصیف او نازل در کتاب موجود فانظروا الیه و این بنده نظر باختصار ذکر ننموده

ای اکمۀ وجود بصر بگشا و ملاحظه بوهم خود نما که همان فعلی را که خود مرتکبی و بآن عامل حال از آن متعجّب و متحیّر مانده چنانچه دیّان را دنی میگوئی و فرد الأحد که از اعظم اسماء الهی بوده ابوالشّرور نامیده و مع‌ذلک اعتراض بر سلطان یفعل ما یشآء نموده که چگونه میشود حلو مرّ شود و یا مرآت حجر گردد با اینکه اسداللّه انکار حقّ ننمود و حین ورود مدینة‌اللّه بین یدی العرش حاضر و بآنچه اهل بیان در آن یوم بآن مقرّ بوده‌اند اقرار نموده و مع‌ذلک ورد علیه ما ورد بلکه اکتفا باو وحده ننموده بر جمعی حکم قتل جاری نموده کتاب مستیقظ موجود ملاحظه نمائید قسم بآفتاب معانی که در آن کتاب بر کلّ مظاهر احدیّه فتوای قتل داده شده با آنکه حکم قتل بالمرّه از بیان و اهل آن مرتفع شده بنصّ منزل بیان یک دو افترا بآن بیچاره زده‌اند و حکم قتل جاری نموده‌اند من غیر اذن اللّه و ربّ مقتول شعر منه خیر من الف قاتلیه چنانچه حال بر جمال احدیّه ظلم باین واضحی و مبرهنی وارد و بقتلش قیام نموده‌اند مع‌ذلک باطراف نوشته و چه ظلمها که بجوهر عدل و منبع و معدن آن نسبت داده که شاید غلّ و بغضا در صدور بعضی از متوهّمین القا نماید ولکن غافل از آنکه و للّه تحت ظلال اسمه البصیر عباد یشقّنّ الشّعر بالشّعر و لن یمنع ابصارهم حجبات العالمین و هم‌چنین به سیّد ابرهیم میفرمایند عزّ ذکره ان یا خلیلی فی الصّحف ان یا ذکری فی الکتب من بعد الصّحف ان یا اسمی فی البیان الی آخر ما نزّل این بیان الهی که در ذکر او از قلم قدس صمدانی جاری شده و حال به ابوالدّواهی مشهور شده با اینکه خود افتخار مینمایند که بذکر اللّه فی العالمین در کتب الهی ذکر شده‌اند و نفسی که بخلیل در صحف الهیّه و بذکر اللّه در کتب منزله و باسم اللّه در بیان متّسم شده به ابوالدّواهی تعبیر مینمایند و در دونش که اعتراض از نفس مشیّة اللّه و عظمته نموده تغییر جایز نمیدانند قدرت الهی را مثل قدرت خود فرض گرفته‌اند و قلم اعلی را معطّل دانسته‌اند قسم بمظلومیّتم که قلم قدرت کلّ حین در محو و اثبات مشغول و لا یعقل ذلک الّا المنقطعون کذلک یمحو الرّحمن ما یشآء و یثبت و عنده امّ البیان و عجب از این نفوس که باین اسماء افتخار مینمایند و از حقّ معرض گشته‌اند بلی این اذکار و اوصاف در هر نفسی موجود مادامی که از حصن امر اللّه خارج نشده‌اند والّا لیس لهم قدر عند اللّه علی قدر سواد عین نملة میّتة و از این گذشته کلّ اشیاء ذکر اللّه فی العالمین بوده و خواهند بود چه که کلّ اشیاء بکینونتها اسم اللّه بوده و اسم او تعالی شأنه ذکر او بوده بین عباد و لم‌یزل چنین بوده و لایزال چنین خواهد بود فوالّذی تفرّد بالعزّ و البهآء که اگر نمیبود که نظر اللّه خلق را نابالغ مشاهده نموده هرآینه در هر ذرّه از ذرّات وجود ابواب علمی میگشودم که جمیع خلق خود را از عرفانش عاجز و قاصر مشاهده نمایند ولکن چون اغیار موجود اسرار مستور به کذلک قدّر من لدن مقتدر قدیر

قل یا ملأ البیان انتم خلقتم للقائی بعد استغنائی عنکم و وعدتم بنفسی و عرفانها بعد تقدیسی عن عرفانکم و بشّرتم بجمالی بعد استعلائی عنکم و عمّا خلق بین السّموات و الأرضین مع‌ذلک باوهن اسماء الیوم تشبّث نموده از سلطان اسماء دور و غافل مانده‌اید اگر بکلمات ناظرید معادل بیان از سماء رحمن نازل و بشأنی ظاهر که احدی را مجال اعراض نه مگر مشرکین که مرض قلبی آن نفوس را از عرفان و ادراک منع نموده از این گذشته کلمات نفوسی که الیوم حول امر اللّه طایفند با کلمات من اتّخذتموه من دون اللّه لأنفسکم ولیّاً میزان نمائید تا بر عظمت امر مطّلع شوید که لعلّ بر جمال قدم بمجرّد وهم ضرّ وارد نیاورید قسم بحقّ که اهل هر ملّتی از ملل قبل اگر در احتجاب خود از مظاهر عزّ باقیه بمعاذیر نالایقه متعذّر شوند شاید ولکن از برای اهل بیان هیچ حجّت و عذری باقی نه چه که سلطان احدیّه ذکر ظهور بعد را باصرح بیان و اوضح تبیان فرموده‌اند بشأنی که کلّ بیان و ما نزّل فیه را بقول او منوط فرموده چنانچه از قبل از قلم قدم تحریر یافت فطوبی للعارفین و از جمله در ابطال حقّ و اثبات باطل معرض باللّه باین کلمات تمسّک جسته و چون لایق نبود که کلماتش بعینه ذکر شود لذا ما حرّک علیها قلم اللّه و مضمون آن این است که از قلم عزّ صادر میشود محبوب شما صاحب بصر بوده یا نه اگر نفی شود حکم بصر از منظر اکبر هذا ظلم علی اللّه و اگر آن سلطان قدم صاحب بصر و علم بوده چگونه میشود نفسی را وصف فرماید و باسماء حسنی ذکر نماید از مقام خود تنزّل کند و از معرضین محسوب گردد اوّلاً اینکه قائل این قول حقّ جلّ ذکره را یفعل ما یشآء ندانسته و قدرت محیطۀ الهیّه را انکار نموده و چنین نفسی ابعد عباد بوده و خواهد بود بنصّ نقطۀ بیان چنانچه از قبل مذکور شد قل اللّهمّ انّک انت الهان الالهین لتؤتینّ الألوهیّة من تشآء و لتنزعنّ الألوهیّة عمّن تشآء الی انّک علی کلّ شیء قدیرا قل اللّهمّ انّک انت ربّاب السّموات و الأرض لتؤتینّ الرّبوبیّة من تشآء و لتنزعنّ الرّبوبیّة عمّن تشآء الی آخر ما نزّل حال میگوئیم در این کلمۀ جامعه که از ساذج فطرت سلطان احدیّه جاری شده چه میگوئی اگر حقّ جلّ و عزّ را صادق دانسته سلطان مقتدری که قادر است باینکه الوهیّت و ربوبیّت را که اعظم مقامات بوده عطا فرماید بهر نفسی که اراده فرماید و هم‌چنین اخذ نماید از هر نفسی که بخواهد البتّه قادر بوده بر آنکه خلعت وصف را از نفسی انتزاع فرماید این ذکری است که کلّیّه فرموده‌اند تخصیص باحدی نداشته و ندارد و اگر بتخصیص وصف ناظری و ید اللّه را مغلول دانسته و قدرت محیطه را انکار مینمائی پس چه میگوئی در میرزا اسداللّه که بنصّ صریح در بارۀ او میفرمایند ان یا حرف الثّالث المؤمن بمن یظهره اللّه و این بسی واضح است که حرف ثالث من یظهره اللّه جلّ اجلاله بصدهزار رتبه از حروفات بیان و مرایای او عنداللّه مقدّم بوده چه که خود نقطۀ بیان روح ما سواه فداه میفرمایند نطفۀ یکسالۀ زمان من یظهره اللّه اقوی است از کلّ من فی البیان حال انصاف ده نقطۀ بیان صاحب بصیرت بوده یا نه اگر او را صادق و صاحب بصر میدانی چرا نفسی را که باین علوّ و امتناع و سموّ و ارتفاع در اصل کتاب ذکر فرموده‌اند ابوالشّرور نامیدی و بر قتلش امر نمودی ان یا ذی عین واحدة شهدت عیوب النّاس و غفلت عمّا فی نفسک اگر بگوئی از حقّ اعراض نمود لذا این حکم بر او جاری شد بر فرض تسلیم میگوئیم حرف ثالث من یظهره اللّه که ابهی و اعلای از خلق بیان عنداللّه بوده بنصّ قلم امر اگر جایز است معرض و کافر و مشرک شود پس چرا جایز نمیدانی که مرآتی از مرایای لایحصی از حقّ اعراض نماید فبهت الّذی کفر فواللّه احدی بر اصل این امر مطّلع نه و لو یطّلعون لیعرفون و در توقیع وحید اکبر ورقاء بقا بابدع نغمات تغنّی فرموده فیا روحا لمن یسمع و یکون فی آیات اللّه لمن المتفکّرین بیانه عزّ بیانه فوالّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة لو ایقنت بأنّک یوم ظهوره لا تؤمن به لأرفعت عنک حکم الایمان فی ذلک الظّهور لأنّک ما خلقت الّا له و لو علمت انّ احداً من النّصاری یؤمن به لجعلته قرّة عینای و احکمت علیه بالایمان فی ذلک الظّهور من دون ان اشهد علیه من شیء انتهی میفرماید قسم بمقتدری که شکافت حبّۀ قلوب را و خلق فرمود انسان را که اگر موقن بودم که تو در ظهور بعد ایمان نمیآوری بآن مشرق آفتاب حقیقت هرآینه مرتفع مینمودم از تو حکم ایمان را در این ظهور چه که تو خلق نشده مگر از برای عرفان آن شمس سماء ایقان و هرگاه بدانم یکی از نصاری موفّق میشود بعرفان آن جمال رحمن و ایمان باو هرآینه میگردانیدم او را قرّۀ چشمهای خود و حکم مینمودم بر او در این ظهور بایمان از دون اینکه ملحوظ شود از او امری

حال ای اهل بصر ملاحظه نمائید که امر اللّه چه مقدار الطف و ارقّ بوده و رحمت منبسطۀ الهیّه چگونه کلّ وجود را احاطه فرموده که در بارۀ نفسی از نصاری که الیوم کافر و مشرک است بمجرّد ایمان در ظهور بعد آن سدرۀ الهی او را بالطف و ارقّ اعضای مبارک خود نسبت داده و منسوب ساخته‌اند و مع‌ذلک این همج ارض در چه رتبه واقف و ناظرند فسحقاً لکم یا ملأ الغافلین فوالّذی جعل الیوم دلیله نفسه و سلطانه ما یجری من قلمه المنیر که اگر کلّ من فی البیان الیوم معرض شوند و یک نفر از نصاری مؤمن هرآینه اسماء کلّ از لوح محفوظ محو خواهد شد و اسم نصاری ثابت یمحو اللّه ما یشآء و یثبت و عنده امّ الکتاب و از جمیع گذشته آیا حکایت بلعام که در کتب الهی مسطور است نشنیده‌اند که با آنکه یکی از اوصیای انبیاء قبل بوده و جمیع اهل اقطار عالم خدمتش را فرض میشمردند و طاعتش را طاعة اللّه میدانستند و اشتهار اسمش جمیع دیار را احاطه نموده بود و چون جمال کلیم از افق عزّ تسلیم ظاهر شد بمعارضۀ آن جمال احدیّه قیام نمود و هم‌چنین یهودای اسخریوطی که از حروف اثنی‌ عشر انجیل بود حضرت روح را بید یهود تسلیم نمود زینهار از افتتان و امتحان الهی آسوده نشوید و در کلّ حین پناه بخداوند متعال برده که شاید الیوم از صراط واضح منحرف نشوید و نلغزید فطوبی للثّابتین چه که امتحان برای کلّ بوده و خواهد بود و احدی از کمندش خارج نه الّا من شآء ربّک اگر نسیم عدلش مرور نماید صدهزار جوهر نور را در ظلمت نفس و هوی مشاهده نمائی و اگر نسیم فضلش هبوب فرماید صدهزار هیاکل فانیه را بمقرّ عرش باقیه ملاحظه کنی فواللّه یا قوم مطّلع نیستید و بمجرّد وهم حرکت مینمائید بشنوید نصایح بدیعۀ الهیّه را و در امر اللّه تجرّی ننمائید و خود را بعذاب لاینتهی معذّب مسازید از بحر اعظم موّاج بسراب بقیعه خود را مشغول نکنید و از شمس عزّ باقی بظلّ فانی قانع مشوید بیان حقّ را از لسان رحمن بشنوید احدی الیوم بر بیان و ما کنز فیه مطّلع نه و علمه عندنا لو انتم من العارفین از سلطان مسمّی که ملکوت اسماء بقول او خلق شده بقمیص اسم محتجب نشوید چه که جمیع اسماء بمنزلۀ قمایصند یلبسها علی من یشآء فضلاً من عنده و ینزعها عمّن یشآء عدلاً من لدنه و لا یسأل عمّا یفعل و انّه لهو المقتدر القدیر

و الیوم اکثری از اهل بیان عبدۀ اسماء بین یدی اللّه مذکور بوده و خواهند بود چنانچه اگر بنقطۀ اولی بنفسه لنفسه عارف شده بودند فواللّه اقلّ من آن در این ظهور قدس صمدانی و تجلّی عزّ رحمانی توقّف نمینمودند پس معلوم شد که عارف بنفس او جلّ و عزّ نبوده‌اند بلکه بقمیص اسمی او تعالی شأنه عارف شده‌اند چنانچه ایّامی نگذشت و بنفسه لنفسه ظاهر شده و او را نشناخته‌اند و بر او وارد آورده‌اند آنچه را که قلم حیا میکند از ذکرش و این عدم عرفان نشده مگر آنکه تبدیل قمیص فرموده یعنی اسم اعلی باسم ابهی تبدیل شد و احدی عارف بآن نشده الّا الّذینهم انقطعوا عن کلّ من فی الملک و صعدوا الی اللّه بکلّهم الی ان دخلوا مقرّ عزّ کریم اولئک اولیائی تحت ظلال عنایتی و ینزل علیهم سکینة من عندی و هم علی سرر الاستقلال هم مستقرّون اولئک حفظهم اللّه عن رمی الشّبهات و هم علی وساید القدس متّکئون و الی طرفی ناظرون علیهم فی کلّ حین بهائی ثمّ رحمتی و عنایتی ثمّ فضلی و افضالی و کذلک اختصّهم اللّه لنفسی و جعلهم من المؤمنین ای عباد سعی نموده که شاید از بدایع فضل ربّ الأرباب در ظلّ قباب آفتاب قدس عنایت وارد شوید و از حرارت نفس و هوی آسوده و محفوظ مانید اینست نصایح قلم امر فمن سمع فلنفسه و من اعرض فلها و انّه لمقدّس عن العالمین و ایکاش که اهل بیان در بیان فارسی که از قلم رحمانی نازل نظر مینمودند که شاید در این ظهور قدس صمدانی خود را از سلسبیل عنایت ربّانی و تسنیم مکرمت سبحانی محروم نمینمودند و بشأنی شبهات بر قلوب غیر طاهره وارد شده که لن یعرف ایّاً من ایّ و اگر قلبی از کوثر بی‌زوال سلطان لایزال از شبهه مطهّر شود فی الحین بشبهۀ دیگر بیالاید سبحان‌اللّه با اینکه اهل بیان خود مقرّ و معترفند که نبوّت برسول اللّه ختم شده و سنۀ ستّین اوّل ظهور اللّه است مع‌ذلک و مع اینکه حقّ حال بنفسه و کینونته مشهود و از افق انّنی انا حیّ فی الأفق الأبهی ظاهر و طالع مجدّداً ذکر وصایت و امثال آن مینمایند و ببقیّۀ وهم ما ترک من ملل الفرقان اراده نموده‌اند انوار شمس یقین را که در سماء قدس بی‌زوال ذو الجلال مشرق شده ستر نمایند نیکو است ذکر این دو فرد در این مقام

ای ضیآء الحقّ حسام الدّین و دل ای دل و جان از قدوم تو خجل قصد این دارند این گل‌پاره‌ها که از حسد پوشند خورشید تو را

بگذارید این اقوال لایغنیه را و باصل امر و ما حقّق به الأسمآء ناظر شوید

ظهور قبلم میفرماید اگر ناس ضعیف ملاحظه نمیشدند هرآینه ذکر مشیّت نمیفرمودم حال تقدیس امر و ارتفاع ما اراد اللّه لکم را مشاهده نمائید و قدر و رتبۀ خود را ملاحظه کنید که حال بادلّۀ پست‌ترین عباد از اهل فرقان تمسّک جسته و مستدلّ شده‌اند فوا حسرتا علیکم یا ملأ الغافلین باری ایّام ظهور است و حقّ چون شمس فی وسط السّمآء ظاهر و زخرفی از دنیا در ساحت قدسش موجود نه که محتاج بوصیّ باشد آن را قسمت نماید و اگر میگوئید در امرش محتاج بوصیّ است هذا بغی منکم علی اللّه المهیمن القیّوم چه که امر طایف حول نفسش بوده و خواهد بود و لن یفارق منه ابداً ایّاکم ان تجعلوا للّه وزیراً او نظیراً او ضدّاً او ندّاً او وصیّاً او قریناً او مثالاً و در بیان این اسامی و ما حدّدتم به انفسکم جمیع را محو فرموده‌اند اینست که ذکر مرایا در بیان من قبل الرّحمن نازل شده و آن هم محدود نبوده و نخواهد بود امیدواریم که از رشحات سماء تقدیس امطار قدسیّه بر قلوب غبرۀ مکدّره مبذول شود که شاید از اشارات طاهر شده بمنظر ملیک اسماء و صفات توجّه نمایند

فواللّه یا قوم مقصود از ذکر این براهین متقنه و ادلّۀ محکمه و کلمات غیر متشابهه اثبات نفسم نبوده چه که هر نفسی که بأقلّ عمّا یحصی ببصر معنوی فایز شده البتّه انوار شمس ابهی را که در کلّ شیء علی هیئة انّه لا اله الّا انا العزیز الحکیم تجلّی فرموده مشاهده مینماید بلکه مقصودی من یأتی فی المستغاث تاللّه اذاً یبکی قلمی و اناملی ثمّ عینی و قلبی و کبدی و عروقی و دمی و عظمی و جلدی بما یرد علیه من هؤلآء الّذینهم کفروا باللّه و حاربوا بنفسه و جادلوا بآیاته و انکروا فضله و افتوا علیه بعد الّذی ظهر بکلّ الآیات و الحجج و العلامات فواللّه فعلتم ما لا فعل احد من ملل القبل و ارتکبتم ما شقّ عنه هیکل العظمة ردآء الصّبر ولکن انتم تمشون علی وجه الأرض کمن لا ذنب له فأفّ لکم یا ملأ المشرکین تاللّه یا قوم انّ فی الکذب روایح و کذلک فی الصّدق لو انتم تطهّرون قلوبکم و اشمامکم و تستنشقوا لتجدنّ رایحة اللّه المهیمن القیّوم قلم متحیّر است که چه ذکر نماید و حال امر بمقامی رسیده که ساذج روحی که اگر محلّ خطاب ابهی کلمات عالمین واقع شود خود را محزون مشاهده مینماید باید باستماع ادنی کلمات مشغول شود که چگونه میشود ذئب راعی اغنام شود

بگو ای فقیر بی‌بصر اوّلاً راعی را نشناخته و ثانیاً سالها ذیاب راعی شما بوده چنانچه بعد از ظهور نیّر الهی از افق سماء معنوی ادراک نموده‌اید که متابعت قومی مینمودید که صدهزار مرتبه ذئب از آن نفوس عنداللّه ارجح بوده چه که بفتوای آن ذیاب مظهر ربّ الأرباب بتمام ظلم شهید شد لعنة اللّه علیهم و علی اتباعهم و اگر بگوئی قبل از ظهور متابعت آن قوم مجری و عنداللّه مقبول بود و بعد از ظهور و توقّف این قوم در امر الهی از نار محسوب شده‌اند حال هم در این ظهور قدس صمدانی همان حکم را جاری کن بشنوید نصح الهی را و قلب را از اشارات کلمات اهل حجبات مطهّر سازید بگو ای بندگان هوی قدمی بسوی خدا بردارید و از ارض ظنّ بهوای یقین طیران نمائید

ان یا قلم القدم دع حینئذ ما اردت ان تذکره لعباد اللّه ثمّ اذکر اخیک الّذی حارب بنفسک و جادل بآیات اللّه لیکون ذکری للعالمین لعلّ یفتح بذلک ابصار الّذین ارادوا الوجه فی العشیّ و الاشراق و ما زلّت اقدامهم فی هذا الیوم الّذی فیه التفّت السّاق بالسّاق فوالّذی نفسی بیده که بیست سنه در تعلیم و تأدیب و تربیت و حفظش سعی بلیغ و جهد منیع مبذول شد که ذکرش ممکن نه تا آنکه هجرت واقع و باین ارض وارد شدیم چندی گذشت سیّد محمّد اصفهانی از بیت ‌اللّه و حصن حبّه خارج و بمقرّ دیگر مستقرّ و اخوی فواللّه الّذی لا اله الّا هو در صدد قطع سدرۀ ربّانیّه برآمده الی ان اظهر اللّه خافیة نفسه و اشتهر مکره بین المهاجرین و ارتفع الضّجیج عن کلّ اناث و ذکور و صغیر و کبیر و این عبد بالمرّه از جمیع گذشته خارج شده که شاید حرارت حسد بیفسرد و نار بغضا ساکن شود و در بیت وحده ساکن شده و ابواب خروج و دخول بر کلّ مسدود نمودم و اهل حرم جمیع از استماع این امر منکر در نوحه و ندبه مشغول فواللّه لن یقدر احد ان یذکر ما ورد علینا و لن یستطیع ان یسمعه احد من المحبّین و در حین خروج سه نفر برای خدمت معیّن شد دو نفر مخصوص اخوی مذکور و کلیم و یک نفس برای خود و هم‌چنین دراهم معدوده که از دولت علیّه میرسید مابین کلّ قسمت شده و بعد کلّ متفرّق شده در اماکن متعدّده ساکن و این عبد در بیت وحده جالس مغلق الباب و مرخی الحجاب و ابداً بنفسی از احباب و غیره معاشرت ننموده بالمرّه باب لقا مسدود و جمال بقا مستور و بعد از ستر جمال قدم سیّد محمّد باخوی پیوست و بغض اللّه سبب و علّت اتّحاد این دو شد و بخدعه و مکر مشغول شدند چنانچه نفسی را بدراهم فریب داده که ببلاد رود و آنچه ارتکاب نموده‌اند بسدرۀ امر نسبت دهد دیگر تفصیل بسیار ولکن اشتغال باین اذکار را جایز نمیدانم البتّه شنیده‌اید بقدر ضرورت اظهار میشود که مباد ناس از کلمات کذبۀ فانیه از صراط امریّه بلغزند تا آنکه نفس مأمور نادم شده نزد بعضی رفته تفصیل امور را مذکور نمود و چون مراسلاتی که با او همراه نموده مشاهده نمودند جمیع را تحیّر دست داده چه که آنچه عامل شده بحقّ راجع نموده‌اند و هم‌چنین رساله در ردّ اللّه نوشته که باطراف برده انتشار دهند فواللّه الّذی لا اله الّا هو بمثل صبیان بل ادنی تکلّم نموده لو انتم تعرفون و آنچه را بزعم خود در ردّ اللّه نوشته‌اند کلّ مثبت این امر ابدع بوده لو کان النّاس ببصر اللّه فی کلماتهم ینظرون و دیگر چه مقدار مفتریات بملیک اسماء و صفات نسبت داده‌اند و آنچه دون خیر بوده باصل شجرۀ ربوبیّه راجع نموده انّما اشکو بثّی و حزنی الی اللّه اذاً یتکلّم لسان اللّه و یقول هل من مآء صافی یطهّر حولی عن هؤلآء المعرضین و هل من سیف لسان یفتح بالبیان و یدفع عن فنائی شرّ المشرکین و هل من ذی استقامة ینصرنی فی هذه الأیّام الّتی احاطتنی المنکرین و هل من ذی انقطاع یعرفنی بعینی و ینقطع عن العالمین و هل من ذی بصر لینظر فی امری و ما ورد علیّ من جنود الشّیاطین و هل من ذی قلب رقیق طاهر لیبکی ببکائی و بما ورد علیّ من هؤلآء المستکبرین و هل من ذی علم یصدّ سیوف الرّدّ و البغضآء عن وجه اللّه الملک العزیز الجمیل ان یا قلم الأعلی قل تاللّه الحقّ انّی ما استنصرت من احد حین الّذی حارب معی کلّ الملل و کان اللّه علی ذلک شهید و علیم و کلّما استنصر من احد و نأمر به العباد هذا لم یکن الّا لبلوغهم الی ذروة الفضل و من دون ذلک انّ اللّه لغنیّ حمید باری رسائل متعدّده در ردّ سلطان احدیّه نوشته‌اند تاللّه بطل بذلک اعمالهم و ضلّ سعیهم فی الدّنیا و الآخرة و هم لا یشعرون

و آنچه را سبب و علّت اعراض ناس دانسته‌اند باین عبد نسبت داده‌اند از جمله نسبت دنیا و این بر کلّ ذی شعور واضح بوده که این عبد در مابین معرضین چون شمس واضح و لایح بود و قسم بجمال قدم که در هیچ صبحی امید نبود که لیل ادراک شود و هم‌چنین هیچ لیلی گمان مشاهدۀ فجر نه چه که مشرکین بکمال جدّ در قطع سدرۀ ربّ العالمین بوده تا آنکه شمس قدرت ید اللّه فوق ایدیهم از افق جیب عظمت اشراق فرمود و مشرکین مغلوب و جمال انّه لهو الغالب علی کلّ شیء بر عرش قدرت و اقتدار مستوی و باعزاز تمام از عراق حرکت نمود و این معلوم بوده که اراده آن بود که وحده عازم اسلامبول شوم چون جمعی جزع و فزع لایحصی نمودند ببعضی اذن خروج داده شد و بعضی هم من غیر اذن حرکت نمودند تا آنکه وارد ارض مشهور شدیم و ابداً بدولت علیّه مطلبی اظهار نشد و هر نفسی که بین یدی حاضر شد ملاقات واقع والّا فلا چنانچه جمیع استماع نموده و در نفس مدینۀ کبیر هم شنیده‌اند که ارادۀ الهی چه بوده تا آنکه چند نفر مستضعفین حفظاً لأنفسهم و نسائهم مضطرب شده و جزع نمودند لذا ترحّماً لأنفسهم حکم بدا نازل حال کدام یک از این امور متعلّق بدنیا بوده باری قیاس بنفس نموده‌اند کذلک صفت لهم السنتهم الکذبة یقولون ما لا یشعرون واللّه الّذی لا اله الّا هو قلم حیا مینماید از آنچه عامل شده‌اند ذکر نماید و اگر ذی بصری یافت شود از رسائل حضرات که از قلم جهل و بغضا ظاهر شده مقام و شأن معرضین مشهود گردد دو سنۀ قبل شعری جناب آقا محمّد علی و جناب سلمان سؤال نموده اخوی جواب نوشته بعد سیّد محمّد اصفهانی بین یدی حاضر و مذکور داشت میرزا علی ملتفت معنی شعر نشده‌اند و مصلحت نیست این مکتوب به سلمان داده شود این بنده سکوت نمود بعد با حاجی میرزا احمد نزد اخوی در بیت کلیم ذکر نمودند اخوی بعد از کلمات لایغنیه بالأخره متعذّر شد که شاید سائل اصل شعر را غلط نوشته باشد بعد شعر را ملاحظه نمودند صحیح نوشته بود و آن نوشته نزد سلمان موجود است و جمیع ملاحظه نموده‌اند ابداً نفسی شاعر نشده چه که کلّ بحجبات وهمیّه محتجبند حال ملاحظه نمائید تا مقدار معرضین معلوم شود و مع‌ذلک بمنبع و مصدر علم ربّانیّه اعتراض مینمایند فوالّذی قامت ملکوت التّقدیر علی فنآء بابه که کلّ آنچه از قلم جاری نموده‌اند بهمین نحو بوده و خواهد بود ولکن عمت الأبصار احجاب الوهم و الهوی و لذا لا یلتفتون الّا الّذین جعل اللّه ابصارهم مطهّراً عن الأحجاب و هم ببصر الحدید فی کلّ شیء ینظرون

ای عباد ملاحظه نمائید که ضرّ بمقامی رسیده که قلم اعلی باین کلمات مشغول شده چه که ناس ضعیف و نابالغ مشاهده میشوند که مباد از کلمات جعلیّۀ معرضین از جمال مبین غافل شوند والّا اگر فی‌الجمله شعور و بصر ملاحظه میشد ابداً ذکر معرضین و ما ظهر منهم تحریر نمیشد چه که الیوم کلّ مکلّفند که در نفس امر و ما یظهر من عنده ناظر شوند و من صعد الی ذلک المقام یشهد بأنّه هو الظّاهر الباهر المشرق المضیء فی وسط السّمآء یحکم ما یشآء و لا یسأل فیما اراد و انّه لهو المقتدر المختار

و از جمله نسبت ظلم باین مظلوم داده‌اند حال در همین فقره تفکّر نمائید و انصاف دهید جمیع اهل بیان باین عبد ملاقات نموده و بچشم ظاهر دیده هرگز بضرّ نفسی راضی شده لا فوربّ العرش لو انتم تنصفون و قد کان نفس الرّحمن فی فم الثّعبان عشرین من السّنین و مع ذلک ابداً اظهار نشد و حال هم اگر این مکاتیب مجعوله دیده نمیشد ابداً اظهار نمیرفت و یشهد بذلک کلّ من یعرفنی و کان علی بصیرة منیر بیست سنه اخوی نزد این عبد بود و احدی از او مطّلع نه و مع قدرت بر او و اطّلاع ما فی سرّه و قلبه کمال شفقت در حقّش معمول شد و یشهد بذلک کلّ الأشیآء ان انتم تسمعون ولکن چون ناس را مقلّد و بی‌بصر یافته‌اند لذا باینگونه کلمات اراده نموده‌اند این فئه را از بحر البحور منع نمایند و بر جمیع اهل بیان و غیره واضح و مبرهن که این عبد باحدی معاشرت در این ارض ننموده و هم‌چنین در ورود مدینۀ کبیر الّا من حضر بین یدینا و ما حرّک لسانی الّا علی ما یصعدهم الی جبروت الأمر مع‌ذلک نوشته‌اند که نزد اهل سنّت ما را رافضی نامیده‌اند فواللّه الّذی لا اله الّا هو که خود این نفوس معرضه نزد اعجام نسبت دون ایمان بسدرۀ رحمن داده‌اند و عند اهل سنّت و جماعت نسبت رفض حال نفسی خالصاً للّه بیاید صدق و کذب را معلوم نماید و میزان حقّ و باطل را بصدق و کذب همین قول قرار میدهیم اذاً ینادی لسان القدم من عرشه الأعظم و یقول لعن اللّه اوّل ظالم ظلم نقطة الأولی فی ظهوره الأخری و کفر بآیاته و حارب بنفسه و جادل بسلطانه و اشرک بذاته و الحد کلماته و اعرض عن جماله و کان من المشرکین فی الواح اللّه من قلم القدس مکتوبا فواللّه در هر وقتی از اوقات که در ارض طاء و یا عراق و مواضع دیگر حرفی در اخذ این طایفه مذکور میشد اخوی خود از عراق باطراف میرفتند چنانچه اکثری شنیده و میدانند و این عبد وحده مابین اعدا بوده تا آنکه از قدرت ربّانی امر مرتفع شد و جمیع از نفوس خود مطمئن شده از خلف ستر بیرون آمده اوّل کاری که بآن مشغول شدند قطع سدرۀ امر بوده و چون خود را خائب و خاسر مشاهده نمودند عمّا ارادوا بعد باطراف نوشته و ارادۀ خود را بارادة اللّه و مشیّته نسبت داده با اینکه این عبد حکم قتل را که مابین این فئه شهرت تام داشت مرتفع نمود و در اکثر الواح من قلم اللّه جاری شده و البتّه بنظر بعضی رسیده از جمله سؤال شده که مقصود از نصری که در آیات بدیعۀ الهیّه نازل شده چیست و ما نزّل عن جهة العرش فی جوابه این است که سواد آن بعینه ذکر میشود و هو هذا

مقصود از نصرتی که در الواح منیعه ذکر شده معلوم احبّآء اللّه بوده که حقّ جلّ ذکره مقدّس است از دنیا و آنچه در او است و مقصود از نصر این نبوده که احدی بنفسی محاربه و یا مجادله نماید سلطان جلال جمیع ارض از برّ و بحر آن را بید ملوک گذاشته و ایشانند مظاهر قدرت الهی علی قدر مراتبهم و اگر در ظلّ حقّ وارد شوند از حقّ محسوب و من دون ذلک انّ ربّک لعلیم خبیر و آنچه حقّ جلّ ذکره از برای خود خواسته قلوب عباد او است که کنایز وحی صمدانیّه و خزاین حبّ الهیّه‌اند و لم‌یزل ارادۀ سلطان لایزال این بوده که قلوب را از اشارات دنیا و ما فیها و علیها طاهر نماید تا قابل شوند از برای انوار تجلّیات ملیک اسماء و صفات

پس باید در مدینۀ قلب بیگانه راه نیابد تا دوست بمقرّ خود شتابد یعنی تجلّی جمالش نه ذات و نفس او چه که لازال مقدّس از صعود و نزول بوده و خواهد بود پس نصرت امر اللّه الیوم اعتراض باحدی و مجادله بنفسی و محاربه مع شیئی نبوده و نخواهد بود بلکه محبوب آن است که مداین قلوب بسیف لسان و حکمت بیان مفتوح شود نه بسیف حدید پس هر نفسی که ارادۀ نصر الهی نماید باید اوّل بسیف معانی و بیان مدینۀ قلب خود را تصرّف نماید و از جمیع ما سوی اللّه او را مطهّر سازد و بعد بمداین قلوب توجّه کند این است نصرت امر اللّه که الیوم از مشرق اصبع ملیک اسماء اشراق فرموده ابداً فساد محبوب نبوده و نیست و آنچه از قبل شده من غیر اذن اللّه بوده باری الیوم باید احبّای الهی بشأنی در مابین عباد ظاهر شوند که جمیع را بافعال خود برضوان ذو الجلال هدایت نمایند قسم بآفتاب صبح عزّ تقدیس که ابداً حقّ و احبّای او که منسوب باویند ناظر بارض و اموال فانیه در او نبوده و نخواهند بود چه اگر مقصود تصرّف در ارض بود البتّه قادر و مقتدر بوده و بکلمه‌ئی جمیع عالم را تصرّف میفرمود ولکن سلطنت بسلاطین عنایت فرموده و حکمت بمتفرّسین و عرفان بعارفین و حبّ قلوب عباد خود را مخصوص خود مقرّر داشته و بدون آن ناظر نبوده و نخواهد بود و اینهم نظر بعنایت کبری است که شاید نفوس فانیه از شئونات ترابیّه طاهر و مقدّس شوند و بمقام باقیه که رضوان عزّ احدیّه است وارد گردند والّا آن سلطان قدم بنفسه لنفسه مستغنی از کلّ بوده نه از حبّ ممکنات نفعی باو راجع و نه از ضرّشان ضرّی باو واقع کلّ از امکنۀ ترابیّه ظاهر و باو راجع خواهند شد و آن جمال قدم متوحّداً متفرّداً بر مقرّ خود که مقدّس از مکان و زمان و ذکر و اشاره و دلاله و وصف و علوّ و دنوّ بوده مستقرّ و لا یعلم ذلک الّا کلّ ذی فطن بصیر انتهی مع‌ذلک آنچه را خود عامل و فاعل بوده‌اند بحقّ تعالی شأنه نسبت داده‌اند مع آنکه بر کلّ واضح است که حقّ یفعل ما یشآء بوده و بر هر چه حکم فرماید قادر و لیس لأحد ان یعترض علیه و مع‌ذلک فوالّذی نفسی بیده که اگر راضی بضرّ نفسی بوده و یشهد بذلک قلم اللّه ان انتم تشهدون

و از جمله در مکاتیب خود ذکر نموده‌اند که این عبد درس خوانده و این کلمات منزله از علم اکتسابی حاصل شده چنانچه در احیان هر ظهور اینگونه کلمات نالایقه مذکور شده چنانچه نسبت بظهور قبلم همین نسبت را داده‌اند و من قبله به محمّد رسول اللّه انّما یعلّمه بشر لسان الّذی یلحدون الیه اعجمیّ و هذا لسان عربیّ مبین حال نفسی در کلّ ایران و عراق تفحّص نماید تا صدق و کذب معلوم شود فویل لهم و بما هم به یتکلّمون ای بی‌خردان منبع این علوم ذات قدم بوده و معین این حکم نفس اللّه الأعظم لو انتم من المستشعرین و اگر بسمع فطرت استماع نمائید آنچه را در حین ظهور نقطه جلّ و عزّ علما و جهّال عصر اعتراضاً علی اللّه بآن تکلّم مینمودند حال هم همان کلمات را استماع مینمائید فواللّه یا قوم انّی لأکون متحیّراً فی امری و ما ورد علیّ فیا لیت ما ولدت من امّی و ان ولدت ما رضعت و ما صرت کبیراً ولکن ظهر ما ظهر و نزّلت جنود الوحی و قضی الأمر من لدی اللّه الواحد القهّار یا قوم اسمعوا قولی ثمّ اخرقوا الأحجاب ولو یکون مرایا السّموات و الأرضین ایّاکم ان لا یمنعکم شیء عن نفحات تلک الأیّام تاللّه لن یعادلها کنایز الابداع و لا خزاین الاختراع و کان اللّه علی ذلک شهید و علیم قسم بآفتاب فلک باقی که اگر امر بدست این عبد بود یک آیه مابین این قوم تلاوت نمیشد چه که ناس بالمرّه از فطرت اصلیّۀ الهیّه منحرف شده‌اند ولکنّ اللّه قضی ما اراد و امضی ما شآء لا رادّ لمشیّته و لا مردّ لقضائه و انّه بکلّ شیء حکیم و اگر نه این بود که اهل این مملکت مضطرب ملاحظه میشد هرآینه اذن داده میشد که کلّ بین یدی اللّه حاضر شوند لیشهدوا ما لا شهد احد من العالمین

و از جمله نوشته که مقام شمسیّت در ظلّ مرآت واقع میشود و این رتبه فوق مقامات است و هم‌چنین از این مرآت شموس مشرق سبحان‌اللّه چه مقدار ناس را جاهل فرض نموده مع آنکه بسی واضح و مشهود است که خلق مرآت و وجود آن بجهت آن بوده که حکایت از اشباح و امثال نماید و بر هر ذی ‌بصری واضح است که ظهور عکوس امثال و اشباح هم در او لنفسه بنفسه تحقّق نداشته و ندارد و این فقره بر هر اکمهی ظاهر است تا چه رسد بذی بصر مع‌ذلک باین عباراتی که فواللّه الّذی لا اله الّا هو هیچ جاهلی بآن تکلّم نمینماید در رسائل خود نوشته و اراده نموده باین کلمات ناس را از موجد و محقّق اسماء و صفات محروم نماید و این نیست مگر آنکه عباد را در بحور وهم و هوی مستغرق دیده و گمان نموده که آنچه مذکور دارد مسلّماً مقبول است والّا باین کلمات که کذب آن اظهر از شمس در وسط السّمآء است مشغول نمیشد و متمسّک باین شده که نقطۀ بیان روح ما سواه فداه خود را در یک مقام مرآت اللّه نامیده و لذا مرآتیّت فوق رتبۀ شمسیّت است فوالّذی انطقنی بالحقّ و اشرقنی عن افق القدس علی العالمین که اگر نفسی در این یک فقره تفکّر نماید بر جمیع مطالب این همج رعاع مطّلع میشود اوّلاً اینکه آن ذات قدم بکلّ اسماء خود را موسوم فرموده‌اند و بکلّ صفات موصوف چه از اعلی مراتب اسماء و چه از ادنی مراتب آن چنانچه در ابتدای احسن‌القصص میفرمایند قوله جلّ کبریائه

الحمد للّه الّذی انزل الکتاب علی عبده لیکون للعالمین سراجاً وهّاجاً حال میتواند کسی قائل شود که رتبۀ سراج فوق شمس بوده لا واللّه نمیگوید این سخنان را مگر نفسی که بر هوی تکلّم نماید و بخواهد در قلوب صافیۀ منیره شبهه القا نماید فبئس ما هم یفعلون باری بیقین دانسته که در آن ساحت قدس جمیع اسماء در صقع واحدند چه که آن کینونت قدم در حینی که میفرماید انا ربّ الأرباب و انا الأرض و التّراب در آن منظر اکبر این هر دو در یک رتبه بوده و خواهند بود و این بیان ارقّ الطف اصفی را قلوب مکدّره ادراک نخواهند نمود چنانچه آن جمال قدم میفرماید قوله عزّ ذکره قل تنزّلت حتّی قلت انّنی انا ذرّ و دون ذرّ مثل ما انّنی انا قلت ربّ و مربّب کلّ ذی ربّ لأستغفرنّ اللّه عن کلتیهما و انّی الی اللّه ربّی لمن الرّاجعین انتهی

حال ای سالکان بوادی جهل و ضلال که کأس زقوم نوشیده‌اید و سلسبیل قدس مختوم دانسته‌اید در نار هوی محترق شده‌اید و از اهل رفرف اعلی خود را شمرده‌اید زهی حسرت که یک آن در حکمت بالغۀ رحمن تفکّر ننموده‌اید و در یک حین در امر مالک یوم الدّین ببصر منیر توجّه ننموده‌اید کلمات رحمن را که بکمال انبساط و احاطه من‌دون حدود نازل شده بحجبات نفس خود چنان محجوب نموده‌اید که السن عالمین از ذکرش عاجزند حال در این فقره ملاحظه نمائید که از قلم قدس الهی جاری شده میفرماید تنزّل فرمودم تا بمقامی که میفرمایم منم ذرّه و دون ذرّه مثل آنکه فرمودم منم ربّ و مربّب کلّ ربوب بلکه استغفار میکنم از این هر دو ذکر حال ملاحظه نمائید که آن جمال قدم خود را بکلّ اسماء نامیده‌اند مع‌ذلک میتوان گفت که ذرّه فوق شمس است و یا تراب فوق ربّ الأرباب فأنصفوا ان انتم من المنصفین فوالّذی جعلنی مظهر ذاته ثمّ کینونته و عزّه و بهائه که اگر در این کلمات مبارکۀ الهیّه تفکّر نمائید ابواب علوم ما لا نهایه بر وجه قلوب مفتوح شود بشأنی که دیگر مضطرب نشوید از اینکه فلان را باسمآء اللّه نامیده یا بذات اللّه و مرآت اللّه چه که جمیع اسماء در آن ساحت مساوی و لا فرق بینها و کلّ این اسماء طائف حول مظهر نفس قدم بوده و خواهد بود مثل اینکه در این حین اگر جمال قدم شجری را بکلّ اسمآء حسنی و صفات علیا موسوم فرماید انّه لیقدر و لیس لأحد ان یعترض علیه لأنّه هو المختار و ما سواه فی قبضة الاقتدار لا اله الّا هو العزیز الجبّار

و دیگر آنکه کلّ خلق را مرایاء لطیفه نامیده‌اند و میفرمایند اگر مسّ کند آن مرایا را جذبات حبّ الهی جذب میفرماید و اگر مسّ نماید دون حبّ نازل میشود بر عین آن مرایا غباری که حایل میشود مابین آن مرآت و بین عرفان امر پروردگار قادر علیم بقوله جلّ و عزّ انّ الخلق مرایا لطیفة ان یمسّها حبّ یجذب و ان یمسّها دون حبّ ینزل عینها غبار یحولنّ بینه و بین امر ربّه انتهی اذاً تفکّروا یا ملأ الغافلین و این بیان را نقطۀ بیان جلّت عظمته عموماً فرموده‌اند و اگر بتخصیص ناظری بجناب آقا سیّد جواد خطاب میفرمایند قوله عزّ و جلّ که توئی آن مرآت اوّلیّه که لم‌یزل از حقّ حکایت نموده و لایزال حکایت خواهی نمود و هم‌چنین او را علّت اوّلیّه فرموده‌اند فواللّه که این رتبه فوق کلّ اسماء است چه از ذات اللّه و کینونة اللّه و ذکر اللّه و مرآت اللّه چه که از قبل هر نفسی که این رتبه را در حقّ رسول اللّه قائل شده حکم بکفرش نموده‌اند زیرا که علّت اوّلیّه خود حقّ را دانسته‌اند و هم‌چنین در بارۀ او نازل قوله جلّ ذکره انّا جعلناک نبیّاً علی العالمین حال با جمیع این مراتب و وصف که فوق آن در بیان ذکر نشده اگر العیاذ باللّه از حقّ اعراض نماید جمیع اقرب من آن از او مرتفع خواهد شد و اگر ببصر منیر ملاحظه نمائید کلّ اشیاء را در بیان بکلّ اسماء حسنی نامیده‌اند ولکن لا یعقلها الّا المخلصون و این کلمات ذکر میشود که همچه ندانند که اوصاف منزله در بیان مخصوص نفسی دون نفسی بوده بلکه در کلّ ثابت مادامی که در ظلّ حقّ مستقرّ باشند و بعد از خروج کلّ محروم و ممنوع و هم‌چنین در رتبۀ جناب قدّوس روح العالمین فداه میفرمایند عزّ ذکره که بعدد هشت واحد از مرآت اللّه بر مقعد خود بوده و از شدّت نار محبّت او کسی قدرت بر قرب بهم نرسانده انتهی

حال ملاحظه نمائید که هشت واحد از مرآت اللّه را در نفس مبارکشان ذکر فرموده‌اند فتفکّروا یا اولی الأفکار و در این بیان کنایز علمیّه مستور است و این عبد مذکور نداشت خوفاً من نمرود الظّلم و فرعون الجهل

و هم‌چنین در جمیع مقامات از قلم عزّ نازل که مرآت بنفسه لنفسه تحقّقی نداشته الّا بتقابلها بالشّمس و شمس را لم‌یزل و لایزال واحد فرموده‌اند و احدی را باین اسم موسوم نفرموده جز ذات قدم را در هر ظهوری مع‌ذلک نوشته مقام شمسیّت تحت رتبۀ مرآتیّت است و شموس از مرآت مشرق میشوند فواللّه یا قوم ما انطق عن الهوی که اگر در همین قول تفکّر نمائید بیقین شهادت میدهید که این اقوال از جهل صرف و بغضای بحت ظاهر شده اقسمکم یا قوم باللّه الّذی خلقکم و سوّاکم که در اوّل بیان فارسی ملاحظه نمائید که میفرمایند قوله عزّ ذکره اگر مرآت بگوید در من شمس است در نزد شمس ظاهر است که شبح او است که او میگوید انتهی مع‌ذلک نوشته که مرآت فوق شمس است و شموس در ظلّ مرآتند

اگر مراد از این شموسی که ذکر نموده شموس حقیقت مقصود است فتعالی عن ذلک چه که بیک تجلّی از تجلّیات شمس حقیقت صدهزار مرآت اقلّ من حین مبعوث شوند و من دون ذلک انّ المرآة خلقت لانطباع تجلّی من تجلّیات الشّمس علیها ان کانت صافیة و من دون ذلک یحکم علیه حکم الحجر چه که بر هر ذی بصری مشهود است که مرایا از برای اخذ عکوس اشیاء خلق شده‌اند چنانچه ذکر شده و اگر مقصود شموس اسماء و دون آن بوده این مخصوص بنفسی نه چه که در کلّ این شموس موجود و یظهر منه فی حین الّذی قدّر اللّه له و من فتح عین فؤاده یشهد فی کلّ ذرّ شمساً ثمّ فی هذه الشّمس شمساً ثمّ فی شمس الشّمس شمساً بحیث لا نهایة لها ولکن حکمة اللّه ذکر این مقام ننموده لئلّا یزلّ اقدام العارفین

فیا للّه یا قوم من هذا الظّلم الّذی ورد علی جمال القدم من الّذی یفتخر ان یقوم بین یدیه فلمّا اشتهر اسمه کفر باللّه المهیمن القیّوم و چون ظهور قبلم عالم بود بر اینکه مرآت در ظهور بعد دعوی شمسی مینماید لذا این حکم از قلم عزّ صدور یافت و بشأنی در بحر کبر و غرور مستغرق شده که بکلمات قبلم در علوّ شأن خود تمسّک جسته و بر منبع و معدن و مظهر و موجد و منزل آن معرض شده فبعداً للقوم الظّالمین و هم‌چنین خود را شجرۀ عظمت نامیده فواللّه جمیع این کلمات نظر بآن است که ناس را احمق یافته و اگر از شجره عنداللّه محسوب شود من شجرة الّتی ینبغی لها ان تقطع و تلقی فی النّار الّا بأن یتوب الی اللّه و یستغفر عمّا فعل و یکون من التّائبین و بر جمیع واضح است چه از مهاجرین این ارض و چه هر فطن بصیری که ببصر اللّه در امور ناظرند که این کلمات غروریّه از لسان مجعولۀ کذبۀ شرکیّه جاری نشده مگر آنکه چون این شمس بدیع ابدع اعلی را از افق فجر بقا طالع و بنغمۀ انّنی انا حیّ فی افق الأبهی مابین ارض و سماء ناطق دیده لذا تعجیل نموده و من حیث لا یشعر باین کلمات تکلّم کرده که شأنی فوق شأن اللّه از برای خود ثابت نماید و هذا لن یمکن ابداً لأنّ ما دونه مخلوق بأمره و منجعل بارادته و متحرّک باذنه و ما بعده الّا عبده و رعیّته و خلقه و بریّته و عباده هل یکون فوق شأن اللّه شأن لیثبته احد لنفسه و انّه قام بنفسه لنفسه فی علوّ نفسه مقام الّذی لا له فوق و لا تحت و لا یمین و لا یسار و لا امام و لا خلف و انّه قد خلق الجهات لا من جهة بمشیّته و الأشیآء لا من مثال بارادته و انّه لخالق کلّ شأن و منزل کلّ امر و یستحقّ لدونه بأن یفتخر بنفسه و انّه لا یفتخر بأحد من الموجودات و انّه لهو المقدّس المنزّه المقتدر المطاع

ای قوم بشنوید ندایم را و بر جمالم وارد نیاورید آنچه را که در کلّ الواح ممنوع شده‌اید تاللّه این است ید قدرت منبسطۀ الهیّه که احاطه فرموده کلّ من فی السّموات و الأرض را و این است لسان حقیقت ربّانیّه که بر اعلی سدرۀ عزّ احدیّه تغنّی میفرماید و اینست قلم قدم که در ایّام و لیالی بحور اسرار و معارف الهی از او جاری و ساری است و اینست مخزن لآلی حکم بالغه و معدن علوم الهیّه و لم‌یزل و لایزال در افاضه بوده و خواهد بود زینهار که خود را از رشحات فضلش محروم منمائید و متابعت هر نفس بی‌بصری را واجب مشمرید و هم‌چنین در رسالۀ خود مذکور داشته که بمحض دانستن چند کلام و عبارت فهمی این دعویها نموده و مقصودش از این کلمات مزخرفه این هیکل قدس صمدانی بوده فوالّذی تفرّد بالقدرة و الاقتدار که در کلّ لیالی و ایّام مثل آنکه معلّمین اطفال را حروف هجائیّه تعلیم مینمایند بهمان قسم در تعلیمش جهد منیع مبذول شد فیا لیت قومی یعلمون ما صغر حدّه و حقر شأنه و کثر غروره و کبر قوله و این بر هر ذی بصری واضح و مبرهن است احتیاج بذکر تفصیل نداشته و ندارد

و از جمله نسبت داده که این عبد نسبت بنقطۀ اولی بخلاف ادب تکلّم نموده و حال اینکه این عبد ناطق است در مابین سموات و ارض بأنّنی انا نفسه و ذاته و روحه و هیکله و بهائه مع‌ذلک چگونه میشود بآن جوهر اعلی و ساذج ابهی روح من فی ممالک البقآء فداه بغیر رضآء اللّه تکلّم نمایم باری بعینه مثل ملأ فرقان که در اوّل فجر ظهور نسبت میدادند که این طایفه به رسول اللّه حبّ ندارند که شاید باین مزخرفات عباد را از عرفان نفس اللّه فی یوم المعاد محروم نمایند چنانچه نموده و مینمایند الا لعنة اللّه علی المفترین با اینکه جمیع عالم را آثار بدیعه احاطه نموده و جمیع اهل بیان بر این شاهد و گواهند و معادل ما نزّل فی البیان از این ظهور بدیع نازل و از اهل بیان نفسی نه که اثر اللّه نزدش موجود نباشد و من دون ذلک آنچه در این ارض موجود کتّاب از تحریرش عاجز مانده‌اند چنانچه اکثری بی‌سواد مانده مع‌ذلک نوشته بمجرّد عبارت فهمی و چهار کلمه این دعویها نموده‌اند حال شما انصاف دهید قولی که کذبش مثل شمس در وسط السّمآء مشرق و لایح و واضح است مع‌ذلک بچه جرئت و جسارت تکلّم نموده اگرچه فواللّه الّذی لا اله الّا هو که این عبد ابداً اراده نداشته که آنچه از سماء مشیّت بدعاً نازل میشود ببلاد اشتهار یابد چه که انظر مطهّره بسیار قلیل مشاهده می‌شود که قابل ملاحظۀ آثار اللّه باشند لذا لازال مستور میداشتم و چه مقدار آیات اللّه که در عراق نازل و جمیع در شطّ محو شد و حال معادل صدهزار بیت در این ارض موجود و هنوز سواد نشده تا چه رسد بجلد چه که این امور که معلّق بخودنمائی بوده لازال این عبد از او مقدّس بوده و خواهد بود و چند مرتبه بعضی خواسته‌اند که آنچه موجود است مجلّدات نموده باطراف ارسال دارند و هنوز اذن داده نشده چه که هیچیک از مظاهر الهیّه بنفسه مباشر اینگونه امور نشده‌اند چنانچه نقطۀ اولی روح ما سواه فداه خود بنفسه اعتنا باین امور نفرموده و فرموده‌اند که بعد باحسن نظم منظّم شود و میفرمایند عزّ ذکره

فطوبی لمن ینظر الی نظم بهآءاللّه و یشکر ربّه فانّه یظهر و لا مردّ له من عند اللّه فی البیان انتهی

و هم‌چنین از قبل رسول ‌اللّه که بعد از ارتقاء آن ذات قدم قرآن جلد شد و من قبله انجیل و با آنکه آیات عزّ قدس شرق و غرب عالم را احاطه نموده باین کلمات تشبّث جسته‌اند و بچهار کلمه تعبیر نموده‌اند چنانچه اعمال حجّ در سنۀ قبل متعدّد از قلم عزّ صدور یافت و مع‌ذلک ارسال نشد مگر یک سوره که به سورۀ حجّ معروف است هرگز این عبد در اشتهار اینگونه امور اوقات صرف ننموده و نخواهد نمود شأن نزول شأن حقّ است و انتشار شأن خلق و انّه لناشر امره بید النّاشرات من ملائکة المقرّبین لابدّ از خلف سرادق عصمت ربّانی عبادی روحانی ظاهر شوند و آثار اللّه را جمع نمایند و باحسن نظم منظّم سازند و هذا حتم لا ریب فیه

و دیگر آنکه بعضی عبارات نوشته‌اند و نسبت بنقطۀ بیان روح ما سواه فداه داده‌اند هذا کذب صراح و حینئذ یبرأ نقطة البیان منهم و من کلماتهم و کان اللّه یشهد بذلک ان انتم لا تشهدون و چه مقدار باسماء افتخار مینمایند واللّه الّذی لا اله الّا هو که شبه این نفوس در ابداع دیده نشده شب و روز اوقات صرف نموده که کلمه‌ئی در کتاب اللّه بیابند و بخود تفسیر نمایند و این عبد در حین تفریق از اخوی یک جعبه از خطوط و دوائر و هیاکل که بخطّ نقطۀ اولی بوده نزد اخوی فرستادم و پیغام نمودم که چون تو بسیار مایلی که بعد از اعراض از حقّ بآثار آن افتخار نمائی لذا نزد تو ارسال شد که این هیاکل را بجهت بعضی از اهل دیار مختلفه ارسال داری و اظهار شأن نمائی و یا آنکه هر نفسی نزدت حاضر میشود انتشار دهی چنانچه الیوم بهمان عمل مشغولی و بلکه بعضی کلمات مجعولۀ خود را بآن کلمات منضم ساخته لعلّ یزلّ بها اقدام العارفین باری ای عباد از این مراتب چشم بردارید و دل را مقدّس نمائید چه که الیوم فضلی ظاهر شده که در یک یوم و لیل اگر کاتب از عهده برآید معادل بیان فارسی از سماء قدس ربّانی نازل میشود و کذلک بشأن الآیات علی لسان عربیّ بدیع فاحضروا بین یدی العرش لتشهدوا بعیونکم و لا تقاسوا کلمات اللّه بکلمات دونه و تکوننّ علی بصیرة منیر یا قوم فاشهدوا بما شهد اللّه و لا تلتفتوا الی دونه و لا تکوننّ من المریبین شهد اللّه انّه لا اله الّا هو و انّ نقطة الأولی عبده و بهائه کذلک نزّل من قبل من قلم اللّه العلیّ العظیم و اگر بمعنی همین یک آیه بتمامه فایز میشدید ابداً از صراط اعظم الهی محتجب نمیگشتید چنانچه الیوم اکثری از اهل بیان شهادت میدهند و چون باین اسم مبارک میرسند اذاً تسودّ وجوههم و تضطرب قلوبهم و تزلّ اقدامهم و یکوننّ من المتوقّفین تاللّه الحقّ هیچ عملی نزد حقّ مقبول نه مگر باقرار باین اسم مبارک مطهّر فطوبی للذّاکرین و للرّاسخین

و دیگر آنکه در رسائل افتخار نموده که جناب طاهره و عظیم باو مذعن شده‌اند اگرچه این عبد افتخار باین گونه امور را مفقود صرف و معدوم بحت میشمرم و این نه از غرور و استکبار است چه که این عبد در خود شأنی ندیده و نخواهد دید ولکن نظر باظهار شأن اللّه ذکر شده چه که کینونات حروفات باصلها و اسرها بقولی مبعوث بوده و خواهند بود حقّ را لایق نه در اثبات ظهورش بغیر نفسه و ما یظهر من عنده استدلال فرماید چه که کلّ دلیل بانتسابه الیه محکم بوده و خواهد بود و کلّ سبیل بنسبته الیه مستقیم ولکن چون ناس ضعیف مشاهده میشوند و غیر بالغ لذا این عبد ذکر مینمایم که آنچه از کلمات الهی که مخصوص این امر نازل شده خارج از احصای این نفوس بوده و خواهد بود

و اگر ناس ببصر اللّه ناظر باشند همین یک بیان نقطۀ بیان جلّ ثنائه جمیع را کافی است که میفرمایند انّنی انا حیّ فی افق الأبهی چنانچه الیوم از افق ابهی ظاهر و لایح و مشرقند و حینئذ یسمع و یری کلّ ما یقول و یرتکب به الخلایق اجمعین و من دون ذلک شهادتی که در الواح ذکر فرموده‌اند و جمیع را بقرائت آن امر نموده‌اند دلیل واضح لمن کان ناظراً بعین اللّه ربّه قوله تعالی شهد اللّه انّه لا اله الّا هو و انّ نقطة الأولی عبده و بهائه و این آیات دلیلی است واضح و برهانی است قاطع ولکن لا یزید المتوهّمین الّا خساراً چه که متوهّمین جمیع آیات را بوهم تفسیر نموده‌اند و هم‌چنین میفرماید عزّ ذکره و انّی انا العرش البهآء بالحقّ الأکبر قد کنت فوق مطلع یاقوته السّیّال فوق الطّور مقصود او در این آیۀ منزلۀ مبارکه اگر تفکّر رود بر علوّ ظهور ارفع امنع اقدس مطّلع می‌شوید و هم‌چنین میفرمایند قوله عزّ شأنه و لقد خلق اللّه فی حول ذلک الباب بحوراً من مآء الاکسیر محمّراً بالدّهن الوجود و حیواناً بالثّمرة المقصود و قدّر اللّه له سفناً من یاقوته الرّطبة الحمرآء و لا یرکب فیها الّا اهل البهآء باذن اللّه العلیّ و هو اللّه قد کان عزیزاً و حکیما حال سفن یاقوتۀ رطبۀ حمرا بر بحر کبریا جاری و ساری است

ای اهل بها منقطع از ما سوی اللّه شده در فلک احدیّه و سفینۀ عزّ باقیه درآئید و راکب شوید که هر نفسی که تمسّک جست باین فلک عنداللّه از اهل اثبات و نجات و علّیّین و رضوان مذکور و هر که تخلّف نمود از اهل نار و هلاک و سجّین و هاویه محسوب زینهار دین را بدنیا مدهید و یوسف عزّ احدیّه را بآلآء دنیا و آخرت مبادله ننمائید عنقریب آنچه مشهود مفقود خواهید دید پس بکمال جهد و اجتهاد بظلّ ربّ الایجاد بشتابید که مکمن امنی جز ظلّش نبوده و نخواهد بود و قوله عزّ کبریائه و امّا الغلام فهو من نار الشّجرة الخضرآء الموقدة من هذا العین الصّفرآء قد قتلناه فی هیکل المرئی لما قد قدّر اللّه فی الکتاب حظّاً من ابویه فخشینا ان یرهقهما خلال النّار فی جمال البهآء طغیاناً بلا علماً حال بسی واضح است که کلّ بر این جمال اظهر انور ابهی طغیان نموده بشأنی که جز علم اللّه احدی محصی آن نه و کاش بطغیان و استکبار کفایت مینمودند بلکه در کلّ حین در انهدام بیت اللّه و حرمه مشغول بوده و خواهند بود و لن یسکن قلوبهم الّا بشرب دمی بعد الّذی خلقناهم و حفظناهم لاعلآء امری و نصرة جمالی فلمّا اشدّ ظهرهم و وجدوا الاطمینان من انفسهم قاموا علی قتلی بطغیان عظیم

فلمّا بلغت الی ذلک المقام نادی المناد عن خلف سرادق البقآء ان یا قلم الأعلی لا تجعل امرک محدوداً بذکر دون ذکر قل تاللّه قد نزّل البیان کلّه لأمری البدیع المنیع و لولاک ما نزّل حرف من البیان و لا صحایف عزّ کریم دع الموتی لأنّ الّذینهم ما آمنوا بک اموات غیر احیآء لا یسمعون و لا یعقلون ولو یلقی علیهم کلمات الأوّلین و الآخرین و الّذین احیاهم اللّه بک اولئک فی حبّک قرؤوا کلّ الکتب و لن یحتاجوا بشیء سواک لأنّ ظهورک بنفسه جعله اللّه حجّة علی العالمین فلمّا سمعت النّدآء اکتفیت بما رقم من اصبع قدس منیر باری آیات عزّ احدیّه در این اسم و ظهور زیاده از آن است که احصا توان نمود و مع‌ذلک این همج رعاع این اسم مبارک را بارض طاء تفسیر نموده‌اند چه که حضرت اعلی روح ما سواه فداه او را ارض بها نامیده و آنقدر شعور نداشته که ادراک نمایند که مقصود حضرت آن بوده که اخبار فرماید از ظهور جمال مقدّس در آن ارض ای ارض یمشی علیه البهآء و سکن فیها هذا الاسم المشرق المنیر چنانچه این اسم مبارک را در کلّ مراتب اسبق از کلّ اسماء ذکر فرموده‌اند و هم‌چنین در دعای قبل ملاحظه نمائید که اقدم اسماء این اسم مبارک ذکر شده بقوله اللّهمّ انّی اسألک من بهائک بأبهاه و هم‌چنین شهور که باسماء جدیده نامیده‌اند اوّل آن را باین اسم منسوب فرموده‌اند در هر شیء اگر ملاحظه نمائید احسن آن را باین اسم مذکور نموده‌اند و مع‌ذلک ملاحظه نمائید که بغضا بچه رتبه رسیده که این اسم مبارک را بارضی تفسیر نموده‌اند که ذرّة من ترابها خیر منهم و من ذواتهم و حقایقهم فأفّ لهم و بما فی صدورهم من نار الحسد و البغضآء و یحترقون بها فی کلّ حین و لا یشعرون

و دیگر جناب قدّوس جلّ ثنائه الواحی چند در ارض بدشت مرقوم فرموده و ارسال داشته و ابداً این عبد اظهار ننموده و از جمله در این امر بدیع اخبار فرموده‌اند تصریحاً من غیر تلویح قوله جلّ ثنائه و اذا اظهر الرّبّ سرّاً من افق البهآء فی ارض او ادنی فقد کان ذلک الطّلعة المتلامعة من نقطة البآء طرزیّاً و اذا قامت السّموات الجذبیّة بالسّطر بالسّرّ السّطریّة فذلک من امرنا لأهل العمآء قد کان طلیعاً و آن الواح مبارکه الآن موجود است و جمیع در ذکر این امر باصرح کلمات شاهد و گواه فوربّ العرش و العمآء که حیا مانع است از ذکر این کلمات چه که این عبد لازال اراده ننموده که بکلمات قبل شأنی از برای خود ثابت نماید لأنّ شأنی شأنه و انّه مشهود فی وسط سمآء الاستقلال و ما من ذی بصر الّا و قد یشهد و یری و للعمیآء لیس له من نصیب

قل تاللّه شأنی شأنه و قدرتی قدرته و سلطانی سلطانه و ظهوره حجّتی و ما جری من قلمه برهانی کما انّ ظهوری حجّته و ما جری من قلمی برهانه ولکن نظر بحفظ عباد نابالغ تحریر میشود و از جمله نقطۀ جذبیّه جناب طاء علیها بهآء اللّه الأبهی مدّتها با این عبد بوده و آنی لقاء این غلام را بملک دنیا و آخرت مبادله نمینمود و ما ارادت ان تفارق عنّی اقلّ من آن ولکن قضی ما قضی و چه مقدار از آیات و اشعار که در این امر بدیع ذکر فرموده از جمله در وصف طلعت الهی غزلی گفته و یک فرد آن این است

گر براندازد بها از رخ نقاب صدهزار همچون ازل آید پدید

و هم‌چنین در دون این عبد هم بسیار وصف نموده و فوق جمیع این بیانات کتاب مکنون نقطۀ اعلی روح ما سواه فداه که کلّ در این امر بدیع نازل شده و از انظار مستور گشته از خدا بخواهید تا بآن فایز شوید فوالّذی نفسی بیده که اگر مدّعی جمال الهی الیوم از این گونه دلایل در کتاب خود مذکور نمیداشت و تمسّک نمیجست که باین ادلّه سبب اضلال خلق شود هرگز این عبد باین ادلّه استدلال نمینمود باری ای عباد ندای علیّ اعلی را در ظهور اخرای او بشنوید و جمیع این دلایل را از قلب محو نمائید چه که اگر بکلمات و اشارات و صحف و کتب در این ظهور بدع ربّانی تمسّک جوئید ابداً بجوهر عرفان طلعت رحمن و سلطان امکان فایز نخواهید شد بلکه ناظر باشید بهمان حجّتی که نفس نقطۀ اولی جلّ و عزّ بآن اتیان فرمود و امر خود را ثابت نمود و هم‌چنین از قبل آن جمال قدم محمّداً رسول اللّه و من قبله ابن مریم و من قبله کلیم فوالّذی نفسی بیده که یک حرف از آیات اللّه اعزّ است نزد این عبد از کلّ من فی السّموات و الأرض و اینکه ذکر شده که در حین ظهور ناظر بکلمات و اشارات و دلالات و اسماء و صفات نشوید این حکمی است که خود نقطۀ اولی روح ما سواه فداه فرموده و مقصود آن جمال الهی آنکه مباد در حین ظهور اهل بیان بمثل اهل فرقان باحادیث و آیات تمسّک جویند و بمظهر و موجد و منزل آن اعتراض نمایند باری اگر قدری در این ظهور ابدع امنع تفکّر نمائید بر اسرار لایحصی مطّلع شوید و مشاهده نمائید که از اوّل ابداع تا حین چنین ظهوری ظاهر نشده اگرچه نظر بعدم استعداد عباد اسباب منع هم موجود لیفصل به الجوهر عن العرض و الرّوح عن الطّین تاللّه الحقّ الیوم اگر ذرّه‌ئی از جوهر در صدهزار من سنگ مخلوط باشد و در خلف سبعة ابحر مستور هرآینه دست قدرت الهی او را ظاهر فرماید و آن ذرّۀ جوهر را از او فصل نماید ای قوم نسمة اللّه در هبوب است و روح اللّه در اهتزاز و جذب اللّه از افق مشرق جمال رحمن طالع سر از نوم نفس و هوی بردارید و مشاهده کنید که چه ظاهر شده در ابداع زینهار گوش بمزخرفات قوم مدهید چه که الیوم اگر سمع طاهر یافت شود میشنود از این طایفه آنچه از اهل فرقان می‌شنید و آنچه از اهل توریة و انجیل استماع مینمود و من‌دون اقوال بلکه همان افعال را بعینه ببصر ظاهر و باطن مشاهده مینماید چنانچه الیوم کسی که بنفس حقّ محاربه نموده و استکبر علی من خلقه در کلماتش مذکور داشته که اگر حقّ ظاهر شود چه از اهل بیان و چه غیر آن چه عبد و چه حرّ چه سیاه و چه سفید این عبد مطیع است حرفی ندارم حال ملاحظه نمائید که این سخن را در وقتی میگوید که در همان حین بمحاربه با جمال اللّه مشغول است و در کمال اعراض معرض

حال شما تفکّر کنید و ملاحظه نمائید که حجّت حقّ چه بوده و علامت ظهور حقّ چه این ظهور باین مشهودی که انوارش عالم را احاطه نموده از آن معرض و بر قتلش ایستاده و بعد باین کلمات مشغول شده لأجل توهّم ناس مثل اوّل ظهور که علمای فرقان سبحه‌ها بر دست و در کمال خضوع و خشوع در معابد بعبادت مشغول و بشأنی اظهار زهد مینمودند که چون اسم حقّ مذکور میشد برمیخاستند و بکمال خضوع تواضع مینمودند و در همان حین تواضع و خضوع بر قتلش فتوی میدادند و حکم دون ایمان در حقّش جاری مینمودند و بزبان متکلّم که چگونه میشود ما معرض از حقّ باشیم و حال آنکه شبها آمل بوده‌ایم و روزها از حقّ سائلیم هر وقت ظاهر شود مطیعیم و منقاد حال معرض باللّه فواللّه الّذی لا اله الّا هو رأس مظهر نفس حقّ را بسکّین بغی و فحشا و سیف غلّ و بغضا قطع مینماید و در آن حین با گردن خاضع باین کلمه ناطق که حقّ هر وقت ظاهر شود من مطیعم فواللّه یا قوم شما را نابالغ یافته که باینگونه هذیانات تکلّم مینماید و اینقدر شما را متوهّم یافته که حقّی که بجمیع ظهورات ظاهر شده فتوی بر قتلش داده و در کلّ حین بمحاربه با جمالش مشغول و مع‌ذلک باین اقوال تکلّم نموده حسرةً و اسفاً علیکم بما غفلتم عن الّذی کان اظهر من کلّ ظهور و اشتغلتم بالّذی فواللّه لو کنتم مطّلعاً علیه لفررتم منه الف منازل و نسأل اللّه بأن یفصل بینی و بینه و یطهّر ارض الّتی اکون علیها عن رجس هؤلآء الفاسقین او یسکننی فی دیار اخری و انّه لذو فضل علی العباد و انّه لعلی کلّ شیء قدیر

بگو ای جاهل نفس محبوب ظاهر است و چون شمس لایح و تو بعرفان او الیوم فایز نشده بلکه او را با جمیع حجج و براهین که عالم را احاطه نموده از اهل ایمان نمیشمری مع‌ذلک بکلماتش تمسّک جسته اراده نموده که ریاستی برای نفس خود ثابت کنی تاللّه الحقّ اذاً یکذّبکم کلّ الأشیآء ولکن انتم لا تشعرون مثل شما عنداللّه مثل اهل فرقان است که بقول رسول ریاست خود را ثابت نموده‌اند و بر اعراش عزّت و حکم جالس و بنفس او وارد آورده‌اند آنچه را که هیچ بصری در ابداع ندیده و ادراک ننموده ای مست خمر نفس و هوی از سلطان معلوم چشم پوشیده و بموهوم خود تمسّک جسته همین ذلّت تو را کافی است که انکار نموده آیاتی را که بآن دینت ثابت شده و باو افتخار مینمائی و از برای خود شأن ثابت میکنی و مع‌ذلک شاعر نیستی اذاً لم یکن لک شأن عند اللّه الّا کشأن الّذینهم اعرضوا بعدما آمنوا و انکروا بعد الّذی اعترفوا ان انت من العارفین تاللّه الحقّ عرّ روح الأمین رأسه عن فعلک و انّک ما استشعرت بذلک و کنت من الغافلین و جلسن حوریّات الغرفات علی الرّماد من ظلمک و انّک تکون فی نفسک من الفرحین تاللّه الحقّ ینوح کلّ شیء فی نفسه و یبکی ولکن انّک غفلت و کنت من المعرضین و انت الّذی تذکر المحبوب بلسانک لتشتبه علی النّاس و تقتل محبوب الأوّلین و الآخرین لو یفتح اللّه بصرک لتشهد بأنّ بظلمک قد علّق المحبوب فی الهوآء و ترمیه فی کلّ حین برمی الحسد و البغضآء ثمّ بسهام الغلّ و العناد ثمّ برصاص الاعراض و کان اللّه علی ذلک لشهید و علیم اذاً ینوح محمّد فی الأفق الأعلی و یبکی الرّوح فی الرّفیق الأبهی ثمّ الکلیم عند سدرة المنتهی ثمّ عیون النّبیّین و المرسلین

ای مست بادۀ غرور اقلّ من حین بشعور آی در خود و افعال خود تفکّر نما گیرم بر این گروه نابالغ امر اللّه را مشتبه نمودی و جمیع هم تو را من دون اللّه ساجد شدند چه نفعی برای تو حاصل لا فوربّ العالمین جز خسران دنیا و آخرت حاصلی نداشته و ندارد و اگر الیوم بر سریر یاقوت جالس شوی عنداللّه بر ارض هاویه ساکنی فواللّه اگر بسمع فطرت استماع نمائی میشنوی که همان ارضی که بر او جالسی پناه میبرد بخدا از تو و میگوید ای غافل بچه حجّت و دلیل حقّ خود را ثابت مینمائی و حقّ من له الحقّ و به حقّق الحقّ را انکار میکنی فأفّ علیک و علی الّذینهم اتّخذوک لأنفسهم من دون اللّه حبیب بحقّ موقن نشدی دیگر چرا بر قتلش قیام نمودی آخر بیست سنه در حفظ تو سعی نمود مع آنکه عالم بوده بما فی قلبک و اگر آنی اراده میفرمود موجود نبودی مع‌ذلک متنبّه نشدی و باطراف عالم فعل خود را بحقّ نسبت داده تاللّه نیست در این قلب مگر انوار تجلّیات فجر بقا و بر ضرّ نفسی راضی نه ان یا اخی اسمع ندآء هذا الّذی وقع من ظلمک فی هذا البئر الّذی لم یکن لها من قعر و کان قمیصه مرشوشاً بدم صادق من غلّک و فی قعر البئر ینادی و یقول یا اخی لا تفعل بأخیک کما فعل ابن آدم بأخیه یا اخی اتّق اللّه و لا تجادل بآیاتی و لا تحارب بنفسی و لا تقتل الّذی جعل صدره محلّاً لسیف الأعدآء لئلّا یرد علیک من ضرّ و کان ان یحفظک فی کلّ اللّیالی و الأیّام و فی کلّ بکور و اصیل یا اخی تاللّه الحقّ ما انطق عن الهوی ان هذا الّا وحی یوحی علّمنی شدید الرّوح عند سدرة المنتهی تاللّه یا اخی ان هی من تلقآء نفسی بل من لدن عزیز حکیم کلّما اقبلت الیک لئلّا تحدث من فتنة یفتننّ بها العباد حفظاً لأمر ربّک تاللّه رمیت نحوی رمی الشّقاق و کلّما تقرّبت بک لعلّ تسکن بذلک نفسک قمت علیّ بالنّفاق و یشهد بذلک ارکانک ان انت من المنکرین تاللّه یا اخی کلّما کنت صامتاً عن بدایع ذکر ربّی روح القدس قامنی علی امره و روح الأعظم ایقظنی عن رقدی و انطقنی بالحقّ بین السّموات و الأرضین ان کان هذا ذنبی فلست انا اوّل من اذنب فقد ارتکب ذلک الّذینهم کانوا من قبلی ثمّ الّذی سمّی بعلیّ فی ملکوت الأسمآء ثمّ بمحمّد فی جبروت القصوی ثمّ بابنی فی الملإ الأعلی ثمّ بالکلیم فی هذا السّینآء المقدّس المبارک العزیز الرّفیع یا اخی فانظر فی کتب النّبیّین و المرسلین ثمّ ما فی ایادیهم من حجج اللّه و برهانه و دلائله و آثاره و ظهوراته و آیاته ثمّ انصف فی اخیک و لا تکن من الّذینهم ظلموا نفس اللّه ثمّ استظلموا لیدخلوا الشّکّ و الرّیب فی قلوب المؤمنین تاللّه لمّا عرف اخیک بأنّک قمت علیه و لن تسکن نار الحسد فی صدرک خرج بنفسه و اهله وحده و دخل بیتاً اخری و غلق علی وجهه باب الدّخول و الخروج و کان فیه لمن السّاکنین و مع ذلک انّک یا اخی ما سکنت فی نفسک و کتبت ما کتبت و ارسلت ما ارسلت تاللّه انّ القلم یستحیی لیجری علی ما ذکرت و بما افتریت علی اخیک تاللّه بذلک ضیّعت حرمتی و حرمة اللّه بین العباد فسوف تشهد و تری و ان تکون حینئذ لمن الغافلین اذاً قم عن رقد نفسک و هواک و قصّ شارب الحسد و قلّم اظفار البغضآء ثمّ تطیّب من طیب الوفآء ثمّ غسّل بمیاه القدس و ضع وجهک علی التّراب بخضوع و خشوع و انابة و رجوع محبوب و قل

ای ربّ انا الّذی فرّطت فی جنب اخی فی مذ اللّیالی و الأیّام و کنت غافلاً عن بدایع ذکرک الحکیم اذاً یا الهی فارفع الحجاب عن بصری لأعرف نفسک و اقوم بثنائک و انقطع عمّا سواک و اقبل الی وجهک الکریم ثمّ اجعلنی من عبادک الّذین جعلت لهم مقعد صدق عندک ثمّ ارزقنی من تسنیم عنایتک و کوثر افضالک ثمّ الحقنی بعبادک المخلصین الّذین ما التفتوا بالدّنیا و لا بریاساتها و لا بما فیها و علیها و انقطعوا بأنفسهم و اموالهم فی سبیل بارئهم و کانوا من المنقطعین ای ربّ لا تدعنی بنفسی ثمّ خذ یدی بید قدرتک ثمّ انقذنی من غمرات النّفس و الهوی و لهیبها و اشتعالها ثمّ اجعل تلک النّار علیّ برداً و سلاماً و روحاً و ریحاناً ثمّ اکتبنی من عبادک المنقطعین ای ربّ وفّقنی لخدمتک و تبلیغ آیاتک ثمّ اجعلنی ناصراً لأمرک و حافظاً لدینک و ناطقاً بثنائک و معلناً بدایع افضالک و اکرامک و انّک انت المقتدر علی ما تشآء و انّک انت العزیز الکریم ای ربّ لا تخیّب من تمسّک بحبل عنایتک و لا تطرد من علّق سبّابة الرّجآء علی حبل جودک و افضالک ای ربّ لا تحتجبنی عن منبع رضاک ثمّ ارضنی بالاقرار بما رضیته و نزّلته عن غمام فضلک و سحاب عزّ مکرمتک و انت المعطی فی کلّ الأحوال و انّک انت الغفور الرّحیم ای ربّ لا تعرّ جسدی عن قمیص الانصاف و لا قلبی عن برد الاعتراف بنفسک الرّحمن الرّحیم ای ربّ فاجعل قدمی ثابتاً علی صراطک بحیث لا انکر ما دعوتنی به فی کلّ آیاتک و الواحک و زبرک و کتبک و اسفارک و صحایف قدسک المنیع ای ربّ فاجعلنی ناظراً الی شطر مواهبک و راجعاً الی بحر غفرانک فلا تعرّنی عن جمیل ثنائک و انّک انت القادر علی ما تشآء و انّک انت المقتدر علی ما ترید و ایّدنی بأن لا انکر ما حقّق به ایمانی و ثبت ذکری و رفع اسمی و بعث کینونتی و ذوّت حقیقتی و کنت من المؤمنین ای ربّ لا تحرم من وقف تلقآء مدین رحمتک و تشبّث بذیل احسانک و فضلک ای ربّ فاجعل لی کلمة من عندک لأکون متذکّراً بها فی العشیّ و الاشراق و فی کلّ حین

کذلک تنطقک لسان المظلوم فی قعر الجبّ لعلّ تتّخذ الی شطر الانصاف من سبیل اذاً یخاطب اللّه نسیم قدسه الّذی یهبّ عن شطر العرش و جعله رسولاً من عنده علی العالمین لأنّه لن یجد فی تلک الأیّام من رسول لیرسله الی العباد ببشارات امره و یجعلهم من الذّاکرین و المستبشرین لأنّه وقع فی سجن الّذی انقطعت عنه ایادی المریدین و ارجل القاصدین و من دون السّجن وقع فی بئر الحسد الّذی ما اطّلع بقعره الّا نفسه المحصی العلیم الخبیر کذلک قصّ اللّه من قصص الحقّ بلسانه الصّادق المتکلّم العلیم الأمین

ای نسیم صبا چون قاصدی ملاحظه نمیشود تو برایحۀ قمیص بها از رضوان بقا بر مریدین از احبّایم مرور نما و ببیّنات روح و آیات ظهور جمیع را آگاه کن که شاید بعضی از نفوس از جمیع من علی الأرض و تعلّق بآن پاک و مقدّس شده بفردوس اعظم راجع شوند ولکن ای نسیم بانقطاع تمام مرور نما بشأنی که اگر ضرّ عالمین بر تو وارد شود صابر باشی و اگر نعمت آن بر تو نازل گردد توجّه ننمائی چه که اگر از جهات حسد و بغض و ردّ و قبول و سکون و اضطراب جمیع من علی الأرض مقدّس نشوی قادر بر این تبلیغ منیع و فایز بحمل اسرار ربّانی نگردی کذلک یأمرک لسان ربّک لتکون من العاملین

بگو ای احباب و ای اولی الألباب آخر قدری نظر را از توجّه بدنیا و شئونات آن مقدّس نمائید و دیدۀ بصیرت در امورات ظاهره و شئونات لامعه که از شطر عرش ابهی ظاهر و هویدا است ملاحظه نموده تفکّر نمائید که شاید در این ایّام که سکر غفلت جمیع اهل سموات و ارض را احاطه نموده خود را بمدینۀ احدیّۀ ابدیّۀ الهی کشانید و از بدایع رحمت بی‌زوالش محروم نمانید که مباد نعوذ باللّه از مقصود اوّلیّۀ رحمانی محجوب گردید و از معرضین در کتاب ربّ الأرباب محسوب شوید من‌دون آنکه شاعر باشید فنعوذ باللّه عن ذلک یا اولی الألباب جمیع انبیا و رسل ناس را بسبل عرفان جمال رحمن دعوت نموده‌اند چه که این مقام اعظم مقامات بوده و خواهد بود

قدری ملاحظه نموده در ارسال رسل الهی که بچه سبب و جهت این هیاکل احدیّه از غیب بعرصۀ شهود آمده‌اند و جمیع این بلایا و رزایا که شنیده‌اید جمیع را تحمّل فرموده‌اند شکّی نیست که مقصود جز دعوت عباد بعرفان جمال رحمن نبوده و نخواهد بود و اگر بگوئید مقصود اوامر و نواهی آن بوده شکّی نیست که این مقصود اوّلیّه نبوده و نخواهد بود چنانچه اگر کسی بعبادت اهل سموات و ارض قیام نماید و از عرفان الهی محروم باشد هرگز نفعی بعاملین آن نبخشیده و نخواهد بخشید و در جمیع کتب سماویّه این مطلب مشهود و واضح است و اگر نفسی عارف بحقّ باشد و جمیع اوامر الهیّه را ترک نماید امید نجات هست چنانچه نزد اولی البصر واضح و مبرهن است

پس مقصود اوّلیّه از خلق ابداع و ظهور اختراع و ارسال رسل و انزال کتب و حمل رسل مشقّتهای لایحصی را جمیع بعلّت عرفان جمال سبحان بوده پس حال اگر نفسی بجمیع اعمال مشغول شود و در تمام عمر بقیام و قعود و ذکر و فکر و مادون آن از اعمال مشغول گردد و از عرفان اللّه محروم ماند ابداً ثمری باو راجع نخواهد شد و عرفان اللّه هم لازال عرفان مظهر نفس او بوده در میانۀ خلق او چنانچه در جمیع کتب خاصّه در بیان که در جمیع الواح آن این مطلب بلند اعلی و این لطیفۀ اعزّ قصوی مذکور گشته و مبرهن آمده فطوبی للعارفین

و اگر ببصر اطهر ملاحظه شود مشهود میگردد که جمیع هیاکل احدیّه که جان و مال و ننگ و نام را در سبیل محبوب انفاق نموده‌اند در رتبۀ اوّلیّه مقصودی نداشته‌اند جز آنکه عباد را بشریعۀ عرفان کشانند حال ملاحظه در انبیا نمائید که چه قدر بلایای لایحصی حمل نموده‌اند که شاید ناس حجبات وهم را خرق نمایند و از کوثر یقین مشروب گردند و چون حجبات غلیظیّۀ وهمیّه در انظار بسیار بزرگ و مهیمن بود لذا هر رسول که از جانب حقّ ظاهر شد جمیع بر اعتراض بآن نفحۀ ربّانیّه قیام نموده‌اند تا آنکه ارسال رسل منتهی بهادی سبل در سنۀ ستّین شد ملاحظه شد که چه قدر ناس بوهمیّات انفس خود از شاطی قدس یقین دور مانده‌اند بشأنی که از خدا جز هوی و از یقین جز ظنّ مبین در مابینشان مذکور نه و چون جمال علیّ اعلی امر بخرق احجاب فرمود جمیع بر اعراضش قیام نمودند تا آنکه معدودی قلیل باصل مقصود عارف شده جمیع حجبات وهمیّه و سبحات ظنونیّه را بنار سدرۀ ربّانیّه محترق نموده بعرفان جمال رحمن فایز گشتند تاللّه الحقّ اگر نفسی در آنچه بر آن جمال مبارک وارد شده از اعراض علما و بلایای لایحصی تفکّر نماید در تمام عمر بناله و نوحه و ندبه مشغول گردد تا آنکه اهل کین آن جمال مبین را در هوا معلّق نمودند و برصاص شرک و بغضا آن سدرۀ عزّ منتهی را قطع نمودند و آن جمال مبارک در حینی که معلّق بهوا بود در سرّ سرّ بلسان ناطق مبین باین کلمات محکم متین تکلّم میفرمودند که ای اهل بیان قدری تفکّر در این خلق نمائید که جمیع خود را عارف بحقّ میدانند و سالک سبل یقین میشمرند و در کلّ احیان باذکار و کلمات رحمن مشغول شده‌اند بقسمی که یومی از ایّام اوامر ملیک علّام را ترک ننموده‌اند و اگر هم از نفسی ترک شده خود را نادم مشاهده نموده و مع‌ذلک جوهر رحمن و ساذج سبحان را که بعرفان او متمسّک بوده‌اند معلّق داشته و شهید مینمایند و ابداً عارف باو نگشته و خود را از جمیع فیوضات الهیّه و عنایات عزّ رحمانیّه محروم داشته‌اند در قعر نارند و خود را از اهل جنّت میشمرند و در بحر عذاب مستغرقند و خود را از احباب ربّ الأرباب میدانند و در منتهی بعد از حقّ خود را از اهل قرب فرض گرفته‌اند

پس شما ای اهل بیان در کلّ حین توکّل بجمال ربّ العالمین نمائید و باو پناه برید که مبادا بر جمالم در ظهور اخرایم وارد آورید آنچه آن گروه در این حین وارد آورده‌اند ای اهل بیان فئۀ فرقان حجّتی در دست نداشتند مگر فرقان که فارق بین حقّ و باطل بوده در آن ایّام و چون جمال عزّ رحمانیم از افق قدس سبحانیم طالع و مشرق شد بهمان حجّت و دلیل بل اعظم نفس خود را ظاهر فرمودم که شاید از حجّت قبل بحجّت بعد آگاه شده خود را از حرم تصدیق جمال یقین محروم نسازند و مع‌ذلک در کلّ ایّام آیات فرقان را تلاوت مینمایند و از این آیات بدیعه که حجّیّتش چون شمس مابین سماء ظاهر و لایح است ممنوع و محروم گشته‌اند چنانچه در حین ظهور آیات عزّیّۀ الهیّه جمعی مذکور نمودند که این آیات از کتب قبل سرقت شده و بعضی لسان غافلشان باین تکلّم نموده که این آیات از معدن نفس و هوی ظاهر کذلک اشهدناهم ان انتم من الشّاهدین تا آنکه امر بمقامی رسید در حینی که بذکرم توسّل میجستید جسدم را مجروح نمودید و در وقتی که بعرفانم افتخار مینمودید بر جمال معروفم رصاص کین انداختید اینست شأن دنیا و اهل آن تا آنکه روح لطیفم از آلایش انفس مشرکه فارغ شده بمقرّ عزّ ارفع اعلی و رفیق اقدس امنع ابهی طیران نمود و بعد از ارتقای روح مبارکم بافق ابهی بطرف عنایت و لحاظ مکرمت بمدّعیان محبّتم ناظرم که کدام بوصایایم عمل مینمایند و بامرم مطیعند اذاً ینطق لسان القدم عن افق الأبهی و یقول یا ملأ البیان هذا جمالی قد ظهر بآیاتی ثمّ ظهوراتی لم کفرتم به و اعرضتم عنه اذاً یثبت بأنّکم ما آمنتم بنفسی کما ثبت فی حین ظهوری بأنّ ملأ الفرقان ما آمنوا بمحمّد مظهر نفسی کما ظهر فی ظهور محمّد بأنّ ملأ الانجیل ما آمنوا بابنی کما ظهر حین الّذی جآء الرّوح بأنّ امّة التّوریة ما آمنوا بالکلیم اذاً فارجعوا ثمّ انظروا الی ان ینتهی الأمر الی ظهور الأوّل و کذلک نلقی علیکم من اسرار ما کان لعلّ تکوننّ فی انفسکم لمن الشّاعرین و از شهادتم ایّامی نگذشته که عنایت جدید از شطر قدس ابهی و مکرمت منیع از افق عزّ اعلی اشراق فرمود و ساذج قدم بجمال اعظم اکرم از رضوان غیب ظاهر شد بهمان حجّتی که من حجّت قرار دادم و بهمان برهان که عنداللّه مقبول بوده بلکه بجمیع شئونات احدیّت و ظهورات عزّ صمدیّت و بطونات غیب لایدرک و دلالات عزّ لایعرف ظاهر شده مع‌ذلک شما ای ملأ بیان از کلّ جهات باسیاف غلّ و اشارات بر حول عرش اعظم جمع شده‌اید و در کلّ حین از سهام کین بر این جمال عزّ منیع وارد آورده‌اید قسم بجمالم اگر حال ملاحظه نمائید و بطرف حقیقت برفیق اعلی متوجّه شوید ملاحظه مینمائید که از جسدم بحور دم جاری و از ارکانم آثار اسیاف کین ظاهر آخر تفکّر ننموده‌اید که بچه سبب نفسم را انفاق فرمودم و آن همه سیوف فحشا و رصاص بغضا بر او وارد آمد و این بسی واضح است که مقصودی جز عرفان مظهر نفسم نبوده و چون مظهر نفسم بتمام ظهور ظاهر شد اینگونه معمول داشته‌اید که مشهود شده حال اگر در موقف حشر اکبر از شما سؤال شود و از آنچه بآن عامل شده‌اید استفسار رود در جواب ربّ الأرباب چه خواهید گفت لا واللّه ابداً قوّت تکلّم نخواهید داشت چه که ایّامی از غیبتم نگذشته و جمیع حجّیّت ظهور و امور وارده را بچشم خود مشاهده نموده‌اید و مع‌ذلک از جمالی که بقول او کلّ شئونات قبلیّه و بعدیّه محقّق شده غافل شده‌اید و بحجبات نفس و هوی از منظر اعلی محجوب مانده‌اید

ای قوم در تمام اوراق بیان کلّ را باین ظهور قدس صمدانی بشارت دادم و فرمودم که مباد در حین طلوع این نیّر عزّ اعظم بشیئی از آنچه خلق شده مابین سموات و ارض مشغول شوید و از جمال قدم محتجب مانید و هم‌چنین تصریحاً فرمودم که ایّاکم ای قوم اگر در حین ظهور بواحد بیان محتجب شوید و این معلوم بوده که واحد بیان اوّل خلق بیان عنداللّه محسوب و بر کلّ سبقت داده‌ام و هم‌چنین بنصّ صریح فرموده‌ام که ایّاکم ای قوم اگر حین ظهور محتجب شوید بآنچه نازل شده در بیان و حال شما ای قوم بوصفی که در بیان نازل شده و نمیدانید که مقصود چیست و در بارۀ کیست چه که ابداً نفسی از مقصودم مطّلع نبوده مع‌ذلک از موجد وصف و منزل و مظهر و محقّق آن که بقولی از او اینگونه هیاکل خلق شده و میشوند معرض شده‌اید و کاش باین اکتفا مینمودید بلکه بر قتلش فتوی داده‌اید واللّه در کلّ احیان مثل ثعبان این جوهر رحمن را اذیّت نموده‌اید مؤمن نشدید و بحقّ عارف نگشتید دیگر بر قتل و ضرّش چرا راضی شدید قسم بجمالم که از کأس انصاف ننوشیده‌اید و از بحر رضایم نچشیده‌اید بیمین عدل قدم نگذارده‌اید و در کوی متبصّرین مرور ننموده‌اید ضلالت را نفس هدایت شمرده‌اید و صرف شرک را جوهر توحید دانسته‌اید و جمیع شما بعین ظاهر دیده‌اید نفسی را که بیست سنه حفظ فرمود و الآن موجود است و با قدرت بر او و اطّلاع به ما فی سرّ او در کنف حفظ رحمانیّتش حفظ فرمود و مع‌ذلک بر قتلش قیام نمود و چون اراده و فعلش بین مهاجرین انتشار یافت لذا محض ستر اعمال شنیعۀ خود و القای شبهه در قلوب متوهّمه بمفتریات مجعوله مشغول گشت و افعال و اعمال خود را بساذج قدم نسبت داده که شاید عباد را از یمین یقین بشمال وهم کشاند و شما آنچه را ببصر دیده‌اید و ادراک نموده‌اید انکار نموده و بمفتریات مجعوله از طلعت احدیّه محتجب مانده‌اید قسم بجمال عزّ تقدیسم که آنچه در بارۀ این جمال مبین نوشته‌اند حجّت است بر کلّ در کذب قائلین و اثبات این امر مبین چه که نسبتهائی ذکر نموده که کذبش اظهر از شمس است در وسط سماء چه که جمیع با این جمال عزّ اعلی معاشرت نموده‌اید و بقدر خود ادراک نموده و مع‌ذلک باین کلمات مجعوله از منزل آیات احدیّه معرض شده و سلّمنا که صادقند آیا حقّ را یفعل ما یشآء ندانسته‌اید و بأنّه یحکم ما یرید موقن نشده‌اید از جمیع این مراتب گذشته این جمعی که در این سفر مع اللّه هجرت نموده و اکثری از امور را ببصر و فؤاد خود ادراک نموده‌اند و شهادت میدهند که حقّ جلّ شأنه بجمیع شئونات از کلّ ما سواه ممتاز بوده و خواهد بود مع‌ذلک این نفوس را کاذب دانسته‌اید و کسانی که اصلاً مطّلع بر امر نبوده و نخواهند بود و در مناهج وهم و ظنّ سالکند صادق دانسته و میدانید فأفّ لکم یا ملأ المتوهّمین

قسم بجمالم که حجّت بالغۀ الهی بر کلّ تمام شده و کلمۀ تامّه‌اش از افق صدق مشرق گشته و الیوم پناهی جز پناهش نه و ظلّی جز ظلّش مشهود نه بشنوید ندای محبوب خود را و آنچه ببصر دیده‌اید متمسّک شوید و از عروۀ وهم بگسلید و اگر ببصر حقیقت ملاحظه نمائید تاللّه اهل ملأ اعلی در نوحه و ندبه مشغولند و جمیع حوریّات غرفات در حنین و ناله اوراق سدرۀ منتهی از ظلم این ظالمان پژمرده گشته تاللّه الحقّ اریاح رحمت رحمن از شطر امکان مقطوع و اشراقات انوار وجه سبحان از اهل اکوان ممنوع تاللّه الحقّ ظلمی نموده‌اید که کلّ اشیاء از حیات خود منقطع شده‌اند و الیوم خلقی باقی نه چه از اهل ملأ اعلی و چه از اهل مداین بقا و چه عاکفین لجّۀ اسماء مگر آنکه کلّ لطایف سرور را بحزن تبدیل نموده‌اند و قمیص سود پوشیده‌اند و جمیع ملأ کرّوبیین و حقایق انبیا و مرسلین در غرفات عزّ تمکین بنوحه مشغول و شما ای غافلین ارض مسرورید و در ارض هاویه بکمال فرح سیر مینمائید جوهر دین را کشته‌اید و بگمان خود بر سرر دین و ایقان جالسید فواللّه یا قوم شبه این ظهور ظاهر نشده و چشم امکان ندیده بشنوید ندایم را و نباشید از احتیاط‌کنندگانی که در ملأ فرقان بودند بشأنی که احتیاط از دم بعوضه مینمودند و بر سفک دم اللّه فتوی میدادند بذکر مشغول بودند و چون آیات سلطان ذکر بر آن گروه القا میشد صیحه میزدند که این اذکار را بگذار و ما را از ذکر اللّه غافل مکن این بوده اعمال و افعال آن گروه که مشهود گشت و شما ای اهل بیان در این ایّام بجوهر آن اعمال مرتکب و عاملید و خود را از حقّ شمرده و میشمرید

اذاً اشهد اللّه و ملائکته و انبیائه و رسله و الّذینهم یطوفنّ فی حول عرشه و کلّ ما خلق فی السّموات و الأرض بأنّی ما قصّرت فی تبلیغی ایّاکم و بلّغتکم رسالات اللّه حین ظهوری و حین ارتقائی و هذا الحین الّذی اظهرت نفسی عن افق الأبهی و القیت علیکم الحکمة و البیان و عرّفتکم جمال الرّحمن و اتممت الحجّة لکم و الدّلیل علیکم و البرهان فیکم و ما بقی من ذکر الّا و قد القیتکم

اذاً یا الهی انت تعلم بأنّی ما قصّرت فی امرک و بلّغت هؤلآء ما امرتنی به قبل خلق السّموات و الأرض و بیّنت لهم مناهج عدلک و اظهرت لهم مسالک رضائک اذاً یا الهی فارحم علی هؤلآء و لا تجعلهم من الّذین اعرضوا عنّی و انکروا حقّی و جادلوا بآیاتی الی ان سفکوا دمی و تقطعوا جوارحی اذاً یا الهی ایّدهم علی امرک ثمّ انصرهم بنصرتک و لا تجعلهم محروماً عن هذه النّفحات الّتی هبّت عن هذا الرّضوان الّذی خلقته فی قطب الجنان و لا تمنعهم عن فوحات الّتی ارسلته عن افق اسمک الرّحمن اذاً فاحدث یا الهی فی صدورهم من نور کلماتک نار انجذابک لیقلبهم من قدرة المحضة الی یمین عرش رحمانیّتک ثمّ اشتعل یا الهی فی قلوبهم مشاعل عشقک و اشتیاقک لیحترق بها حجبات الّتی منعتهم عن ساحة قربک و لقائک ثمّ خذ یا الهی ایادیهم بأیدی القدرة و الاقتدار ثمّ انقذهم عن غمرات الوهم و الهوی و بلّغهم الی مقرّ الّذی قدّسته عن اشارات کلّ ما خلق بین الأرض و السّمآء ثمّ الق علیهم کلمة الّتی بها تجذب افئدة العارفین الی سمآء عزّ الطافک و قلوب المقرّبین الی هوآء قدس افضالک ثمّ اجعلهم یا محبوبی من الّذین ما منعتهم کلّ من فی السّموات و الأرض عن التّوجّه الی شطر عنایتک و الاستقرار علی امرک و الاعتراف بحضرتک و الایقان بلقائک و انّک انت الغفور الرّحیم المعطی العزیز الباذل النّاصر الکریم