کتابخانه

کتاب ایقان

فهرست مطالب

دیگر اگر بخواهم رشحی از اسرار شهادت و ثمرهای آن را ذکر نمایم البتّه این الواح کفایت نکند و بانتها نرساند انشآء‌اللّه امیدواریم که نسیم رحمتی بوزد و شجرهٔ وجود از ربیع الهی خلعت جدید پوشد تا باسرار حکمت ربّانی پی‌بریم و بعنایت او از عرفان کلّ شیء بی‌نیاز گردیم تا حال نفسی مشهود نگشت که به این مقام فائز آید مگر معدودی قلیل که هیچ معروف نیستند تا بعد قضای الهی چه اقتضا نماید و از خلف سرادق امضا چه ظاهر شود کذلک نذکر لکم من بدایع امر اللّه و نلقی علیکم من نغمات الفردوس لعلّکم بمواقع العلم تصلون و من ثمرات العلم ترزقون پس بیقین باید دانست که این شموس عظمت اگرچه بر نقطهٔ تراب جالس باشند بر عرش اعظم ساکنند و اگر فلسی نزدشان موجود نباشد بر رفرف غنا طائرند و در حینی که در دست دشمنان مبتلایند بر یمین قدرت و غلبه ساکن و در کمال ذلّت ظاهره بر عرش عزّت صمدانی جالس و متّکی و در نهایت عجز ظاهری بر کرسیّ سلطنت و اقتدار قائم

این است که عیسی بن مریم روزی بر کرسی جالس شدند و بنغمات روح القدس بیاناتی فرمودند که مضمون آن اینست ای مردم غذای من از گیاه ارض است که بآن سدّ جوع مینمایم و فراش من سطح زمین است و سراج من در شبها روشنی ماه است و مرکوب من پاهای من است و کیست از من غنی‌‌تر بر روی زمین قسم بخدا که صد‌هزار غنا طائف حول این فقر است و صد‌هزار ملکوت عزّت طالب این ذلّت اگر برشحی از بحر این معانی فائز شوی از عالم ملک و هستی درگذری و چون طیر نار در حول سراج بهّاج جان بازی

و مثل این از حضرت صادق ذکر شده که روزی شخصی از اصحاب در خدمت آن حضرت شکایت از فقر نمود آن جمال لایزالی فرمودند که تو غنی هستی و از شراب غنا آشامیده‌ئی آن فقیر از بیان طلعت منیر متحیّر شد که چگونه غنی هستم که بفلسی محتاجم آن حضرت فرمود آیا محبّت ما را نداری عرض نمود بلی یا ابن رسول اللّه فرمود آیا به هزار دینار این را مبایعه مینمائی عرض نمود بجمیع دنیا و آنچه در آنست نمیدهم حضرت فرمودند آیا نفسی که چنین چیزی نزد او باشد که او را بعالم ندهد چگونه فقیر است

و این فقر و غنا و ذلّت و عزّت و سلطنت و قدرت و مادون آن که نزد این همج رعاع معتبر است در آن ساحت مذکور نیست چنانچه میفرماید یا ایّها النّاس انتم الفقرآء الی اللّه و اللّه هو الغنیّ پس مقصود از غنا غنای از ماسوی است و از فقر فقر باللّه

و دیگر آنکه روزی عیسی بن مریم را یهود احاطه نمودند و خواستند که آن حضرت اقرار فرماید بر اینکه ادّعای مسیحی و پیغمبری نمودند تا حکم بر کفر آن حضرت نمایند و حدّ قتل بر او جاری سازند تا آنکه آن خورشید سماء معانی را در مجلس فیلاطس و قیافا که اعظم علمای آن عصر بود حاضر نمودند و جمیع علما در آن محضر حضور همرساندند و جمع کثیری برای تماشا و استهزاء و اذیّت آن حضرت مجتمع شدند و هر چه از آن حضرت استفسار نمودند که شاید اقرار بشنوند حضرت سکوت فرمودند و هیچ متعرّض جواب نشدند تا آنکه ملعونی برخاست و آمد در مقابل آن حضرت و قسم داد آن حضرت را که آیا تو نگفتی که منم مسیح اللّه و منم ملک الملوک و منم صاحب کتاب و منم مخرّب یوم سبت آن حضرت رأس مبارک را بلند نموده فرمودند اما تری بأنّ ابن الانسان قد جلس عن یمین القدرة و القوّة یعنی آیا نمی‌بینی که پسر انسان جالس بر یمین قدرت و قوّت الهی است و حال آنکه بر حسب ظاهر هیچ اسباب قدرت نزد آن حضرت موجود نبود مگر قدرت باطنیّه که احاطه نموده بود کلّ من فی السّموات و الأرض را دیگر چه ذکر نمایم که بعد از این قول بر آن حضرت چه وارد آمد و چگونه باو سلوک نمودند بالأخره چنان در صدد ایذا و قتل آن حضرت افتادند که بفلک چهارم فرار نمود

و همچنین در انجیل لوقا مذکور است که روزی دیگر آن حضرت بر یکی از یهود گذشت که بمرض فلج مبتلا شده بود و بر سریر افتاده چون آن حضرت را دید بقرائن شناخت آن حضرت را و استغاثه نمود و آن حضرت فرمودند قم عن سریرک فانّک مغفورة خطایاک چند یهود که در آن مکان حضور داشتند اعتراض نمودند که هل یمکن لأحد ان یغفر الخطایا الّا اللّه فالتفت المسیح الیهم و قال ایّما اسهل ان اقول له قم فاحمل سریرک ام اقول له مغفورة خطایاک لتعلموا بأنّ لابن الانسان سلطاناً علی الأرض لمغفرة الخطایا که ترجمهٔ آن بفارسی اینست چون آن حضرت بآن عاجز مسکین فرمودند که برخیز بدرستی که معاصی تو آمرزیده شد جمعی از یهود اعتراض نمودند که آیا جز پروردگار غالب قادر کسی قادر بر غفران عباد هست آن حضرت ملتفت بایشان شده فرمودند که آیا کدام اسهل است نزد شما از اینکه بگویم باین عاجز فالج برخیز و برو و یا آنکه بگویم آمرزیده است گناهان تو تا آنکه بدانید که از برای پسر انسان سلطانیست در ارض برای آمرزش ذنوب مذنبان اینست سلطنت حقیقی و اقتدار اولیای الهی همهٔ این تفاصیل که مکرّر ذکر میشود از همه مقام و همه جا مقصود اینست که بر تلویحات کلمات اصفیای الهی مطّلع شوید که شاید از بعضی عبارات قدم نلغزد و قلب مضطرب نشود

و بقدم یقین در صراط حقّ الیقین قدم گذاریم که لعلّ نسیم رضا از ریاض قبول الهی بوزد و این فانیان را بملکوت جاودانی رساند و عارف شوی بر معانی سلطنت و امثال آن که در اخبار و آیات ذکر یافته و دیگر آنکه بر آن جناب محقّق و معلوم بوده آنچه را که یهود و نصاری بآن تمسّک جسته‌اند و بر جمال محمّدی اعتراض مینمودند بعینه در این زمان اصحاب فرقان بهمان تشبّث نموده و بر نقطهٔ بیان روح من فی ملکوت الأمر فداه اعتراض مینمایند این بی‌خردان را مشاهده فرما که حرف یهودان را الیوم میگویند و شاعر نیستند فنعم ما نزّل من قبل فی شأنهم ذرهم فی خوضهم یلعبون و لعمرک انّهم لفی سکرتهم یعمهون

چون غیب ازلی و ساذج هویّه شمس محمّدی را از افق علم و معانی مشرق فرمود از جمله اعتراضات علمای یهود آن بود که بعد از موسی نبی مبعوث نشود بلی طلعتی در کتاب مذکور است که باید ظاهر شود و ترویج ملّت و مذهب او را نماید تا شریعهٔ شریعت مذکورهٔ در تورات همهٔ ارض را احاطه نماید اینست که از لسان آن ماندگان وادی بعد و ضلالت سلطان احدیّت میفرماید و قالت الیهود ید اللّه مغلولة غلّت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ترجمهٔ آن اینست که گفتند یهودان دست خدا بسته شده بسته باد دستهای خود ایشان و ملعون شدند بآنچه افترا بستند بلکه دستهای قدرت الهی همیشه باز و مهیمن است ید اللّه فوق ایدیهم

اگرچه شرح نزول این آیه را علمای تفسیر مختلف ذکر نموده‌اند ولیکن بر مقصود ناظر شوید که میفرماید نچنین است یهود خیال نمودند که سلطان حقیقی طلعت موسوی را خلق نمود و خلعت پیغمبری بخشید و دیگر دستهایش مغلول و بسته شد و قادر نیست بر ارسال رسولی بعد از موسی ملتفت این قول بی‌معنی شوید که چه ‌قدر از شریعهٔ علم و دانش دور است و الیوم جمیع این مردم بامثال این مزخرفات مشغولند و هزار سال بیش میگذرد که این آیه را تلاوت مینمایند و بر یهود من حیث لا یشعر اعتراض مینمایند و ملتفت نشدند و ادراک ننمودند باینکه خود سرّاً و جهراً میگویند آنچه را که یهود بآن معتقدند چنانچه شنیده‌اید که میگویند جمیع ظهورات منتهی شده و ابواب رحمت الهی مسدود گشته دیگر از مشارق قدس معنوی شمسی طالع نمیشود و از بحر قدم صمدانی امواجی ظاهر نگردد و از خیام غیب ربّانی هیکلی مشهود نیاید اینست ادراک این همج رعاع فیض کلّیّه و رحمت منبسطه که بهیچ عقلی و ادراکی انقطاع آن جایز نیست جایز دانسته و از اطراف و جوانب کمر ظلم بسته و همّت گماشته‌اند که نار سدره را بماء ملح ظنون مخمود نمایند و غافل از اینکه زجاج قدرت سراج احدیّت را در حصن حفظ خود محفوظ میدارد و همین ذلّت کافیست این گروه را که از اصل مقصود محروم ماندند و از لطیفه و جوهر امر محجوب گشتند لأجل آنکه منتها فیض الهی که برای عباد مقدّر شده لقآء اللّه و عرفان اوست که کل بآن وعده داده شده‌اند و این نهایت فیض فیّاض قدم است برای عباد او و کمال فضل مطلق است برای خلق او که هیچیک از این عباد بآن مرزوق نشدند و باین شرافت کبری مشرّف نگشتند و با اینکه چه ‌قدر از آیات منزله که صریح باین مطلب عظیم و امر کبیر است مع‌ذلک انکار نموده‌اند و بهوای خود تفسیر کرده‌اند چنانچه میفرماید و الّذین کفروا بآیات ‌اللّه و لقائه اولئک یئسوا من رحمتی واولئک لهم عذاب الیم و همچنین میفرماید الّذین یظنّون انّهم ملاقوا ربّهم و انّهم الیه راجعون و در مقام دیگر قال الّذین یظنّون انّهم ملاقوا اللّه کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة و در مقامی دیگر فمن کان یرجو لقآء ربّه فلیعمل عملاً صالحاً و در مقامی دیگر یدبّر الأمر یفصّل الآیات لعلّکم بلقآء ربّکم توقنون

جمیع این آیات مدلّهٔ بر لقا را که حکمی محکمتر از آن در کتب سماوی ملحوظ نگشته انکار نموده‌اند و از این رتبهٔ بلند اعلی و مرتبهٔ ارجمند ابهی خود را محروم ساخته‌اند و بعضی ذکر نموده‌اند که مقصود از لقا تجلّی اللّه است در قیامت و حال آنکه اگر گویند تجلّی عام مقصود است این در همۀ اشیاء موجود است چنانچه از قبل ثابت شد که همۀ اشیاء محل و مظهر تجلّی آن سلطان حقیقی هستند و آثار اشراق شمس مجلّی در مرایای موجودات موجود و لائحست بلکه اگر انسان را بصر معنوی الهی مفتوح شود ملاحظه مینماید که هیچ شیء بی‌ظهور تجلّی پادشاه حقیقی موجود نه چنانچه همهٔ ممکنات و مخلوقات را ملاحظه مینمائید که حاکیند از ظهور و بروز آن نور معنوی و ابواب رضوان الهی را مشاهده میفرمائید که در همهٔ اشیاء مفتوح گشته برای ورود طالبین در مداین معرفت و حکمت و دخول واصلین در حدائق علم و قدرت و در هر حدیقه‌ئی‌‌ عروس معانی ملاحظه آید که در غرفه‌های کلمات در نهایت تزیین و تلطیف جالسند و اکثر آیات فرقانی بر این مطلب روحانی مدلّ و مشعر است و ان من شیء الّا یسبّح بحمده شاهدیست ناطق و کلّ شیء احصیناه کتاباً گواهیست صادق حال اگر مقصود از لقآء اللّه لقاء این تجلّیات باشد پس جمیع ناس بلقاء طلعت لایزال آن سلطان بیمثال مشرّفند دیگر تخصیص بقیامت چرا

و اگر گویند مقصود تجلّی خاصّ است آنهم اگر در عین ذاتست در حضرت علم ازلاً چنانچه جمعی از صوفیّه این مقام را تعبیر بفیض اقدس نموده‌اند بر فرض تصدیق این رتبه صدق لقا برای نفسی در این مقام صادق نیاید لأجل آنکه این رتبه در غیب ذات محقّق است و احدی بآن فائز نشود السّبیل مسدود و الطّلب مردود افئدهٔ مقرّبین باین مقام طیران ننماید تا چه رسد بعقول محدودین و محتجبین

و اگر گویند تجلّی ثانیست که معبّر بفیض مقدّس شده این مسلّماً در عالم خلق است یعنی در عالم ظهور اوّلیّه و بروز بدعیّه و این مقام مختصّ بانبیا و اولیای اوست چه که اعظم و اکبر از ایشان در عوالم وجود موجود نگشته چنانچه جمیع بر این مطلب مقرّ و مذعنند و ایشانند محالّ و مظاهر جمیع صفات ازلیّه و اسماء الهیّه و ایشانند مرایائی که تمام حکایت مینمایند و جمیع آنچه بایشان راجع است فی‌ا‌لحقیقه بحضرت ظاهر مستور راجع و معرفت مبدء و وصول باو حاصل نمیشود مگر بمعرفت و وصول این کینونات مشرقه از شمس حقیقت پس از لقاء این انوار مقدّسه لقآء اللّه حاصل میشود و از علمشان علم ‌اللّه و از وجهشان وجه‌ اللّه و از اوّلیّت و آخریّت و ظاهریّت و باطنیّت این جواهر مجرّده ثابت میشود از برای آن شمس حقیقت بأنّه هو الأوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و همچنین سایر اسماء عالیه و صفات متعالیه لهذا هر نفسی که باین انوار مضیئهٔ ممتنعه و شموس مشرقهٔ لائحه در هر ظهور موفّق و فائز شد او بلقآء اللّه فائز است و در مدینهٔ حیات ابدیّهٔ باقیه وارد و این لقا میسّر نشود برای احدی الّا در قیامت که قیام نفس‌ اللّه است بمظهر کلّیّهٔ خود

و اینست معنی قیامت که در کلّ کتب مسطور و مذکور است و جمیع بشارت داده شده‌اند بآن یوم حال ملاحظه فرمائید که آیا یومی از این یوم عزیزتر و بزرگتر و معظّم‌تر تصوّر میشود که انسان چنین روز را از دست بگذارد و از فیوضات این یوم که بمثابهٔ ابر نیسان از قبل رحمن در جریانست خود را محروم نماید و بعد از آنکه بتمام دلیل مدلّل شد که یومی اعظم از این یوم و امری اعزّ از این امر نه چگونه میشود که انسان بحرف متوهّمین و ظانّین از چنین فضل اکبر مأیوس گردد و بعد از همۀ این دلائل محکمهٔ متقنه که هیچ عاقلی را گریزی نه و هیچ عارفی را مفرّی نه آیا روایت مشهور را نشنیده‌اند که میفرماید اذا قام القائم قامت القیامة و همچنین ائمّۀ هدی و انوار لاتطفی هل ینظرون الّا ان یأتیهم اللّه فی ظلل من الغمام را که مسلّماً از امورات محدثۀ در قیامت میدانند بحضرت قائم و ظهور او تفسیر نموده‌اند

پس ای برادر معنی قیامت را ادراک نما و گوش را از حرفهای این مردم مردود پاک فرما اگر قدری بعوالم انقطاع قدم گذاری شهادت میدهید که یومی اعظم از این یوم و قیامتی اکبر از این قیامت متصوّر نیست و یک عمل در این یوم مقابل است با اعمال صد‌هزار سنه بلکه استغفراللّه از این تحدید زیرا که مقدّس است عمل این یوم از جزای محدود و این همج رعاع چون معنی قیامت و لقای الهی را ادراک ننمودند لهذا از فیض او بالمرّه محجوب ماندند با اینکه مقصود از علم و زحمات آن وصول و معرفت این مقامست مع‌ذلک همه مشغول بعلوم ظاهره شده‌اند چنانچه آنی منفکّ نیستند و از جوهر علم و معلوم چشم پوشیده‌اند گویا نمی از یمّ علم الهی ننوشیدند و بقطره‌ئی از سحاب فیض رحمانی فائز نگشتند

حال ملاحظه فرمائید اگر کسی در یوم ظهور حقّ ادراک فیض لقا و معرفت مظاهر حقّ را ننماید آیا صدق عالم بر او میشود اگرچه هزار سنه تحصیل کرده باشد و جمیع علوم محدودهٔ ظاهریّه را اخذ نموده باشد و این بالبدیهه معلومست که تصدیق علم در حقّ او نمیشود ولیکن اگر نفسی حرفی از علم ندیده باشد و باین شرافت کبری فائز شود البتّه او از علمای ربّانی محسوبست زیرا بغایت قصوای علم و نهایت و منتهای آن فائز گشته

و این رتبه هم از علائم ظهور است چنانچه میفرماید یجعل اعلاکم اسفلکم و اسفلکم اعلاکم و همچنین در فرقان میفرماید و نرید ان نمنّ علی‌الّذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثین و این مشاهده شد که الیوم چه مقدار از علما نظر باعراض در اسفل اراضی جهل ساکن شده‌اند و اسامیشان از دفتر عالین و علما محو شده و چه مقدار از جهّال نظر باقبال باعلی افق علم ارتقا جستند و اسمشان در الواح علم بقلم قدرت ثبت گشته کذلک یمحو اللّه ما یشآء و یثبت و عنده امّ الکتاب اینست که گفته‌اند طلب الدّلیل عند حصول المدلول قبیح و الاشتغال بالعلم بعد الوصول الی المعلوم مذموم قل یا اهل الأرض هذا فتی ناریّ یرکض فی برّیّة الرّوح و یبشّرکم بسراج‌ اللّه و یذکّرکم بالأمر الّذی کان عن افق القدس فی شطر العراق تحت حجبات النّور بالسّتر مشهودا

ای دوست من اگر قدری در سموات معانی فرقان طیران فرمائی و در ارض معرفت الهی که در آن مبسوط گشته تفرّج نمائی بسیار از ابواب علوم بر وجه آن جناب مفتوح شود و خواهید یقین نمود بر اینکه جمیع این امور که الیوم این عباد را منع مینماید از ورود در شاطی بحر ازلی بعینها در ظهور نقطهٔ فرقان هم مردم آن عصر را منع نموده از اقرار بآن شمس و اذعان بآن و همچنین بر اسرار رجعت و بعثت مطّلع شوی و باعلی غرف یقین و اطمینان مقرّ یابی

از جمله اینکه روزی جمعی از مجاحدان آن جمال بیمثال و محرومان از کعبهٔ لایزال از روی استهزاء عرض نمودند انّ اللّه عهد الینا ان لا نؤمن لرسول حتّی یأتینا بقربان تأکله النّار مضمون آن اینست که پروردگار عهد کرده است بما که ایمان نیاوریم برسولی مگر آنکه معجزهٔ هابیل و قابیل را ظاهر فرماید یعنی قربانی کند و آتشی از آسمان بیاید و آن را بسوزاند چنانچه در حکایت هابیل شنیده‌اند و در کتب مذکور است آن حضرت در جواب فرمودند قد جآءکم رسل من قبلی بالبیّنات و بالّذی قلتم فلم قتلتموهم ان کنتم صادقین ترجمهٔ آن اینست که آن حضرت فرمودند آمد بسوی شما پیش از من رسولهای پروردگار با بیّنات ظاهرات و بآنچه شما میطلبید پس چرا کشتید آن رسل پروردگار را اگر هستید راست‌گویان حال انصاف دهید بر حسب ظاهر آن عباد که در عصر و عهد آن حضرت بوده‌اند کجا در عهد آدم یا انبیای دیگر بودند که چند هزار سال فاصله بود از عهد آدم تا آن زمان مع‌ذلک چرا آن جوهر صدق نسبت قتل هابیل و یا انبیای دیگر را بعباد زمان خود فرمودند چاره نداری یا اینکه نعوذ باللّه نسبت کذب و یا کلام لغو بآن حضرت بدهی یا بگوئی آن اشقیا همان اشقیا بودند که در هر عصری با نبیّین و مرسلین معارضه مینمودند تا آنکه بالأخره همه را شهید نمودند

درست در این بیان تفکّر فرما تا نسیم خوش عرفان از مصر رحمن بوزد و جان را از بیان خوش جانان بحدیقهٔ عرفان رساند این بود که مردم غافل چون معانی این بیانات بالغهٔ کامله را ادراک نمینمودند و جواب را بگمان خود مطابق سؤال نمی‌یافتند لهذا نسبت عدم علم و جنون بآن جواهر علم و عقل میدادند

و همچنین در آیهٔ دیگر میفرماید تعرّضاً باهل زمان و کانوا من قبل یستفتحون علی‌الّذین کفروا فلمّا جآءهم ما عرفوا کفروا به فلعنة اللّه علی الکافرین میفرماید بودند این گروه که با کفّار مجاهده و قتال مینمودند در راه خدا و طلب فتح مینمودند برای نصرت امر اللّه پس چون آمد ایشان را آن کسی که شناخته بودند کافر شدند باو پس لعنت خدا بر کافران حال ملاحظه فرمائید که از آیه چنین مستفاد میشود که مردم زمان آن حضرت همان مردمی بودند که در عهد انبیای قبل برای ترویج آن شریعت و ابلاغ امر اللّه مجادله و محاربه مینمودند و حال آنکه مردم عهد عیسی و موسی غیر مردم زمان آن حضرت بودند و دیگر آنکه آن کسی را که از قبل شناخته بودند موسی بود صاحب تورات و عیسی بود صاحب انجیل مع‌ذلک چرا آن حضرت میفرماید چون آمد بسوی ایشان آن کسی که او را شناخته بودند که عیسی باشد یا موسی باو کافر شدند و حال آنکه آن حضرت نظر بظاهر موسوم باسم دیگر بودند که محمّد باشد و از مدینهٔ دیگر ظاهر شدند و بلسان دیگر و شرع دیگر آمدند مع‌ذلک چگونه حکم آیه ثابت میشود و ادراک میگردد

حال حکم رجوع را ادراک فرما که بچه صریحی در خود فرقان نازل شده و احدی تا الیوم ادراک آن ننموده حال چه میفرمائید اگر میفرمائید که آن حضرت رجعت انبیای قبل بودند چنانچه از آیه مستفاد میشود و همچنین اصحاب او هم رجعت اصحاب قبل خواهند بود چنانچه از آیات مذکوره هم رجعت عباد قبل واضح و لائحست و اگر انکار کنند بر خلاف حکم کتاب که حجّت اکبر است قائل شده‌اند پس همین قسم حکم رجع و بعث و حشر را در ایّام ظهور مظاهر هویّه ادراک نما تا رجوع ارواح مقدّسه را در اجساد صافیهٔ منیره بعین رأس ملاحظه فرمائی و غبارهای جهل و نفس ظلمانی را بآب رحمت علم رحمانی پاک و منزّه نمائی که شاید بقوّت یزدانی و هدایت سبحانی و سراج نورانی سبیل صبح هدایت را از شام ضلالت تمیز دهی و فرق گذاری

و دیگر معلوم آن جناب بوده که حاملان امانت احدیّه که در عوالم ملکیّه بحکم جدید و امر بدیع ظاهر میشوند چون این اطیار عرش باقی از سماء مشیّت الهی نازل میگردند و جمیع بر امر مبرم ربّانی قیام میفرمایند لهذا حکم یک نفس و یک ذات را دارند چه جمیع از کأس محبّت الهی شاربند و از اثمار شجرهٔ توحید مرزوق و این مظاهر حقّ را دو مقام مقرّر است یکی مقام صرف تجرید و جوهر تفرید و در این مقام اگر کل را بیک اسم و رسم موسوم و موصوف نمائی بأسی نیست چنانچه میفرماید لا نفرّق بین احد من رسله زیرا که جمیع مردم را بتوحید الهی دعوت میفرمایند و بکوثر فیض و فضل نامتناهی بشارت میدهند و کل بخلع نبوّت فائزند و برداء مکرمت مفتخر اینست که نقطهٔ فرقان میفرماید امّا النّبیّون فأنا و همچنین میفرماید منم آدم اوّل و نوح و موسی و عیسی و همین مضمون را طلعت علوی هم فرموده‌اند و امثال این بیانات که مشعر بر توحید آن مواقع تجرید است از مجاری بیانات ازلیّه و مخازن لآلی علمیّه ظاهر شده و در کتب مذکور گشته و این طلعات مواقع حکم و مطالع امرند و امر مقدّس از حجبات کثرت و عوارضات تعدّد است اینست که میفرماید و ما امرنا الّا واحدة و چون امر واحد شد البتّه مظاهر امر هم واحدند و همچنین ائمّهٔ دین و سراجهای یقین فرمودند اوّلنا محمّد و آخرنا محمّد و اوسطنا محمّد

باری معلوم و محقّق آن جناب بوده که جمیع انبیا هیاکل امر اللّه هستند که در قمایص مختلفه ظاهر شدند و اگر بنظر لطیف ملاحظه فرمائی همه را در یک رضوان ساکن بینی و در یک هوا طائر و بر یک بساط جالس و بر یک کلام ناطق و بر یک امر آمر اینست اتّحاد آن جواهر وجود و شموس غیر محدود و معدود پس اگر یکی از این مظاهر قدسیّه بفرماید من رجوع کلّ انبیا هستم صادقست و همچنین ثابت است در هر ظهور بعد صدق رجوع ظهور قبل و چون رجوع انبیا موافق و مطابق آیات و اخبار ثابت شد رجوع اولیا هم ثابت و محقّق است و این رجوع اظهر از آن است که بدلیل و برهان محتاج شود مثلاً ملاحظه فرمائید از جملهٔ انبیا نوح بود که چون مبعوث بنبوّت شد و بقیام الهی بر امر قیام فرمود هر نفسی که باو مؤمن و بامر او مذعن شد او فی‌الحقیقه بحیات جدیده مشرّف شد و در حقّ او صادق میآمد حیات بدیع و روح جدید زیرا که او قبل از ایمان بخدا و اذعان بمظهر نفس او کمال علایق را باموال و اسباب متعلّقهٔ بدنیا از قبیل زن و فرزند و اطعمه و اشربه و امثال ذلک داشته بقسمی که اوقات لیل و نهار را مصروف بر اخذ زخارف و اسباب تعیّش داشته و همّت در تحصیل اشیای فانیه گماشته و از این مراتب گذشته قبل از ورود در لجّهٔ ایمان بحدودات آباء و اجداد و اتّباع آداب و شرایع ایشان چنان راسخ و محکم بود که اگر حکم بقتل او میشد شاید رضا میداد و راضی بر تغییر حرفی از امور تقلیدیّه که در میان قوم بود نمیشد چنانچه همهٔ قوم نداء انّا وجدنا آبائنا علی امّة و انّا علی آثارهم مقتدون برآوردند

و همین گروه با همهٔ این حجبات محدوده و حدودات مذکوره بمجرّد اینکه صهبای ایمان را از کأس ایقان از ایادی مظاهر سبحان مینوشیدند بالمرّه تقلیب میشدند بقسمی که از زن و فرزند و اموال و اثقال و جان و ایمان بلکه از کلّ ماسوی میگذشتند و بقسمی غلبات شوق الهی و جذبات ذوق صمدانی ایشان را اخذ مینمود که دنیا را و آنچه در آن هست بپر کاهی ندانسته آیا حکم خلق جدید و رجوع در اینها نمیشود و همچنین ملاحظه شد که این نفوس قبل از فوز بعنایت بدیع جدید الهی جان خود را بصد‌هزار حیله و تدبیر از موارد هلاکت حفظ مینمودند بقسمی که از خاری احتراز میجستند و از روباهی فی‌المثل فرار مینمودند و بعد از شرف بفوز اکبر و عنایت عظمی صدهزار جان رایگان انفاق میفرمودند بلکه نفوس مقدّسشان از قفس تن بیزار و یک نفر از این جنود در مقابل گروهی مقاتله مینمود مع‌ذلک چگونه میشود که اگر این نفوس همان نفوس قبل باشند اینگونه امورات که مخالف عادات بشریّه و منافی هوای جسمانیّه است از ایشان ظاهر شود

باری این مطلب واضحست که بدون تغییر و تبدیل الهی محالست این قسم آثار و افعال که بهیچوجه شباهت بآثار و افعال قبل ندارد از ایشان ظاهر شود و در عرصهٔ کون بوجود آید چنانچه اضطرابشان باطمینان تبدیل میشد و ظنّ بیقین تغییر مییافت و خوف بجرئت مبادله میگشت اینست شأن اکسیر الهی که در یک حین عباد را تقلیب میفرماید

مثلاً در مادّهٔ نحاسی ملاحظه فرمائید که اگر در معدن خود از غلبهٔ یبوست محفوظ بماند در مدّت هفتاد سنه بمقام ذهبی میرسد اگرچه بعضی خود نحاس را ذهب میدانند که بواسطهٔ غلبهٔ یبوست مریض شده و بمقام خود نرسیده

باری در هر حال اکسیر کامل مادّهٔ نحاسی را در آنی بمقام ذهبی میرساند و منازل هفتادساله را بآنی طیّ نماید آیا آن ذهب را بعد میتوان گفت که نحاسست و یا بعالم ذهبی نرسیده و حال آنکه محک در میان است و صفات ذهبی را از نحاسی معیّن و واضح مینماید

همچنین این نفوس هم از اکسیر الهی در آنی عالم ترابی را طیّ نموده بعوالم قدسی قدم گذارند و بقدمی از مکان محدود بلامکان الهی واصل شوند جهدی باید تا باین اکسیر فائز شوی که در یک آن مغرب جهل را بمشرق علم رساند و ظلمت لیل ظلمانی را بصبح نورانی فائز گرداند و بعید صحرای ظنّ را بچشمهٔ قرب و یقین دلالت کند و هیاکل فانیه را برضوان باقی مشرّف فرماید حال اگر در حقّ این ذهب حکم نحاسی صادق میآید در حقّ این عباد هم حکم عباد قبل از فوز بایمان صادق و محقّق است

ای برادر از این بیانات شافیهٔ کافیهٔ وافیه اسرار خلق جدید و رجوع و بعث بی‌ حجاب و نقاب ظاهر و هویداست انشآءاللّه بتأییدات غیبیّه جامهٔ کهنه را از جسم و جان دور کنی و بخلع جدیدهٔ باقیه مفتخر گردی

اینست که در هر ظهور بعد انفسی که سبقت یافتند بایمان از کلّ من علی الأرض و شربت زلال معرفت را از جمال احدیّت نوشیدند و باعلی معارج ایمان و ایقان و انقطاع ارتفاع جستند حکم رجوع انفس قبل که در ظهور قبل باین مراتب فائز شده‌اند بر این اصحاب ظهور بعد میشود اسماً و رسماً و فعلاً و قولاً و امراً زیرا آنچه از عباد قبل ظاهر شد از این عباد بعد بعینه ظاهر و هویدا گشت مثلاً اگر شاخسار گلی در مشرق ارض باشد و در مغرب هم از شاخۀ دیگر آن گل ظاهر شود اطلاق گل بر او میشود دیگر در این مقام نظر بحدودات شاخه و هیئت آن نیست بلکه نظر برائحه و عطریست که در هر دو ظاهر است

پس نظر را از حدودات ظاهره طاهر و منزّه کن تا همه را بیک اسم و یک رسم و یک ذات و یک حقیقت مشاهده نمائی و اسرار رجوع کلمات را هم در حروفات نازله ملاحظه فرمائی قدری تفکّر در اصحاب عهد نقطهٔ فرقان نما که چگونه از جمیع جهات بشریّه و مشتهیات نفسیّه بنفحات قدسیّهٔ آن حضرت پاک و مقدّس و منقطع گشتند و قبل از همهٔ اهل ارض بشرف لقا که عین لقآء اللّه بود فائز شدند و از کلّ اهل ارض منقطع گشتند چنانچه شنیده‌اید که در مقابل آن مظهر ذی الجلال چگونه جان نثار میفرمودند و حال همان ثبوت و رسوخ و انقطاع را بعینه ملاحظه فرما در اصحاب نقطهٔ بیان راجع شده چنانچه ملاحظه فرموده‌اید که چگونه این اصحاب از بدایع جود ربّ الأرباب علم انقطاع بر رفرف امتناع برافراشتند باری این انوار از یک مصباح ظاهر شده‌اند و این اثمار از یک شجره روئیده‌اند فی‌الحقیقه فرقی ملحوظ نه و تغییری مشهود نه کلّ ذلک من فضل اللّه یؤتیه من یشآء من خلقه انشآءاللّه از ارض نفی احتراز جوئیم و ببحر اثبات درآئیم تا عوالم جمع و فرق و توحید و تفریق و تحدید و تجرید الهی را ببصری که مقدّس از عناصر و اضداد است مشاهده کنیم و باعلی افق قرب و قدس حضرت معانی پرواز نمائیم