کتابخانه

ندای ربّ الجنود

فهرست مطالب

لوح رئیس

هو المالک بالاستحقاق

۱

۱ قلم اعلی میفرماید ای نفسی که خود را اعلی النّاس دیده‌ئی۶۵و غلام الهی را که چشم ملأ اعلی باو روشن و منیر است ادنی العباد شمرده‌ئی غلام توقّعی از تو و امثال تو نداشته و نخواهد داشت چه که لازال هر یک از مظاهر رحمانیّه و مطالع عزّ سبحانیّه که از عالم باقی بعرصۀ فانی برای احیای اموات قدم گذارده‌اند و تجلّی فرموده‌اند امثال تو آن نفوس مقدّسه را که اصلاح اهل عالم منوط و مربوط بآن هیاکل احدیّه بوده از اهل فساد دانسته‌اند و مقصّر شمرده‌اند قد قضی نحبهم و سوف یقضی نحبک و تجد نفسک فی خسران عظیم

۲

۲ بزعم تو این محیی عالم و مصلح آن مفسد و مقصّر بوده جمعی از نسوان و اطفال صغیر و مرضعات چه تقصیر نموده‌اند که محلّ سیاط قهر و غضب شده‌اند در هیچ مذهب و ملّتی اطفال مقصّر نبوده‌اند قلم حکم الهی از ایشان مرتفع شده ولکن شرارۀ ظلم و اعتساف تو جمیع را احاطه نموده اگر از اهل مذهب و ملّتی در جمیع کتب الهیّه و زبر قیّمه و صحف متقنه بر اطفال تکلیفی نبوده و نیست و از این مقام گذشته نفوسی هم که بحقّ قائل نیستند ارتکاب چنین امور ننموده‌اند چه که در هر شیء اثری مشهود و احدی انکار آثار اشیاء ننموده مگر جاهلی که بالمرّه از عقل و درایت محروم باشد لذا البتّه نالۀ این اطفال و حنین این مظلومان را اثری خواهد بود

۳

۳ جمعی که ابداً در ممالک شما مخالفتی ننموده‌اند و با دولت عاصی نبوده‌اند در ایّام و لیالی در گوشه‌ئی ساکن و بذکر اللّه مشغول چنین نفوس را تاراج نمودید و آنچه داشتند بظلم از دست رفت بعد که امر بخروج این غلام شد بجزع آمدند و نفوسی که مباشر نفی این غلام بودند مذکور داشتند که باین نفوس حرفی نیست و حرجی نه و دولت ایشان را نفی ننموده اگر خود بخواهند با شما بیایند کسی را با ایشان سخنی نه این فقرا خود مصارف نمودند و از جمیع اموال گذشته بلقای غلام قناعت نمودند و متوکّلین علی اللّه مرّة اخری با حقّ هجرت کردند تا آنکه مقرّ حبس بهاء حصن عکّا شد

۴

۴ و بعد از ورود ضبّاط عسکریّه کل را احاطه نموده اناثاً و ذکوراً صغیراً و کبیراً جمیع را در قشلۀ نظام منزل دادند شب اوّل جمیع از اکل و شرب ممنوع شدند چه که باب قشله را ضبّاط عسکریّه اخذ نموده و کل را منع نمودند از خروج و کسی بفکر این فقرا نیفتاد حتّی آب طلبیدند احدی اجابت ننمود

۵

۵ چندیست که میگذرد و کل در قشله محبوس و حال آنکه پنج سنه در ادرنه ساکن بودیم جمیع اهل بلد از عالم و جاهل و غنی و فقیر شهادت دادند بر تقدیس و تنزیه این عباد در حین خروج غلام از ادرنه یکی از احبّای الهی بدست خود خود را فدا نمود نتوانست این مظلوم را در دست ظالمان مشاهده نماید و سه مرتبه در عرض راه سفینه را تجدید نمودند معلوم است بر جمعی اطفال از حمل ایشان از سفینه بسفینه چه مقدار مشقّت وارد شد و بعد از خروج از سفینه چهار نفر از احبّا را تفریق نمودند و منع نمودند از همراهی و بعد از خروج غلام یکی از آن چهار که موسوم به عبدالغفّار بود خود را در بحر انداخت و معلوم نیست که حال او چه شد۶۶

۶

۶ این رشحی از بحر ظلم وارده است که ذکر شد و مع‌ذلک اکتفا ننموده‌اید هر یوم مأمورین حکمی اجرا میدارند و هنوز منتهی نشده در کلّ لیالی و ایّام در مکر جدید مشغولند و از خزانۀ دولت در هر شبانه‌روز سه رغیف نان باسرا میدهند و احدی قادر بر اکل آن نه از اوّل دنیا تا حال چنین ظلمی دیده نشد و شنیده نگشت

۷

۷ فوالّذی انطق البهآء بین الأرض و السّمآء لم یکن لکم شأن و لا ذکر عند الّذین انفقوا ارواحهم و اجسادهم و اموالهم حبّاً للّه المقتدر العزیز القدیر کفّی از طین عنداللّه اعظم است از مملکت و سلطنت و عزّت و دولت شما و لو یشآء لیجعلکم هبآءً منبثّا و سوف یأخذکم بقهر من عنده و یظهر الفساد بینکم و یختلف ممالککم اذاً تنوحون و تتضرّعون و لن تجدوا لأنفسکم من معین و لا نصیر

۸

۸ این ذکر نه برای آن است که متنبّه شوید چه که غضب الهی آن نفوس را احاطه نموده ابداً متنبّه نشده و نخواهید شد و نه بجهت آن است که ظلمهای وارده بر انفس طیّبه ذکر شود چه که این نفوس از خمر رحمن بهیجان آمده‌اند و سکر سلسبیل عنایت الهی چنان اخذشان نموده که اگر ظلم عالم بر ایشان وارد شود در سبیل حقّ راضی بل شاکرند ابداً شکوه نداشته و ندارند بلکه دمائشان در ابدانشان در کلّ حین از ربّ العالمین آمل و سائل است که در سبیلش بر خاک ریخته شود و هم‌چنین رئوسشان آمل که بر کلّ اسنان در سبیل محبوب جان و روان مرتفع گردد

۹

۹ چند مرتبه بلا بر شما نازل و ابداً التفات ننمودید یکی احتراق که اکثر مدینه بنار عدل سوخت۶۷چنانچه شعرا قصاید انشاء نمودند و نوشته‌اند که چنین حرقی تا حال نشده مع‌ذلک بر غفلتتان افزود و هم‌چنین وبا مسلّط شد و متنبّه نشدید ولکن منتظر باشید که غضب الهی آماده شده زود است که آنچه از قلم امر نازل شده مشاهده نمائید

۱۰

۱۰ آیا عزّت خود را باقی دانسته‌اید و یا ملک را دائم شمرده‌اید لا ونفس الرّحمن نه عزّت شما باقی و نه ذلّت ما این ذلّت فخر عزّتها است ولکن نزد انسان

۱۱

۱۱ وقتی که این غلام طفل بود و بحدّ بلوغ نرسیده والد از برای یکی از اخوان که کبیر بود در طهران ارادۀ تزویج نمود و چنانچه عادت آن بلد است در هفت شبانه‌روز بجشن مشغول بوده‌اند روز آخر مذکور نمودند امروز بازی شاه سلطان سلیم است و از امرا و اعیان و ارکان بلد جمعیّت بسیار شد و این غلام در یکی از غرف عمارت نشسته ملاحظه مینمود تا آنکه در صحن عمارت خیمه برپا نمودند مشاهده شد صوری بهیکل انسانی که قامتشان بقدر شبری بنظر میآمد از خیمه بیرون آمده ندا مینمودند که سلطان میآید کرسیها را بگذارید بعد صوری دیگر بیرون آمدند مشاهده شد که بجاروب مشغول شدند و عدّۀ اخری بآب‌پاشی بعد شخص دیگر ندا نمود مذکور نمودند جارچی‌باشی است ناس را اخبار نمود که برای سلام در حضور سلطان حاضر شوند بعد جمعی با شال و کلاه چنانچه رسم عجم است و جمعی دیگر با تبرزین و هم‌چنین جمعی فرّاشان و میرغضبان با چوب و فلک آمده در مقامهای خود ایستادند بعد شخصی با شوکت سلطانی و اکلیل خاقانی بکمال تبختر و جلال یتقدّم مرّة و یتوقّف اخری آمده در کمال وقار و سکون و تمکین بر تخت متمکّن شد

۱۲

۱۲ و حین جلوس صدای شلّیک و شیپور بلند گردید و دخان خیمه و سلطان را احاطه نمود بعد که مرتفع گشت مشاهده شد که سلطان نشسته وزرا و امرا و ارکان بر مقامهای خود مستقرّ در حضور ایستاده‌اند در این اثنا دزدی گرفته آوردند از نفس سلطان امر شد که گردن او را بزنند فی‌الفور میرغضب‌باشی گردن آن را زده و آب قرمزی که شبیه بخون بود از او جاری گشت بعد سلطان بحضّار بعضی مکالمات نموده در این اثنا خبر دیگر رسید که فلان سرحدّ یاغی شده‌اند سان عسکر دیده چند فوج از عساکر با توپخانه مأمور نمود بعد از چند دقیقه از ورای خیمه استماع صداهای توپ شد مذکور نمودند که حال در جنگ مشغولند

۱۳

۱۳ این غلام بسیار متفکّر و متحیّر که این چه اسبابی است سلام منتهی شد و پردۀ خیمه را حایل نمودند بعد از مقدار بیست دقیقه شخصی از ورای خیمه بیرون آمد و جعبه‌ئی در زیر بغل

۱۴

۱۴ از او سؤال نمودم این جعبه چیست و این اسباب چه بوده

۱۵

۱۵ مذکور نمود که جمیع این اسباب منبسطه و اشیای مشهوده و سلطان و امرا و وزرا و جلال و استجلال و قدرت و اقتدار که مشاهده فرمودید الآن در این جعبه است

۱۶

۱۶ فوربّی الّذی خلق کلّ شیء بکلمة من عنده که از آن یوم جمیع اسباب دنیا بنظر این غلام مثل آن دستگاه آمده و میآید و ابداً بقدر خردلی وقر نداشته و نخواهد داشت بسیار تعجّب مینمودم که ناس بچنین امورات افتخار مینمایند مع آنکه متبصّرین قبل از مشاهدۀ جلال هر ذی جلالی زوال آن را بعین الیقین ملاحظه مینمایند ما رأیت شیئاً الّا و قد رأیت الزّوال قبله و کفی باللّه شهیدا

۱۷

۱۷ بر هر نفسی لازم است که این ایّام قلیله را بصدق و انصاف طیّ نماید اگر بعرفان حقّ موفّق نشد اقلّاً بقدم عقل و عدل رفتار نماید عنقریب جمیع این اشیاء ظاهره و خزاین مشهوده و زخارف دنیویّه و عساکر مصفوفه و البسۀ مزیّنه و نفوس متکبّره در جعبۀ قبر تشریف خواهند برد بمثابۀ همان جعبه و جمیع این جدال و نزاع و افتخارها در نظر اهل بصیرت مثل لعب صبیان بوده و خواهد بود اعتبر و لا تکن من الّذین یرون و ینکرون

۱۸

۱۸ از این غلام و دوستان حقّ گذشته چه که جمیع اسیر و مبتلایند و ابداً هم از امثال تو توقّعی نداشته و ندارند مقصود آنکه سر از فراش غفلت برداری و بشعور آئی بی‌جهت متعرّض عباد اللّه نشوی تا قدرت و قوّت باقی است در صدد آن باشید که ضرّی از مظلومی رفع نمائید اگر فی‌الجمله بانصاف آئید و بعین الیقین مشاهده در امورات و اختلافات دنیای فانیه نمائید خود اقرار مینمائید که جمیع بمثابۀ آن بازی است که مذکور شد

۱۹

۱۹ بشنو سخن حقّ را و بدنیا مغرور مشو این امثالکم الّذین ادّعوا الرّبوبیّة فی الأرض بغیر الحقّ و ارادوا ان یطفئوا نور اللّه فی بلاده و یخربوا ارکان البیت فی دیاره هل ترونهم فأنصف ثمّ ارجع الی اللّه لعلّ یکفّر عنک ما ارتکبته فی الحیاة الباطلة ولو انّا نعلم بأنّک لن توفّق بذلک ابداً لأنّ بظلمک سعّر السّعیر و ناح الرّوح و اضطربت ارکان العرش و تزلزلت افئدة المقرّبین

۲۰

۲۰ ای اهل ارض ندای این مظلوم را بآذان جان استماع نمائید و در این مثلی که ذکر شده درست تفکّر کنید شاید بنار امل و هوی نسوزید و باشیاء مزخرفۀ دنیای دنیّه از حقّ ممنوع نگردید عزّت و ذلّت فقر و غنا زحمت و راحت کل در مرور است و عنقریب جمیع من علی الأرض بقبور راجع لذا هر ذی بصری بمنظر باقی ناظر که شاید بعنایات سلطان لایزال بملکوت باقی درآید و در ظلّ سدرۀ امر ساکن گردد

۲۱

۲۱ اگرچه دنیا محلّ فریب و خدعه است ولکن جمیع ناس را در کلّ حین بفنا اخبار مینماید همین رفتن اب ندائی است از برای ابن و او را اخبار میدهد که تو هم خواهی رفت و کاش اهل دنیا که زخارف اندوخته‌اند و از حقّ محروم گشته‌اند میدانستند که آن کنز بکه خواهد رسید لا ونفس البهآء احدی مطّلع نه جز حقّ تعالی شأنه

۲۲

۲۲ حکیم سنائی علیه الرّحمة گفته

پند گیرید ای سیاهیتان گرفته جای پند

پند گیرید ای سپیدیتان دمیده بر عذار

ولکن اکثری در نومند مثل آن نفوس مثل آن نفسی است که از سکر خمر نفسانیّه با کلبی اظهار محبّت مینمود و او را در آغوش گرفته با او ملاعبه میکرد چون فجر شعور دمید و افق سماء از نیّر نورانی منیر شد مشاهده نمود که معشوقه و یا معشوق کلب بوده خائب و خاسر و نادم بمقرّ خود بازگشت

۲۳

۲۳ همچه مدان که غلام را ذلیل نمودی و یا بر او غالبی مغلوب یکی از عبادی ولکن شاعر نیستی پست‌ترین و ذلیل‌ترین مخلوق بر تو حکم مینماید و آن نفس و هوی است که لازال مردود بوده اگر ملاحظۀ حکمت بالغه نبود ضعف خود و من علی الأرض را مشاهده مینمودی این ذلّت عزّت امر است لو کنتم تعرفون

۲۴

۲۴ لازال این غلام کلمه‌ئی که مغایر ادب باشد دوست نداشته و ندارد الأدب قمیصی به زیّنّا هیاکل عبادنا المقرّبین والّا بعضی از اعمال که همچه دانسته‌اید مستور است در این لوح ذکر میشد

۲۵

۲۵ ای صاحب شوکت این اطفال صغار و این فقرا باللّه میرآلای و عسکر لازم نداشتند بعد از ورود گلی‌بولی عمر نامی بین‌باشی بین یدی حاضر اللّه یعلم ما تکلّم به بعد از گفتگوها که برائت خود و خطیئۀ شما را ذکر نمود این غلام مذکور داشت که اوّلاً لازم بود اینکه مجلسی معیّن نمایند و این غلام با علمای عصر مجتمع شوند و معلوم شود جرم این عباد چه بوده و حال امر از این مقامات گذشته و تو بقول خود مأموری که ما را باخرب بلاد حبس نمائی یک مطلب خواهش دارم که اگر بتوانی بحضرت سلطان معروض داری که ده دقیقه این غلام با ایشان ملاقات نماید آنچه را که حجّت میدانند و دلیل بر صدق قول حقّ میشمرند بخواهند اگر من عند اللّه اتیان شد این مظلومان را رها نمایند و بحال خود بگذارند

۲۶

۲۶ عهد نمود که این کلمه را ابلاغ نماید و جواب بفرستد خبری از او نشد و حال آنکه شأن حقّ نیست که بنزد احدی حاضر شود چه که جمیع از برای اطاعت او خلق شده‌اند ولکن نظر باین اطفال صغیر و جمعی از نساء که همه از یار و دیار دور مانده‌اند این امر را قبول نمودیم و مع‌ذلک اثری بظهور نرسید عمر حاضر و موجود سؤال نمائید لیظهر لکم الصّدق

۲۷

۲۷ و حال اکثری مریض در حبس افتاده‌اند لا یعلم ما ورد علینا الّا اللّه العزیز العلیم دو نفر از این عباد در اوّل ایّام ورود برفیق اعلی شتافتند یک روز حکم نمودند که آن اجساد طیّبه را برندارند تا وجه کفن و دفن را بدهند و حال آنکه احدی از آن نفوس چیزی نخواسته بود و از اتّفاق در آن حین زخارف دنیویّه موجود نبود هر قدر خواستیم که بما واگذارند و نفوسی که موجودند حمل نعش نمایند آنهم قبول نشد تا آنکه بالأخره سجّاده‌ئی بردند در بازار حراج نموده وجه آن را تسلیم نمودند بعد که معلوم شد قدری از ارض حفر نموده آن دو جسد طیّب را در یک مقام گذارده‌اند با آنکه مضاعف خرج دفن و کفن را اخذ نموده بودند

۲۸

۲۸ قلم عاجز و لسان قاصر که آنچه وارد شده ذکر نماید ولکن جمیع این سموم بلایا در کام این غلام اعذب از شهد بوده ای‌کاش در کلّ حین ضرّ عالمین در سبیل الهی و محبّت رحمانی بر این فانی بحر معانی وارد میشد

۲۹

۲۹ از او صبر و حلم میطلبیم چه که ضعیفید نمیدانید چه اگر ملتفت میشدی و بنفحه‌ئی از نفحات متضوّعۀ از شطر قدم فایز میگشتی جمیع آنچه در دست داری و بآن مسروری میگذاشتی و در یکی از غرف مخروبۀ این سجن اعظم ساکن میشدی از خدا بخواه بحدّ بلوغ برسی تا بحسن و قبح اعمال و افعال ملتفت شوی و السّلام علی من اتّبع الهدی