کتابخانه

نار و نور

فهرست مطالب

منتخباتی از آثار مبارکۀ حضرت عبدالبهاء

۱

هو اللّه

ای پروردگار این جانهای پاک پرواز بافلاک نمودند و در خدمتت زیرک و چالاک بودند از دیگران بریدند و بتو گرویدند و بسرچشمۀ حیات رسیدند حال شهپر اشتیاق گشودند و از این جهان صعود نمودند و بکشور تو رسیدند در جهان پنهان شادمان فرما و در سایۀ سرو امید منزل و مأوی بخش و بخشش بی‌پایان و آمرزش بیکران شایان فرما آیات مغفرت کن و مظاهر عفو و موهبت فرما توئی بخشنده و مهربان و توئی آمرزندۀ گناهان

عبدالبهاء عباس

۲

هو الأبهی

ای پروردگار این جانهای پاک از جهان خاک بیزار شدند بجهان تو پرواز کردند و از کشور تاریک باقلیمی روشن صعود فرمودند درین آشیانۀ پست دلتنگ بودند آرزوی آهنگ لانۀ آسمانی کردند دویدند و پریدند تا آنکه رسیدند آمرزگارا بیامرز مهربانا بنواز ای بی‌نیاز ببخش و همدم و همراز باش توئی آمرزنده و درخشنده و بخشنده و توانا

عبدالبهاء عباس

۳

هو اللّه

ای ربّ غفور این طیور شکور را تن اسیر قبر مطمور گردید و جان به بیت معمور پرواز نمود از دام خاکدان رهائی یافتند تا در جهان آسمان حیات جاودانی یابند و بظلّ شجرۀ امید بشتابند و در جنّت ابهی ملکوت اعلی بر شاخسار بقا لانه و آشیانه نمایند و بالحان بدیع و نغمات ملیح بتسبیح و تهلیل پردازند

ای خداوند مهربان این نفوس مرغان چمن تواند و بلبلان گلشن تو در حدیقۀ غفران لانه عطا کن و بمحفل تجلّی ابدی و جلوۀ ربّانی و لقای سرمدی فائز فرما و تا ابد پاینده و برقرار دار

توئی آمرزنده و بخشنده و مهربان ع ع

۴

هو اللّه

ای یزدان مهربان از افق انقطاع نفوسی را مشرق و لائح فرمودی که مانند مه تابان جهان دل و جانرا روشن و منوّر نمودند و بکلّی از وصف وجود فانی گشتند و بجهان باقی شتافتند هر دمی شبنمی از یمّ عنایت در گلشن قلوب مبذول داشتی تا طراوت و لطافت بی‌نهایت یافت و نفحات قدس احدیّتت منتشر شد و جهان معطّر گشت و کیهان معنبر شد

حال ای یزدان پاک نفوسی را مبعوث فرما که مانند آن پاکان آزاده‌گان گردند و عالم امکانرا بخلعت جدید و قمیص بدیع مزیّن نمایند جز تو نجویند و جز در ره رضایت نپویند و جز رازت نگویند

ای خداوند مهربان این نوجوانرا بآنچه اعظم آمال پاکانست موفّق فرما پر و بالی از تأیید و انقطاع و توفیق عنایت کن تا در فضای رحمانیّتت پرواز نماید و بموهبتت موفّق گردد آیت هدی شود و رایت ملأ اعلی توئی توانا و توئی مقتدر و بینا و شنوا ع ع

۵

هو اللّه

ای بندۀ خدا جان بجانان تسلیم کن و سر در ره یزدان فدا کن هر جان که فدای جانان نگردد خاک گردد و هر دل که در محبّت حق غرق خون نشود گوشت پارۀ ناپاک شود و البهآء علیک ع ع

۶

هو اللّه

ای بازماندگان شهدای سبیل الهی نامه‌های شما رسید با وجود عدم فرصت آنی بدقّت تمام قرائت گردید ولی منفرداً هر یک را جواب ممتنع و مستحیل است لهذا جمعاً جواب مرقوم میگردد البتّه معذور خواهید داشت

فی‌ الحقیقه از دست تطاول اهل عدوان و هجوم درندگان و ایلغار گرگان بلایای شدیده و رزایای عظیمه و مصائب مخیفه بر آن نفوس مقدّسه وارد که هر یک از آن مصائب سزاوار گریه و زاری و ندبه و بیقراریست اگر چشمها خون گرید تسلّی حاصل نشود حسرت و ماتم و اندوه و غم از اینجهت عبدالبها را احاطه نموده

ولی چون امعان نظر شود مشاهده گردد که این بلایا و محن و رزایای متتابعۀ پی در پی هرچند قاصم ظهر است و قاطع ازر و آفت صبر است ولی از اعظم مواهب حیّ قدیر است که نفوسی را در سبیل خویش بقربانی قبول نماید تا تاج شهادت کبری بر سر نهند و بر سریر سلطنت ابدی استقرار یابند همیشه صفت مقرّبین این بوده و سِمت مخلصین

این ایّام حیات مانند ظلّ زائل البتّه منتهی گردد و بساط زندگانی منطوی شود جام تلخ فنا بدور آید و نار حسرت و حرمان شعله زند بنیان وجود برافتد و نعره و فریاد بصمت و سکوت منتهی گردد شادمانی نماند کامرانی نهایت انجامد و هر کس با دستی تهی آهنگ جهان دیگر نماید و با نهایت افسوس و حسرت همدم شود تصوّر ایّام ماضیه و راحت و خوشی و عزّت منقضیه را اثری باقی نماند بلکه بخسران عظیم گرفتار گردد و ضرر و زیان آشکار و عیان شود

ولی یاران باوفا شهیدانرا امواج بحر سرور بهیجان آرد و بشارات سبحانیّه روح و ریحان بخشد بدرقۀ عنایت رسد و الطاف حضرت بیچون رهنمون گردد که الحمد للّه در ایّام زندگانی در این دار فانی در سبیل الهی هدف سهام گردیدیم و در تحت تهدید تیغ و سنان بودیم هر روز تیر جفائی دیدیم و در هر دم جرعه‌ئی از کأس بلا چشیدیم تا آنکه بقربانگاه عشق شتافتیم و دل و جان در سبیل رحمن فدا نمودیم

لهذا در آندم نهایت سرور حاصل گردد و بشارات الهیّه چنان احاطه کند که در کمال شادمانی و کامرانی و بشارات روحانی صعود بافق عزّت نماید حال امید ما نیز چنین است که از این جام رحمانی و از این صهبای روحانی قطره‌ئی بهره و نصیب بریم انّ ربّی یختصّ برحمته من یشآء لا اله الّا هو الفضّال الکریم

حال الحمد للّه بازماندگان شهدا مانند بنیان متین ثابت و راسخ و مستقیمند در شرق و غرب ثابت نمودند که جانفشانند و بقربانگاه عشق شتابند در کشور محبّت شهریارند و بر سریر عزّت ابدیّه پایدار شهسوار میدان شهادتند و امیر اقلیم انقطاع و استقامت

پس شما محزون مباشید مغموم مگردید افسرده منشینید پژمرده مگردید بلکه بشکرانه پردازید که بقیّۀ آن سرورانید و بازماندگان آن مقرّبان درگاه کبریا این مصائب و بلایا فی ‌الحقیقه اکلیل جلیل است که جواهر زواهر آن بر قرون و اعصار بتابد

۷

هو الابهی

ای یاران الهی ای مقبولان درگاه حضرت غیر متناهی حضرت شهید چون نور سعید از مطلع توحید ساطع و لامع و واضح و مشهود ولی بصائر محروم با چهرۀ تابان و جبین مبین و جمال دلنشین از اعلی افق علّیّین ندا میکند ای یاران من ای بزرگواران من من کأس طافح از موهبت کلّیّه نوشیدم و شهد ملکوت ابهی را از دم شمشیر چشیدم پیراهن کهن برانداختم و در افق عزّت علم افراختم و از عالم خاک باعلی افق افلاک سمند شهادت تاختم از این افق روشن ندا مینمایم ای عزیزان من ابواب موهبت کبری مفتوح است و صدور اهل بها مشروح و کأس عطا در دورانست و نغمات طیور فردوس اعلی واصل بآذان نسیم ریاض ملکوت ابهی عنبرشمیم است و ندیم خلوتگاه حقّ هر شخص حلیم صلای عام است که بلند از درگاه عزیز علّام است ندای یا بشری است که متتابع از ملأ اعلیست

قدر این فضل را بدانید و قیمت این موهبت را بشناسید رحمت حق بحر بی‌پایانست و الطاف جمال ابهی چون مه تابان اگر بدانید چه فیضی شاملست و چه فوزی کامل قسم بروی دلجوی محبوب ابهی و آن تبسّمهای جان‌ا‌فزای آن دلبر بی‌همتا رقص‌کنان جان‌فشانی کنید و پاکوبان بمیدان قربانی میشتابید یکدست جام لبریز شهادت را در دست گیرید و یکدست صید موهبت کبری را بشست آرید و طوبی طوبی گویان و بشری بشری فریادکنان در میدان فدا دست در آغوش دلبر شهادت کبری کنید

ای یاران دل و جان من دمی مخسبید و نفسی میارمید و آنی تأنّی نکنید بکمال فرح و سرور و ثبوت بر عهد و میثاق ربّ غفور و امید وصول بافق پرنور در نشر نفحات اللّه کوشید و در ترویج امر اللّه منادی میثاق گردید و مبشّر بعهد و پیمان از ثدی عنایت بنوشید و بکمال همّت بکوشید و در آتش محبّت اللّه بجوشید و بجان و دل بخروشید تا محرم این سروش گردید و همدم این ادراک و هوش

این جهان جهان سلطنت جمال ابهاست و این عالم مقرّ سریر حکومت حضرت اعلی آفتابش طالع من‌ دون غروب قمرش لائح من ‌دون افول نجومش ساطع من ‌دون نزول افقش روشن من ‌دون غیوم بحورش پرموج و طیورش در اعلی مرکز اوج انهارش تسنیم و سلسبیل است و اشجارش نهالهای باغ ربّ جلیل فسحتش وسعت لا مکان اقلیمش کشور جهان جان سرورش لقای ربّ غفور مائده‌اش فیوضات جمال مشکور کأسش کان مزاجها کافور عنوانش منشور حیات ابدی مقدّس از کرور دهور

ای یاران من بانگ بانگ میثاق است و عهد عهد محبوب آفاق و موهبت موهبت نیّر اشراق تائید ابدیست توفیق سرمدیست قدرت حضرت الهی قوّت موهبت حضرت رحمانی دیگر چه خواهید و چه جوئید و در چه راهی پوئید البدار البدار یا اصحاب البدار البدار یا احباب

و البهآء علیکم ع ع

۸

هو اللّه

ای خویشان آن شهید دشت بلا شهیدان راه بها اعظم مقرّبین درگاه کبریا و نجوم ساطعۀ اعلی افق ایمانند هرچند در جهان خاک سر باختند ولی در عالم پاک گردن افراختند خون مطهّر بر تراب اغبر ریختند ولی بذیل کبریا در ملکوت ابهی آویختند و جام شهادت را در بزم لقا با شهد و شکّر آمیختند شما که متعلّقین آن نفوس نورانی هستید باید بجهت انتساب شادمانی کنید و کامرانی فرمائید و از وجد و سرور در این فضای نامتناهی پرواز کنید و از خدا خواهید که پیروی آن نفوس رحمانی نمائید ع ع

۹

هو اللّه

ای مبارک‌فرزند آن بزرگوار خبر موحش مدهش شهادت آن سراج هدی سبب اندوه و احزان دل و جان گردید و مورث حسرت و کدورت و تجدّد مصائب عظمی شد بقسمیکه ضجیج ورقات مقدّسه بفلک اثیر رسید و صریخ نفوس طیّبۀ طاهره باوج رفیع واصل شد این مصیبت کبری و رزیّۀ عظمی زخم بجگرگاه نفوس آگاه زد و دلهای پاکانرا پرخون نمود و از دیده‌ها رود جیحون روان کرد فریاد و فغان از حقایق اشیا بلند شد و ناله و حنین از ملأ مقرّبین مرتفع گردید روز روشن تار و تاریک شد و این ماتم اعظم زلزله و ولوله در امم تاجیک و امریک انداخت چشمها گریانست و قلبها سوزان بقسمیکه حزن و اندوه در قلوب ملأ اعلی حاصل شد و تأسّف و تحسّر در ملکوت ابهی پیدا گشت این چه ظلم شدید بود و این چه جور بی‌نظیر ولی حسرت از برای اینفانیانست که آن بندۀ یزدان و برگزیدۀ رحمن در مشهد فدا باوج ملکوت ابهی پرید و ما در این حیّز ادنی محروم ماندیم و مهجور گشتیم آنان دریای موهبت کبری را یکجرعه نوشیدند و ما در حسرت یک قطره گرفتار صد هزار بلا والّا آن روح مجرّد به بشارتی صعود بملکوت عزّت نمود که حقایق اشیا را بحرکت آورد ماهی لب‌تشنه ببحر رحمت پی‌برد و مرغ دم‌بسته بگلشن الهی پرواز کرد و بابدع نغمات در شاخسار احدیّت بفصاحت نطق بگشاد در افق امکان آفل بود در اوج لا مکان نجم بازغ شد در باختر نیستی متواری بود در خاور هستی کوکب ساطع گشت از عالم ظلمانی رهائی یافت و در آشیان الهی مقر گزید در عرصۀ خاک گرفتار بود در اوج افلاک آزاد گشت اسیر زندان بود در ایوان یزدان جلوه نمود چه موهبتیست اعظم از این و چه فضلیست اتمّ از آن اگر اهل ناسوت باوج رفیع آن کوکب ملکوت پی‌برند قسم بحضرت دوست که در اینجهان فانی دمی نیاسایند و راحت و آرام نجویند بلکه بنهایت آرزو بقربانگاه عشق دوند و جان و سر فدای حضرت معشوق نمایند ولی چه فائده که چشمها کور است و قلوب مبتلا بظلام دیجور لهذا عزّت اینمقام و شرف این رتبه از انظار بشر مستور تا هر نااهلی بملکوت عزّت پی‌نبرد و هر مخمور خمر غرور از کأس طهور نصیب نگیرد و هر محروم محرم راز حضرت بی‌نیاز نشود و هر مخمودی بآتش عشق نیفروزد صعوۀ جفا با بلبل وفا همپر نگردد و غراب کین مانند طاوس علّیّین شهپر تقدیس نگشاید زیرا طیور قدس بگلشن الهی پرند و زاغان حرمان در گلخن فانی مقر و مأوی گیرند باری باید شما که آیت آن نجم هدائید و رایت آنمیر وفا مانند پدر بزرگوار رفتار نمائید صبر و تحمّل کنید و تبتّل و توکّل نمائید و بازماندگانرا تسلّی بخشید و حسرت‌زدگانرا بفضل بیمنتها نوید دهید تا کل با چشمی اشکبار بشکرانۀ حضرت پروردگار لب بگشایند که

ای خداوند بیمانند شکر ترا که آن سراج را در زجاج ملأ اعلی برافروختی و آن طیر وفا را بآشیانۀ ملکوت ابهی راه نمودی آن نهر کریم را ببحر عظیم رساندی و آنشعاع ساطع را بشمس حقیقت راجع فرمودی اسیر حرمانرا بحدیقۀ وصال درآوردی و مشتاق دیدار را بمحفل تجلّی و لقا فائز فرمودی توئی یزدان مهربان و توئی منتها مقصد مشتاقان و توئی آرزوی جان شهیدان

ع ع

۱۰

هو اللّه

ای ثابت بر پیمان از خبر شهادت حضرت صادق بارق قلوب سوزان و دیده‌ها گریان گشت و صدور مجروح گردید و ارواح بحزن و حسرت مبتلا شد که آنمظلوم در دست حزبی ظلوم و جهول افتاد و از شدّت ضرب و لَطْم و وَکْز شهد شهادت نوشید هرچند این در حقّ او موهبت بود و آثار حصول عنایت که موفّق بفدا گردید و جان در مدینۀ شهادت حضرت اعلی افشاند ولی قلوب این مشتاقان مجروح گشت و نفوس این بینوایان مبتلا بحسرت و افسوس شد ایکاش چشمها دریای محیط بود تا امواج سرشک مانند سیل نازل میشد ولی چه توان نمود که در عالم امکان وسعت ماتم یاران نیست سوختن و گریستن و ناله و فغان نمودن در این عالم محدود بحدود است ولی از این مصیبت در ملکوت وجود فزعی نامحدود از حق میطلبیم که اولاد آن بزرگوار را موفّق فرماید و مؤیّد کند که سراج پدر افروزند و بر قدم او روش و سلوک نمایند

ای ثابت بر پیمان در خصوص انتقام مرقوم نموده بودید یاران باید مظلوم آفاق باشند و از برای قاتلان شفاعت نمایند و از حق طلب غفران کنند زیرا نادانند و غافل و مدهوش و بیهوش گمان کنند که خون احبّا سبیل است و یاران سزاوار قتل شدید و اگر بدانند این ظلم ننمایند و این دست تطاول نگشایند

۱۱

هو اللّه

ای امة ‌اللّه المظلومه زنان توانگران هرچند در بالین پرند و پرنیان پرورش یابند ولی عاقبت بستر حریر مبدّل بحصیر و خاک حقیر و قبر صغیر گردد نام و نشانه نماند و راحت روز و مسرّت شبانه نپاید امّا حقیقت عصمت و عفّت یعنی نساء مؤمنات موقنات هرچند ظلم و ستم بینند و اذیّت و جفا کشند و تالان و تاراج گردند و عزیزان خویش را کُشته گشته خون ریخته شرحه شرحه در قربانگاه عشق بر روی خاک افتاده بینند امّا عاقبتش حیات ابدیست و ملکوت سرمدی و شادمانی جاودان و کامرانی بی‌پایان پس تو محزون مباش که آن سرور ابرار را در دست ستمکار شهید سبیل پروردگار دیدی آن قتل نبود حیات بود و آن ناکامی نبود شادمانی بود و آن فنا نبود حقیقت بقا بود شکر نما که حلیل جلیل محترم را فدای آندلبر آفاق نمودی و قربان آن یار مهربان کردی و علیک التّحیّة و الثّنآء ع ع

۱۲

هو اللّه

ای بازماندگان حضرت شهید مجید فی ‌الحقیقه این ماتم مورث درد و الم است زیرا آن نفس مطهّر روح مصوّر بود ولی چون در سبیل ربّ جلیل جانفشانی نمود این ماتم سور است و این مصیبت سرور و حبور جانها همه در خطر است و حیات دنیا در گذر فرق است میان نفسیکه در بالین غفلت وفات یابد یا آنکه در میدان شهادت جام موهبت کبری بنوشد این خون عاقبت جمودت یابد و حیات بهدر رود ولی چون در سبیل جانان مسفوح و مسفوک شود سائل گردد و جاری شود و این سیلان و جریان الی ‌الابد در قلوب باقی ماند لهذا شما از شهادت آن بزرگوار دلخون مباشید و محزون مگردید بلکه مسرور باشید و مشعوف گردید

۱۳

هو الابهی

ای بقایای آن نفس مقدّس آن جان پاک از اوج اعلای افلاک در ملکوت ابهی ناظر بشماست و ناطق بثنا که ای منتسبین و متعلّقین شادی کنید و آزادی و وجد و طرب نمائید و شادمانی که من از آن عالم آلوده آزاده گشتم و در خلوتخانۀ ملکوت و صومعۀ لاهوت مستریح و آسوده گشتم از دست ساقی عنایت جام احدیّت نوشیدم و از جمال رحمانیّت شهد لقا چشیدم ایکاش صد هزار جان داشتم و فدای محبوب یکتا مینمودم و صد هزار سر داشتم و قربان دلبر یکتا میکردم از شهادت مسرور باشید نه مقهور مشعوف باشید نه ملهوف و البهآء علیک ع ع

۱۴

اللّه ابهی

ای بازماندگان آن انوار لامعه ای اطفال آن هیاکل مقدّسه ای یادگارهای آن حقائق نورانیّه

هرچند پدرهای بزرگوار در میدان شهادت کبری جان باختند و از حضیض ناسوت ادنی تا اوج ملکوت ابهی تاختند و علم موهبت کبری در ملأ اعلی افراختند ولی شما را نیز تنها نگذاشتند اگر پدر صعود نمود خداوند مهربانتر از پدر موجود است اگر بدانید که در نزد پدر حقیقی آسمانی چه ‌قدر عزیزید البتّه بال و پر بگشائید و پرواز نمائید

و البهآء علیکم یا احبّآء اللّه ع ع

۱۵

هو اللّه

ای بندۀ مقبل آن نور مبین چون شمع روشن در انجمن عالم برافروخت و پروانگان گلشن رحمن حول آن سراج وهّاج طائف گشتند و جز از حق از نفسی خائف نشدند و جان رایگان قربان نمودند و منّت از قاتل داشتند و لب شمشیر بوسیدند و بمنتها آمال خویش رسیدند و از شهد وصال حضرت ربّ متعال چشیدند ملاحظه کن که آن کأس چه صهبا و شهدی بود که چنین مستی و شیرینی داشت که مذاق شاربین شیرین و حتّی کام سامعین شکرین گشت و این حلاوت از مذاق و این لذّت از کام تا ابد الآباد نرود و البهآء علیک ع ع

۱۶

هو الابهی

ای نهال بوستان شهادت کبری خبر شهادت حضرت پدر سبب حسرت و اسف و احزان بیحد و حصر گشت ولی آن ساذج وجود و روح غیب و شهود کأس شهادت کبری را از دست ساقی محمود نوشید و تأسّی بحضرت اعلی و سیّد شهدا و حضرت روح نمود فوزی اعظم از این تصوّر نتوان نمود و فلاحی اکبر از این بخاطر نتوان آورد اگر آن شجر در سبیل جمال قدم بظاهر قطع شد الحمد للّه نهالی سبز و خرّم یادگار گذاشت انشاء اللّه فرع بر قدم اصل حرکت خواهد نمود و فیض و برکت حاصل خواهد گشت ع ع

۱۷

هو اللّه

ای یادگار شهدای سبیل الهی ملاحظه فرما که آن نفوس مقدّسه چگونه ترک دنیای فانی نمودند و جانفشانی کردند و در ملکوت تقدیس کامرانی جستند و با رخی نورانی از افق رحمانی مانند مهر و مه تابنده و درخشنده شدند در نزول مصائب و حصول متاعب باید یاد شهدا را تسلّی خاطر نمود زیرا در بقای در این جهان غیر از زیان و خسران ثمری نه علی ‌الخصوص بعد از افول آفتاب اکوان و نیّر اعظم لا مکان

۱۸

هو اللّه

ای بندگان الهی ظالمان ستمکار مانند سگان خونخوار آهوان دشت یزدانرا سینه دریدند و خون آنمظلومان نوشیدند ولی ستمکاران مانند کلاب عنقریب بحفرۀ تراب گریزند و با یکدیگر بستیزند و در عذاب ابدی زیست نمایند و در جحیم پشیمانی نومید و ناکام بنکبت ابدی گرفتار گردند امّا آن آهوان الهی در دشت آسمانی نافۀ مشکین بگشایند و عالم بالا را معطّر نمایند خداوند محبّت و پیوند خواهد نه ظلم و ستم و علیکم التّحیّة و الثّنآء ع ع

۱۹

هو الابهی

ای صدف پاک آن دردانۀ افلاک آن گوهر شاهوار اگرچه از رشتۀ حیات عنصری بدرآمد ولی بر تاج عزّت قدیمه گوهر آبدار گشت و در غایت درخشندگی جلوه نمود لعل بدخشان و یاقوت رمّان و لؤلؤ و مرجان سزاوار تاج خسروانست غیرت الهیّه آن درّ درخشنده را از ذلّت خاک نجات داد و بر اکلیل سلطنت جهان پاک مقر داد نظر بسوی بالا کن یعنی بصر بصیرت را متوجّه ملکوت ابهی نما آن دردانه را در غایت شعشعه در تاج عزّت سرمدی بینی ع ع

۲۰

اللّه ابهی

ای ورقۀ محزونه تو قرینۀ آن نور مبین و نجم منیر بودی و در یک برج همدم و قرین او از برج ناسوت ببیت الشّرف ملکوت صعود نمود و در اوج اعلی و افق ملکوت ابهی درخشید و تو در حضیض ادنی باقی و برقرار و در نهایت ابتلا ولی او ندا مینماید ای حمامۀ همدمم لانۀ خاکی گذاشتم و در سدرۀ منتهی در ملکوت ابهی از برای تو و خویش آشیانه مهیّا ساختم و بابدع الحان در افنان شجرۀ طوبی بمحامد و نعوت جمال ابهی مشغولم پس کودکان را نوازش ده و فرزندان را پرورش و ببشارات الطاف محبوب ابهی نوید بخش که در این ساحت بسیار عزیزند و در این عالم ساغرشان لبریز اگر من شهید شدم و از چشم ناپدید ولی شب و روز یاد کنم تا از غم آزاد شوند و پدر مهربانشان بحقیقت حضرت رحمن است و جناب یزدان دیگر چه غم دارند و چه الم دنیا هر چه باشد باشد میگذرد شرابش سرابست و عذبش عذاب حلوش مرّ است و لطفش جور پس مستبشر باشید و مسرور و متشکّر باشید و پرحبور و البهآء علی کلّ من انتسب الی الشّهدآء ع ع

۲۱

هو الابهی

یا من ینتمی الی من شرب کأس الفدآء بکلّ سرور فی سبیل اللّه آن جوهر وجود الیوم در ساحت ملیک غیب و شهود بفضل و جودی موفّق و مؤیّد که هیاکل عظمت و مظاهر عزّت تمنّای خدمت ایشان مینمایند اگر بظاهر بذلّت کبری شهید شدند ولی بحقیقت بر سریر عزّت سرمدی جالس عنقریب مشاهده خواهد شد که ملوک بآن تراب تبرّک خواهند جست و جمیع اعناق خاضع خواهد گشت ذلّت الرّقاب لعزّهم و سلطانهم و عنت الوجوه لقوّة برهانهم چون در عالم شهود چنین گردد ملاحظه فرما که در عوالم الهیّه که مقدّس از ادراک اهل امکان است چه خواهد بود

عبدالبها ع

۲۲

احبّای الهی را بموهبت شهادت بشارت دهید که شهیدان سروَر عاشقانند و سالار مشتاقان هر یک در ملکوت ابهی بر سریر سلطنت ابدیّه جالس و بیا لیت قومی یعلمون ناطق اگر خلق بدانند که چه مقامی از برای آنجانهای پاک مقرّر البتّه دمی نیاسایند و خود را بآلایش دنیای فانی نیالایند و موی مشکبوی خویش را بخون پاک بیالایند ولی چه فائده که آن مژده در دلها جلوه ننموده و علیک التّحیّة و الثّنآء ع ع

۲۳

هو اللّه

ای طالب رضای حضرت کبریا وقت ندارم مشغول ذکر و فکر و ماتم حضرات شهدا روحی لهم الفدآء هستم

از جهتی این مصیبت چون خنجر زخم بجگرگاه زده چنان زخمی که مرهم نجوید و التیام نیابد و از جهتی دیگر ملاحظه میشود که در میدان فدا چنان جشنی تزیین یافت و بزمی آراسته گشت که نشئه باده‌اش تا ابد الآباد در سر روحانیان و دماغ رحمانیانست و ملأ اعلی و اهل ملکوت ابهی تحسین تشریح سرّ فدا مینمایند که تفسیر جمیع کتب آسمانیست از اینجهت قدری تسلّی حاصل باری عنقریب از سقایۀ بخون مزرعۀ امر اللّه چنان گل و ریاحین برویاند که شرق و غرب معطّر گردد و جنوب و شمال معنبر شود والسّلام

۲۴

هو اللّه

ای ستمدیده در سبیل الهی هرچند ستمکاران ستم نمودند و جاهلان سهم و سنان روا داشتند یکی لعن نمود و دیگری طعن یکی سزاوار جفاست گفت دیگری مستحقّ هزار بلاست فریاد کرد یکی بعقاب حکم کرد دیگری بشکنجه و قتل و عذاب فتوی داد ولی کلّ این مصائب در سبیل معطی المواهب بود لهذا باید مسرور باشی و مشعوف و ممنون باشی و خوشنود که الحمد للّه در راه محبّت جمال قدم روحی لاحبّآئه الفدآء هدف تیر بلا شدی و صدف لؤلؤ وفا اذیّت در محبّت حضرت احدیّت دیدی و مشقّت در طریقت حقیقت کشیدی این درمان بود نه درد صفا بود نه جفا ای کاش جمیع بلایا در این راه بر عبدالبهاء وارد تا فدای جمیع دوستان جمال قدم گردد ع ع

۲۵

هو اللّه

ای ستمدیدگان سبیل الهی ظلم و اعتساف مردم بی‌انصاف همیشه بر اولیای الهی واقع و جفای مردمان بیوفا همواره بر اصفیای الهی وارد همیشه دوستان حق جام بلا را از دست ساقی بقا نوشیدند و هدف سهام و سنان طعن و لعن و سبّ طاغیان باغیان گشتند و مورد زجر و ظلم عوانان از اهل جهان این بلا جامی است که محبوب آفاق سرمست آن بود و این مصائب نوری است که جبین مبین کوکب اشراق بآن روشن بود

گمان مکنید که این تعرّض و اذیّت اسباب وهن و ذلّت شما بود بلکه واللّه الّذی لا اله الّا هو عزّت ابدیّه است و موهبت سرمدیّه این عذاب عذب است و این تعب طرب این زهر شکّر است و این سم قند مکرّر این دوای تلخ درمان است و این زخم جگرگاه مرهم دل و جان ولی مذاق سالم باید تا حلاوتش را بچشد و لذّتش را احساس کند والّا صفرائیان را شهد و شکّر تلخ‌تر از زهر است و سودائیان را شربت قند مضرتر از سمّ مکرّر

باری ای احبّای الهی از این بلا محزون مباشید و دلخون نگردید عنقریب مشاهده خواهید نمود که کلّ بآن افتخار کنند و سروری دو جهان جویند یکی گوید که من در فلان عهد بجهت ایمان و ایقان بحق زجری چنین دیدم و اجری چنین بردم دیگری گوید در سبیل محبّت محبوب آفاق در فلان وقت سمّ نقیع را چون جام سلسبیل نوشیدم و بفیض ابدی رسیدم دیگری گوید که من بعبودیّت آستان حضرت یزدان در حبس و زندان افتادم و فیض بی‌پایان بردم دیگری گوید بسبب اقتباس انوار از نیّر اثیر اسیر سلاسل و زنجیر شدم و چنین اجر بی‌نظیر یافتم دیگری گوید از اشتعال نار عشق در قلب و سینه بقربانگاه حق شتافتم و لب شمشیر را بوسیدم دیگری گوید پدر بزرگوارم در ره خداوندگارم در میدان فدا هیکل مقدّسش ارباً ارباً شد دیگری گوید که جدّ محترمم از دست ساقی الست سرمست جام شهادت شد و مظهر الطاف و عنایت گشت و دیگری گوید که خاندان مقدّس ما در سبیل حضرت دوست ویران شد دیگری گوید دودمان پاک ما در اعلاء کلمة اللّه بی سر و سامان گشت باری کلّ فخرکنان خندان پاکوبان کف‌زنان این وقایع را شرح و بیان کنند و بر سائر طوائف عالم فخر و مباهات نمایند آنوقت بحسب ظاهر نیز واضح و باهر شود که این مصیبات و بلایا در سبیل جمال مبارک چه موهبت عظمی بود و چه رحمت کبری

پس حال ای یاران دست شکرانه بدرگاه خداوند یگانه بلند کنید و بگوئید ای خداوند یکتا ای پروردگار بیهمتا ستایش و نیایش تو را که این اکلیل جلیل را بر سر این ضعفا نهادی و این رداء عزّت ابدیّه را بر دوش این فقرا دادی پرتو تقدیست بر هیکل ترابی زد انوار جهان ابدی ظاهر شد شعلۀ عنایتت از نار موقده ظاهر شد و قلوب را حیات جاودانی داد شکر تو را بر این موهبت و بر این عنایت و بر این رحمت که این ضعفا را بآن مخصّص داشتی توئی کریم و رحیم و مهربان ع ع

۲۶

هو اللّه

ای راضی بقضا حمد کن خدا را که بچنین مقامی فائزی سبیل رضا پیمودی و بقدر و قضا تسلیم گشتی توکّل بر حق نمودی و در این مصیبت عظمی نهایت ثبوت و استقامت ابراز فرمودی یاران الهی را چنان باید و شاید که چون مبتلای بمصیبت گردند و برزیّۀ کبری گرفتار شوند دیگرانرا تعزیت دهند و تسلّی بخشند رُخرا بانوار رضا برافروزند و پردۀ جزع و فزع و زاریرا بتمامه بسوزند زیرا در موارد بلا حزن و اندوه و فریاد و فغان دلیل عدم اطمینان و ایقانست

البتّه اگر انسان نفس مطمئنّه گردد از هیچ مصیبتی آزرده نشود هرچند بمقتضای بشریّت البتّه تأثّر حاصل گردد امّا هویّت قلب از نسیم قضای الهی چنان زنده گردد که غبار جزع و فزع بکلّی بنشیند و انوار تسلیم مانند صبح مبین لامع و ساطع گردد و علیک التّحیّة و الثّنآء ع ع

۲۷

هو الابهی

ای سرمستان پیمانۀ پیمان وقت آنست که بادیۀ هجران بپیمائید تا بسرمنزل جانان رسیده پیمانۀ موهبت رحمان بپیمائید جشن الهی گیرید بزم روحانی بیارائید و با چنگ و چغانه نغمه و ترانه بستایش و نیایش جمال ابهی ساز کنید تا بآهنگ ملأ اعلی و فرهنگ طیور حدائق قدس بنوازید

ای احبّای الهی از تعرّض جاهلان دلتنگ نشوید و از موارد بلا در این جهان پریشان نگردید قوّۀ محرّکۀ آفاق در نشر نفحات بلایاء واردۀ بر احبّاست و رزایاء متتابعۀ بر اصفیا

ملاحظه کنید هر چه جفا بیشتر دیدند علم وفا بلندتر شد و هر چه بلا بیشتر مشاهده نمودند فیض جمال ابهی عظیم‌تر گشت زیرا جلوۀ انوار در شب تاریک و تار است و اشراق سرج لامعۀ نورا در لیلۀ لیلا لهذا وجوه غرّا در شدّت بلا در نهایت شعاع و صفا و قلوب اصفیا در زیر سلاسل و اغلال در غایت طرب و سرور و حبور و انجذاب

حضرت اعلی روحی له الفدآء در قیّوم الاسمآء خطاباً بجمال ابهی میفرمایند یا سیّدنا الاکبر قد فدیت بکلّی لک و ما تمنّیت الّا القتل فی سبیلک ملاحظه کنید که اعظم آمال آن سرور ابرار و نیّر انوار شهادت در سبیل حضرت مختار بود دیگر معلوم است که منتها آرزو و آمال یاران چه باید باشد

و علیکم التّحیّة و الثّنآء ع ع

۲۸

هو اللّه

ای عباد حق و اماء رحمان

عشق ز اوّل سرکش و خونی بود

تا گریزد آنکه بیرونی بود

از لوازم حبّ صادق تحمّل بلایا و محن سابق و لاحق است عاشق مفتون همواره آغشته بخونست و مشتاق دیدار همیشه آوارۀ دیار فنعم ما قال

عاقلان خوشه‌چین از سرّ لیلی غافلند

کین کرامت نیست جز مجنون خرمن‌سوز را

لهذا در جمیع قرون و اعصار ابرار هدف تیر بلا بودند و مقتول سیف جفا گاهی جام بلا نوشیدند و گهی سمّ جفا چشیدند و دمی آسایش و راحت ندیدند و نَفَسی در بستر عافیت نیارمیدند بلکه عقوبت شدید دیدند و بار محنت هر یزید کشیدند و در سجن و زندان دل از جهان و جهانیان بریدند

لهذا اکثر اولیای الهی در مشهد فدا شهید گردیدند صبح هدی حضرت اعلی در افق فدا افول فرمود حضرت قدّوس بدلبر شهادت کبری مأنوس شد جناب باب در قربانگاه عشق فتح باب نمود حضرت وحید در میدان جانبازی فرید گشت جناب زنجانی در دشت بلا قربانی شد حضرت سلطان ‌الشّهداء بمشهد فدا شتافت جناب محبوب‌ الشّهداء در قربانگاه الهی بشارت کبری یافت حضرت اشرف در معرض شهادت بشرف عظیم مشرّف گشت حضرت بدیع در مورد فنا سبحان ربّی الابهی گفت شهدای ارض یاء ساغر صهبای شهادت کبری را بنهایت حلاوت نوشیدند شهدای شیراز در میدان عشق با نغمه و آواز جانبازی نمودند کشتگان دشت نیریز از جام لبریز سرمست گشتند شهدای تبریز در میدان جانفشانی شوری انگیختند و رستخیزی نمودند جانبازان مازندران ربّ احتم علینا هذه الکأس الطّافحة بالرّحیق فریاد نمودند شهدای اصفهان بنهایت روح و ریحان جانفشانی کردند

خلاصه نوک خاری نیست کز خون شهیدان سرخ نیست و ارضی نیست که بدم عاشقان رنگین نگردید مقصود اینست تا بدانید که تحمّل بلایا و محن و شهادت در سبیل ذو المنن از آئین دیرین عاشقانست و منتهی آرزوی مشتاقان پس شکر کنید خدا را که از این ساغر جرعه‌ئی نوشیدید و از بلایای سبیل آندلبر سمّ قاتلی چشیدید این زهر نه شهد و شکّر است و این تلخ نه قند مکرّر است

فیا شوقی الی کلّ بلآء فی سبیل اللّه و یا طربا من کلّ مصیبة فی محبّة اللّه و یا طوبی لمن ذاق مرّ الجفآء حبّاً بجمال اللّه و یا طوبی لمن خاض فی بحر الرّزایا شوقاً الی لقآء اللّه در هر دم باید صد شکرانه نمود که مورد بلا در سبیل هدی شدید و معرض جفا حبّاً بحضرت کبریا گردیدید

عاقلان از حلاوت این کأس بیخبر ولی عاشقان از نشئۀ این باده سرمست و پرطرب هر دیدۀ بینا که روی آندلبر رعنا دید آشفته گردید جانفشانی نمود و هر گوش شنوا که آن نغمۀ ربّانی بشنید مستمع از فرط طرب جانبازی فرمود پروانۀ عشق حول سراج الهی بال و پر بسوزد و سمندر حبّ در آتش عشق برافروزد مرغ بیگانه را از حرارت این آتش بهره و نصیب نه و طیر ترابی را در این دریای الهی خوض و شنائی نیست الحمد للّه شما ماهیان این دریائید و مرغان این صحرا و پروانه‌های این شمع و بلبلان این چمن

و علیکم البهآء الابهی ع ع

۲۹

ای یاران عبدالبهآء نفوس مقدّسی از احبّا با سرور بیمنتها بمشهد فدا شتافتند و عَلَم شهادت کبری افراختند و ولوله‌ئی در آفاق انداختند و قلوب صافیه را بنار احتراق گداختند دفتر عشق گشودند و طغرای سلطنت ابدیّه نمودند و منشور عزّت الهیّه تلاوت فرمودند و بخون خویش صفحات آفاق را بآیات عبودیّت مرقوم نمودند و گوی سبقت از میدان موهبت ربودند امّا ما بیچاره‌ئیم افتاده‌ئیم بیکاره‌ئیم آشفته‌ئیم آلوده‌ئیم افسرده‌ئیم که از این میدان بازمانده‌ئیم آنان از حیّز امکان تا قطب لا مکان پرواز نمودند و با طیور قدس در ملکوت ابهی دمساز گشتند و بآواز بلند یا لیت قومی یعلمون فریاد برآوردند و ما در اینجهان تنگ و تاریک اسیر آب و رنگیم و مشغول بشئون بیگانه و خویش آن چه موهبتی و این چه محنتی آن چه اوجیست و این چه حضیضی آن چه علّیّینی و این چه سجّینی آن چه عالم نورانی و این چه جهان ظلمانی فاعتبروا یا اولی الابصار انتبهوا یا اولی الالباب افتکروا یا اولی الافکار و علیکم التّحیّة و الثّنآء ع ع

۳۰

ای یاران این زندانی فی ‌الحقیقه در سنین سابقه بلای ناگهانی چنان احبّای رحمانیرا احاطه نمود که از وصف خارجست و بیان غیر ممکن ولی یاران آندیار در سبیل پروردگار جان‌نثار و از جهان و جهانیان بیزار بودند لهذا آستین بر جهان افشاندند و پاکوبان کف‌زنان رقص‌کنان بمشهد فدا شتافتند و در قربانگاه عشق بزمی آراستند و جشنی خواستند یکی خواننده شد دیگری سازنده یکی نازنده شد و دیگری بازنده سور و سروری بر پا شد و محفلی آراسته گشت که سراجش پرتو شهادت کبری شرابش زلال محبّت اللّه زجاجش جام عطا صهبایش موهبت ملکوت اعلی آوازش عجز و نیاز نغمه و سازش سبحان ربّی الابهی و بربط و عودش آهنگ آل داود و نغمه و سرودش نعت و ستایش مقام محمود چنگ و چغانه ضجیج تشبّث بملکوت شرب شبانه رحیق مختوم مطاعم موائد آسمانی شهد و شکر حلاوت محبّت الهی چه بزم خوشی بود و چه جشنی عظیم که ملأ اعلی را حیران نمود و اهل ملکوت ابهی را بهیجان آورد از هر کناره صوت آفرین بلند شد و از هر کرانه ندای تحسین مرتفع گشت این جشن و سور سرور و حبور باعصار و دهور دهد و احقاب و قرون را روشن نماید پس شما باید نهایت فرح و شادمانی نمائید و سرور و کامرانی فرمائید که از این بزم نصیب بردید و از این جشن بهره‌ئی یافتید لهذا محفل انس بیارائید و انجمن رحمانی تأسیس نمائید تا در آن محافل مقدّسه بستایش و نیایش ربّ قدیم پردازید و اسباب شوق و شعف گردید و وسیلۀ وجد و طرب شوید و سایرین را نیز بسرور و حبور آرید و از خمر طهور سرمست نمائید ولی از دائرۀ حکمت تجاوز ننمائید و علیکم البهآء الابهی ع ‌ع

۳۱

هو اللّه

ای یاران باوفای جمال ابهی از ظلم و عدوانی که بر آن دو مظلوم آفاق واقع ناله و فغان نمودید و فریاد و انین بلند کردید حق با شماست آن دو آهوی برّ وحدت در دست کلاب و ذئاب گرفتار شدند و آن دو بلبل گلشن توحید در پنجۀ غرابهای پلید افتادند

البتّه قلوب یاران الهی از این ظلم و عدوان مانند شمعِ سوزان و با چشمی گریان انین و حنین آغاز نمایند اگر ببصر حدید ملاحظه نمائید واللّه الّذی لا اله الّا هو شجر و حجر و مدر از این ظلم و عدوان گریان گشت و از این آتش جهانسوز بریان و سوزان شد

آن مظلومان خاطر پشّه‌ئی نیازردند و بمور ضعیفی دست تعدّی نگشودند از هر گناهی معصوم بودند و پناهی جز درگاه حضرت حیّ قیّوم نجستند بلکه گناهی جز انتباه نداشتند و تقصیری جز اسیری آن زلف مشکبار ننمودند ذنب عظیمشان جلوۀ طاوس علّیّین بود که شهپر تقدیس گشودند و مانند هَزار هزاردستان بنواختند این بود قصورشان خطائی جز وفا نداشتند و دُردی جز صفا نخواستند با وجود این محبّت و ولا گرگان ظلمانی فی ‌الحقیقه آن یوسفان نورانیرا هر دو سینه بجای پیرهن دریدند و از شدّت بغض و کینه فی ‌الحقیقه دم مطهّر هر دو ریختند فسوف یجزیهم اللّه جزآء اعمالهم فی الدّنیا و الآخرة و یخزیهم خزی الاولی و الاخری و اللّه منتقم عظیم

امّا آن دو نفس مبارک مانند حمامۀ قدس بملأ اعلی پرواز نمایند و در حدائق ملکوت ابهی آغاز نغمه و آواز کنند آهنگ تقدیسشانرا گوش هوش شنود و شهناز بدیعشان دم ‌بدم بسمع اهل وفا رسد چه موهبتی اعظم از این و چه عنایتی اکبر از آن که این چند قطره خون در سبیل حضرت بیچون ریخته گردد و چه فوزی اعظم از این فیض که بسرّ فدا در محبّت جمال ابهی قیام نمودند روحی لهما الفدآء نفسی لهما الفدآء قلبی لهما الفدآء انّ هذا لَهو الفیض الاعلی و الفوز الابهی

و علیکم التّحیّة و الثّنآء ع ع

۳۲

قوّت اسم اعظم نفوس متفرّقۀ پریشان را در انجمن رحمانی جمع فرموده و هر یک را مانند شمع برافروخته تا بمثابۀ پروانۀ جانسوخته خود را در شعلۀ آتش عشق افکنند و از هر قیدی برهند و از هر دامی بجهند و در کمال وجد و طرب بقربانگاه عشق دوند و جان فدای جانان نمایند و برهانی در این مورد اعظم از جانبازی شهیدان یزد نه که نرد محبّت باختند و بجهان الهی تاختند و ببزم لقا شتافتند ملاحظه نمائید که آنوجوه لامعه و کواکب ساطعه چگونه از افق شهادت کبری بنور فدا درخشیدند و امکان و لامکانرا روشن و منیر نمودند روحی لهم الفدآء و کینونتی لهم الفدآء و حقیقتی لهم الفدآء از اوّل ابداع تا یومنا هذا چنین بزم فدائی آراسته نگشت که متجاوز از دویست نفر نفوس طیّبۀ طاهره در نهایت مظلومیّت و تسلیم و محبّت بدرندگان خونریز مهربانی نموده جانفشانی نمایند و بقربانی کامرانی جویند این چه ولوله و شور است و این چه حشر و نشور ما باید کل تأسّی بآن نفوس مبارکه نمائیم ولی بکمال حکمت حرکت کنیم و این حکمت محض اطاعت امر مبارکست و بر جمیع فرض و واجب تا در خدمت بازماندگان آن یاران حقیقی شهیدان سبیل الهی جانفشانی نمائیم چه که آنمرغان چمنگاه حقیقت بملکوت عزّت ابدیّه پرواز نمودند و از این عالم ظلمانی بجهان نورانی شتافتند امّا بازماندگان تالان و تاراج دیدند و بی سر و سامان گشتند و در دست تطاول ستمکاران اسیرند باید این بازماندگان آوارۀ سرگردانرا از جان و دل مواظبت نمود و بخدمت پرداخت ای یاران روحانی من زحمات و مشقّتتان در خدمت امر اللّه و تحمّل مصیبت و بلا و معاونت ضعفا معلوم و واضح مکافات این اعمال مقبوله از جمال ابهاست در ملکوت تقدیسش حرف بحرف مذکور و در لوح محفوظش کلمه بکلمه مسطور پاداش این عبودیّت و جانفشانی را عنقریب در ملکوت رحمانی مشاهده خواهید نمود و علیکم التّحیّة و الثّنآء ع ع

۳۳

هو اللّه

ای یاران باوفای جمال مبارک هرچند مصائبی که در نیریز بر یاران عزیز وارد رستخیز بود و تصویر مصائب عمومیّۀ قدیم و حدیث مینمود بزم بلا در نهایت تزیین بود و جشن جانفشانی آهنگش اوج و حضیض را احاطه نمود از طرفی جام شهادت کبری بدور آمد و از جهتی تالان و تاراج واقع شد و از جهتی خرابی نمایان و از جهتی بیسر و سامانی آواره‌گان دیگر وصف نتوان هر مائده‌ئی از فدا در خوان جانفشانی و بساط قربانی حاضر و مهیّا تشخیص و تصویر دشت بلا صحرای کربلا بود عبدالبهاء آنچه بگرید و بزارد و بسوزد و بگدازد و ناله و فغان نماید البتّه سکون و قرار نیابد زیرا دیدۀ ملأ اعلی گریانست و قلوب اهل ملکوت ابهی گداخته و سوزان در بارگاه احدیّت که مقدّس از حزن و کدورتست ماتم بر پاست و در حدائق قدس طیور سدرۀ طوبی بآه و حنین دمساز و از مصیبت کبری بالحان محزن در سوز و گداز با وجود این البتّه قلم از تحریر عاجز و لسان از تقریر قاصر چه نگارم و چه گویم که شرح آن بلایا و محن نمایم اگر قرون و اعصار بگریم تسلّی حاصل ننمایم ولی این شهادت و قربانی و این مصیبت و جانفشانی چون در سبیل آندلبر رحمانی لهذا ماتم جشن شادمانی است و میدان شهادت بزم کامرانی و تاراج و تالان گنج روان و ثروت بی‌پایان اسیری و پریشانی امیری و کامرانی است آواره‌گی آزاده‌گیست بیسر و سامانی موهبت ربّانی حسرت مسرّتست نقمت نعمت است زحمت رحمتست یأس امیدواری است و خرابی آبادی ایّام حیات درگذرد زندگانی پایان یابد عسر و یسر منتهی گردد حزن و سرور نماند شادی و غم بعدم رود قصور بقبور مبدّل گردد عزّت و مذلّت هر دو پایان یابد ناکامی و کامرانی نماند ستمدیده‌گان و ستمکاران عاقبت هر دو در ظلّ اطباق تراب مستور شوند لکن فرق اینجاست که نفوس شهدآشام عاقبت تلخ‌کام گردند و عزیز دنیا نهایت ذلیل شود خفتگان در بستر پرند و پرنیان عاقبت پنهان خاک گورستان گردند و قصور منیفه قبور کثیفه گردد بنیان معمور گور مطمور شود خائب و خاسر از اینجهان در طبقات خاکدان مقر و مستقر یابند ولی سرمستان جام بلا در سبیل الهی یاران ربّانی اوقات خویش را در مصائب و بلایای ناگهانی گذرانند تحمّل زحمات نامتناهی نمایند و پر نشئه و سرور از نتائج ناکامی شوند تجارت رابحه بینند موهبت کامله جویند از زندان بایوان شتابند و جان بجانان رسانند مقبول درگاه کبریا گردند فدائیان جمال ابهی شوند قربانی دشت بلا خواهند و بجهان بالا شتابند پس باید در هر نَفَس هزار شکرانه نمود که ید عنایت چنین جامی بدور آورد و بچنین مدامی سرشار کرد و چنین آرزوئی حاصل شد و چنین کامی بدست آمد فنعم ما قال

هر که در این بزم مقرّبتر است

جام بلا بیشترش میدهند

زمانی که نیّر آفاق از افق عراق اشراق داشت میرزا محیط شیخی شهیر شاهزاده کیوان میرزا نوۀ فرمانفرما را واسطه نمود که خفیّاً در نیم شب بحضور مبارک شتابد بشرط آنکه نفسی جز شاهزادۀ مذکور بر این کیفیّت اطّلاع نیابد در جواب فرمودند که من در سفر کردستان غزلی گفته بودم از جملۀ ابیات اینست

گر خیال جان همی هستت بدل اینجا میا

ور نثار جان و دل داری بیا و هم بیار

رسم ره اینست گر وصل بها داری طلب

ور نباشی مرد این ره دور شو زحمت میار

آن بیچاره از شدّت خوف بعد از این جواب بساحت اقدس مشرّف نشد فوراً مراجعت بکربلا کرد بوصول گرفتار حمّای شدید گشت و وفات فرمود فاصلۀ میانۀ این جواب مبارک و آن وفات نامبارک هفت روز بود مقصود اینست که در سبیل محبّت اللّه جانفشانی شایانست و قربانی سزاوار یاران ملاحظه در قرون اولی نمائید که بزم یزید ناپدید شد و ماتم سیّد ابرار حضرت شهید نیز بپایان رسید آن کام‌جو سریر سلطنت بباد داد ولی نکبت ابدی گریبان گرفت و این پاک‌جان مظلوم از رحیق مختوم سرمست گشت آن لعنت ابدی گذاشت و این عزّت سرمدی یافت این ببزم الهی شتافت و آن در رزم نفسانی مانند نحاس بگداخت این عَلَم بر اوج افلاک زد و آن در این تیره‌خاک غمناک ماند این از افق حیات ابدیّه درخشید و آن در عمق ممات سرمدیّه گرفتار شد ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا

باری ای یاران نورانی از بیسر و سامانی فرح و شادمانی نمائید سرگشتۀ کوی اوئید و آشفتۀ روی او و پریشان موی او و شتابان بسوی او اینست منتهی آمال مقرّبین اینست نهایت آرزوی مخلصین شاعر عرب گفته

تتیح المنایا اذ تبیح لی المنی

و ذاک رخیص منیتی بمنیّتی

یعنی آندلبر ربّانی از برای من تقدیر قربانی نموده زیرا آرزوی مرا روا خواسته این جانفشانی در نهایت ارزانیست زیرا نهایت آرزوی من است حال بآنجمال آسمانی قسم که اگر صد هزار شکر نمائید البتّه از عهدۀ پاداش این بیسر و سامانی برنیائید ملاحظه کنید که کینونت لاهوتی و حقیقت روحانی نیّر افق الهی آفتاب مشرق حقیقت رحمانی نقطۀ اولی حضرت ربّ اعلی روحی له الفدآء را نهایت آمال تجرّع کأس فدا بود خطاباً بجمال مبارک میفرماید یا سیّدنا الاکبر قد فدیت بکلّی لک و ما تمنّیت الّا القتل فی سبیلک و السّبّ فی محبّتک آن سرّ وجود و ملیک غیب و شهود چنین آرزو فرمود و مقصود بحصول پیوست و جسد مبارک هدف هزار تیر رصاص شد دیگر ما را که ذرّۀ تراب آستانیم و خاک قدوم پاسبان آیا چگونه باید آرزوی جان و وجدان یاران نیریز جام وفا نوشیدند و بمیدان فدا شتافتند و آیات قبول بخون خویش در درگاه احدیّت نگاشتند و جان و دل و آب و گل و سر و سامان بتاراج و تالان دادند این گوی سبقت را آنان ربودند و این باب رحمت را آنان گشودند بعبودیّت آندرگاه بحقیقت پرداختند و مدّعای خویش اثبات فرمودند ما محرومان آنان محرم ما مأیوس آنان امیدوار هنیئاً و مریئاً لهم هذه الکأس الطّافحة بموهبة اللّه طوبی لهم من هذا المقام المتلئلأ بانوار محبّة اللّه بشری لهم من هذا الفیض المدرار و طوعاً لهم هذا الفضل الّذی اشرقت انواره علی الاقطار و علیکم البهآء الابهی ع ع

۳۴

ای یاران عزیز این عبد در آیۀ مبارکۀ قرآن میفرماید ام حسبتم ان تدخلوا الجنّة و لمّا یأتکم مثل الّذین کانوا من قبلکم اصابتهم البأسآء و الضّرّآء این از سنّت الهیست که یاران باوفا در سبیل هدی کأس بلا نوشند و انواع اذیّت و جفا بینند مال و دل و جان فدای جانان نمایند لهذا آنچه بر شما واقع فی‌ الحقیقه موهبتی ساطع و لامعست زیرا دلیل جلیل بر سلوک در سبیل ربّ کریمست خوشا بحال شما که در این مورد بیسر و سامان شدید و از خانمان دور و بیزار گشتید تأسّی بجمال قدم روحی له الفدآء نمودید ملاحظه نمائید که از وطن مألوف بچه صدمه و جفائی دور گشتند از طهران بعراق و از عراق بشهر مشهور و از آنجا بدیار بلغار و از آنجا باین زندان بلا چهار مرتبه بیسر و سامان گشتند پس معلوم و واضح گشت که پیروی حق نمودید و در مسلک اسم اعظم حرکت کردید شادمانی کنید که مورد امتحان الهی شدید و در بوتۀ افتتان مانند ذهب ابریز با رخی تابان شکفته گردیدید از خدا خواهم که روز بروز بر استقامت و ثبات باقی و پایدار گردید و هر دم بکمال سرور در محبّت الهی جامی سرشار از بلا بنوشید و بشکرانۀ این موهبت قیام فرمائید ملاحظۀ حال نکنید نظر در استقبال نمائید آیا کسانیکه در صحرای طف بیسر و سامان گشتند و در راه خدا جان و دل قربان نمودند آنان گوی سبقت ربودند یا کسانیکه در مهد آسایش و بانواع لذائذ ایّام بسر بردند شبهه‌ئی نیست که فدائیان مانند مه تابان از افق عالم درخشیدند و دیگران بزندان هلاکت ابدیّه خزیدند پس ما که بندۀ آستانیم و پاسبان درگاه حضرت رحمان باید بآنچه لائق و سزاوار است قیام نمائیم و در فکر استقبال باشیم بحال نظر نکنیم جمیع امور بنتائج مربوط اگر نتیجه محمود هر مشقّت و زحمتی مقبول و محبوب و علیکم التّحیّة و الثّنآء

۳۵

هیچ واقعه‌ئی واقع نگردد مگر آنکه خدا را در آن حکمتهای بالغه است قسم بمربّی غیب و شهود این عبد همیشه آن غل و زنجیر را آرزو مینماید چه که نفوسیکه از جام حق مخمورند بلا را بدعا طلبند این عبد در بحبوحۀ بلا متولّد شد و در مهد جفا تربیت گشت و از پستان رزایا شیر خورد و در آغوش محن و آلام پرورش یافت و بنعماء مصائب نشو و نما نمود و تا باین سن که رسیده جمیع را در نفی و سرگون و غربت و کربت و مشقّت گوناگون و بی سر و سامان و سرگشتۀ کوی و هامون بسر برد و این محلّ نفی چهارم است یعنی از منفا بمنفای دیگر و این ثمرات شجرۀ حیاتست اگر این نبود چه نتیجه و ثمر از این شجر

۳۶

ای یار مهربان از کثرت مصائب و بلا فتور میار بلکه بر فرح و سرور بیفزا حمد خدا را که بفضل و عنایت مجلّی طور مورد محن و آلام موفور گشتی

ربّ زدنی بلآء و ابتلآء و لا تحرمنی فی سبیلک من مواهب الضّرّآء و البأسآء و ادر علیّ کأساً طافحة برحیق المحنة الکبری فی محبّتک یا ذا الاسمآء الحسنی انّک انت الکریم الرّحیم الوهّاب

زنهار زنهار یاران ابرار از وصول این اخبار محزون نشوند و دلخون نگردند افسرده نشوند پژمرده نگردند خواموش ننشینند مدهوش نگردند بلکه شعله فزونتر زنند و آواز بلندتر کنند آهنگ بدیع آغاز نمایند تا غافلان هشیار شوند و خفتگان بیدار گردند که بر صیت جهانگیر خللی طاری نگشته و بارقۀ صباح الهی در افق عزّت ابدی بیشتر منتشر گردیده بحر محبّت اللّه موجش عظیمتر شده و نسیم موهبت اللّه هبوبش شدیدتر گشته شمع الهی روشنتر شده و ستارۀ صبحگاهی بهتر درخشیده یاران را جمع نمائید و مانند شمع برافروزید تا ملأ اعلی و مقرّبین درگاه کبریا بر ثبوت و استقامت شما هلهله‌گویان گردند

۳۷

در این اوان که اهل طغیانرا شورشی و عوانان را کوششی در هر دیار دست تطاول گشودند و عَلَم ظلم و عدوان برافراختند و بر مظلومان در هر نقطه‌ئی هجوم نمودند

از قرار معلوم این هجوم سرایت بعموم نمود در اصفهان ولوله انداختند و در رشت زلزله افکندند در قزوین بظلم مبین برخواستند و همچنین در جمیع آن اقلیم این حرکت از شدّت حسد صادر و این غبار از اشتداد عواصف بغضا مرتفع

با وجود آنکه کلّ میدانند که یاران مظلوم آفاقند و خیرخواه عموم احزاب راه راستی پویند و با کلّ محبّت و دوستی جویند از هستی خویش بیزارند و سرمست کأس محبّت پروردگار صادقند و ثابت شارقند و باهر ناطقند و ماهر معین هر ضعیفند و پناه هر مستجیر ملجأ فقیرانند و مأمن خائفان درمان هر دردمندند و مرهم زخم هر مستمند با جمیع طوائفی تندخو و جنگجو طالب صلح اکبرند و با تمام احزاب معارض ساکن و صامت و مهرپرور

ولی شما از تطاول اعدا محزون نگردید و مغموم نشوید نور محبّت ظلمت عداوت را عنقریب متلاشی نماید و پرتو شمس حقیقت این شب دیجور را متواری کند این دوستی آسمانی و راستی یاران الهی سبب راحت و آسایش عالم انسانی گردد احزاب متحاربه مصالحه نمایند و اقوام متباغضه متحابّه گردند امم متعادیه متوالیه شوند و ملل متهاجمه متعانقه گردند اینست عزّت ابدیّه در عالم انسانی و اینست نورانیّت کلّیّه در جهان رحمانی

۳۸

ای یاران رحمان سراج نورانی امر اللّه در قطب اکوان مشتعل و ساطع و لامع و بر آفاق نشر انوار مینماید چشمها روشن است و قلوب گلشن ولی اریاح جفا از جمیع اطراف در اشدّ هبوب و مقصود اطفای نور موهبت یزدان چنان طوفانی برخواسته و گردبادی برانگیخته که مشعل را خواموش نماید و نیران ولکان را مطفی نماید دیگر ملاحظه نمائید که چه میگذرد و در چه بلایا و مصائبی ایّام بسر میآید ولی شما اطمئنان بفضل و موهبت جمال قدم داشته باشید بحریست بی‌پایان و شمسی است تابان و گنجی است شایگان البتّه بحر محیط موجی زند و خس و خاشاک عارضه را بر سواحل افکند و دریای موهبت در کمال صفا و لطافت جلوه نماید هیچ سدّی امر اللّه را منع ننماید و هیچ حائلی حاجب نگردد البتّه علم شقاق برافتد و رایت نیّر آفاق بلند شود ظلمات زائل گردد و نور حقیقت بتابد شام احزان منتهی شود صبح بشارت کبری طلوع کند شجر بی‌ثمر از بن و ریشه برافتد و شجرۀ طوبی و سدرۀ منتهی نشو و نما نماید و شکوفه و ثمر دهد ذلک من نصائحی علیکم اطمئنّوا بفضل مولاکم انّ فضله علیکم عظیم عظیم و الحمد للّه ربّ العالمین

۳۹

ای دوستان جانی من یاران رحمانی من عزیزان آسمانی من چه نویسم آیا از فضل و موهبت جانان نگارم و یا از لطافت و روحانیّت دل و جان دم زنم از مائدۀ سماوی گویم یا بیان مواهب مخصوصۀ ربّانی نمایم که جمیع این الطاف شامل حال اهل بهاست باید بیان مجمل نمود والّا تفصیل سبب تعطیل گردد و از امور لازمه بکلّی بازمانم مقصود اینست که جهان غافل و شما آگاه و عالمان و عارفان محروم و شما محرم و اکابر و اعاظم بیگانه و شما آشنا آنان اعتساف خواهند و شما انصاف جوئید آنان راه جفا گرفتند و شما سبیل وفا پوئید آنان در نهایت بغض و کینند و شما در غایت محبّت با ملل روی زمین آنها خونخواری خواهند و شما غمخواری میکنید آنان درندگی جویند و شما بندگی مینمائید آنان زخمند و شما مرهم آنان دردند و شما درمان آنان زهرند و شما شهد آنان تیر جفایند و شما میر وفا آنان مصدر بغض و عداوتند و شما مرکز حب و ملاطفت آنان اگر دست یابند خون ریزند و شما اگر فرصت یابید شکر ریزید و مشک و عنبر بیزید ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا این نیست مگر از موهبت جمال ابهی روحی له الفدآء و علیکم التّحیّة و الثّنآء

۴۰

ای یاران الهی در این صباح که منادی نجاح از ملکوت ابهی به حیّ علی الفلاح ندا مینماید عبدالبهآء بذکر آن یاران عزیز مانند جام لبریز در فیضان و چون بخاطر آیند قلب مغموم مشعوف گردد و جان حزین محظوظ شود و از فضل خداوند مهربان امیدوار است که یاران مقاومت مصائب بی‌پایان نمایند و مانند عبدالبهآء در هر دمی دل و جان فدای جانان کنند از هیچ بلائی نلغزند و بهیچ مصیبتی نلرزند و صمت و سکوت نپسندند بلکه مانند ذهب ابریز در آتش تند و تیز رخ برافروزند بلا را در سبیل بهاء عین عطا شمرند و مصیبت را در ره حضرت احدیّت عین موهبت دانند جمال ابهی روحی لأحبّائه الفدآء آرزوی بلا میفرمود و تحمّل هر جفا مینمود سدرۀ منتهی مورد تیشۀ اذیّت و ابتلا بود دیگر معلومست که این گیاه ناچیز را چگونه سزاوار و شایان ای یاران فتور میارید بلکه بلایای مجلّی طور بخاطر آرید تا کأس بلا را جام طهور یابید و تلخی ظلم و عدوان را شهد و شکّر جنّت رضوان دانید

۴۱

هو الابهی

ای مبتلای در سبیل الهی بلایای آنجناب در سبیل رحمن چون دریای بی‌پایان موجها برانگیخت و اوجها گرفت چون مصائب و بلایا و مصاعب و رزایا و بأسا و ضرّا در راه خدا حکم مائدۀ سما دارد و صفت موهبت عظمی جوید و سمت عطایاء کبری خواهد لهذا چون خوان نعمت حضرت کبریا فیها ما تشتهی الانفس و تلذّ به الاعین از جمیع نعما باید و شاید چنانچه جمال قدم روحی لعتبته القدسیّة الطّاهرة فدا فرموده مرّ البلآء فی سبیل حبّک حلوة و شهد البقآء من عند غیرک مرّة باری اگرچه بظاهر این آلام و محن و مصائب شدیدۀ سر و علن آتش سوزان است و آفت دل و جان لکن فی‌ الحقیقه نعمت جاودان است و رحمت بی‌پایان و فضل و احسان حضرت یزدان چه که در سبیل ایمان و ایقان بحضرت رحمن وارد اینست که جمیع انبیا آرزوی این بلیّات و آلامرا میفرمودند چنانچه حضرت اعلی روح من فی الوجود له الفدآء بکمال عجز و ابتهال استدعای این مقام را میفرمودند اینست که میفرماید یا سیّدنا الاکبر قد فدیت بکلّی لک و ما تمنّیت الّا القتل فی سبیلک و السّبّ فی محبّتک و انت الکافی بالحقّ پس بشکرانۀ این موهبت لسان باطن و ظاهر بگشا و بگو

لک الحمد یا الهی بما سقیتنی من کأس ثمل منها احبّآئک و انتشأ منها انبیآئک و ابتغاها جواهر الوجود من اصفیآئک و انت سقیتنی بفضلک و جودک و احسانک و ایّدتنی علی حمل هذا الامر الّذی جعلته فتنة للضّعفآء و رحمة للاصفیآء و شفآء لصدور الاولیآء و جلآء لابصار الاتقیآء و بشارة لقلوب المشتعلین بنار محبّتک یا محبوب قلوب الاحبّآء

منهوب شدی مسجون شدی مغلول شدی مکبول شدی مرشوق برصاص شدی بی سر و سامان شدی سرگشته و پریشان شدی فانی در سبیل رحمن شدی هر یک از اینها نعمت عظیم است دیگر چه خواهی و البهآء علیک ع ع

۴۲

هو الابهی

ای اسیران مظلومان علمای آنسامان دست تطاول گشودند و از فرعون ذی الاوتاد و قوم نمرود و ثمود و عاد گوی سبقت ربودند چشم انصاف بستند و به تیر اعتساف دل مظلومان خستند آتش بخرمن ستمدیدگان زدند و هر جور و اذیّت و عقوبتی را روا داشتند که شاید نار موقدۀ الهیّه خاموش گردد و دریای فیض حضرت یزدان از جوش و خروش بیفتد سحاب عنایت از رشحات منقطع گردد و شهاب هدایت از اشراق بآن صفحات ممنوع گردد نسیم موهبت از مهبّ عنایت بازماند و شمیم گل عاطفت از گلزار احدیّت مقطوع شود انوار کوکب بازغ پنهان گردد و اسرار مطلع مواهب فراموش شود

هیهات هیهات دیگر نمیدانند که قلزم کبریا موجش شدید شود و نفوذ امر اللّه سطوتش جدید کوکبش ساطع گردد و شهابش ثاقب لمعه‌اش شعله گردد اخترش آفتاب گردد و قطره‌اش سیل و فیض سحاب دانه‌اش خرمن شود و دردانه‌اش شاهد هر انجمن صیتش جهانگیر گردد و آوازه‌اش بفلک اثیر رسد

و امّا این بندگان و آوارگان از جام اوّل از صهبای محبّت اللّه چنان سرمست شدیم که مدهوش جام الست گشتیم و قدح بدست در میدان فدا پاکوبان و رقص‌کنان بشتافتیم بلا را بدعا خواستیم و تیر جفا را سینه هدف نمودیم و تیغ ستم را بجان و دل آرزو کردیم

این تن خانۀ محن است و این نفس قفس هر مرغ خوش‌سخن جسم خاک گردد و جسد هدف تیر سهمناک شود پس اگر در سبیل الهی در میدان فدا قربان گردد موهبتی دیگر اعظم از آن نه و نعمتی اکبر از این نیست اموال دنیا البتّه متفرّق شود و جمعش متشتّت اندوخته‌اش پریشان شود و افروخته‌اش پژمرده و بی‌نشان گنج روانش بهدر رود و کنز بادآورش نیز بباد رود پس اگر در سبیل الهی تالان و تاراج شود بهتر از آنست که خراج سلطنت حوادث گردد

امّا خانمان و بیوت عالیه و قصور منیعه هر معموری مطمور گردد و هر بنیان متینی از بنیاد برافتد پس این بیوت که اوهن از بیت عنکبوت است اگر در محبّت سلطان ملکوت خراب شود و از بن و بنگاه برافتد البتّه بهتر است چه که اگر این بیت گلین خراب شود بمقابل قصر مشید در فضای جانفزای علّیّین تأسیس شود و اگر لانه و کاشانه‌ئی در گلخن فانی ویران شود آشیانه‌ئی بی مثل و نشانه در گلشن باقی ترتیب گردد

اینست که احبّای الهی جمیع شئونشان و عزّت قدیمه‌شان و خدمات جدیده‌شان و بلایای شدیده‌شان چون نقش حک بر الواح زمرّدین در صفحات ملکوت ابهی نقش بندد پس بجمیع عوالم اشراق نماید آن شعاع ساطع چون بر زبان امکان زند مدح و ستایش شود و چون بر قلب اکوان زند یاد و تخطّر اطوار و اعمال و مناقب شود و چون بر صفحات آفاق زند و اجعل لی لسان صدق فی الآخرین گردد و چون بر کرۀ خاک زند بقاع مقدّسه و مراقد مطهّره شود ع ع

۴۳

هو اللّه

ای احبّای الهی الحمد للّه احبّای همدان همه‌دانند و مستقیم و ثابت بر امر حضرت یزدان همواره نفحۀ ثبوت و رسوخ از آن اقلیم میوزد و مشامها را معطّر دارد فی‌ الحقیقه در سبیل جمال مبارک نهایت زحمت و مشقّت را دیدند و صدمات کشیدند و اذیّت و جفا تحمّل نمودند و عقوبت و عذاب متحمّل گشتند گهی اسیر حبس و زنجیر شدند و گهی در تحت تهدید تیغ و شمشیر گهی بضرب تازیانه مبتلا بودند و گهی بی لانه و آشیانه گاهی جریمه دادند و گهی معاملۀ سقیمه دیدند و جرعۀ بلا از هر جامی چشیدند چون این بلایا در سبیل حق تحمّل نمودند فی ‌الحقیقه عطایاست پس ای یاران شکر کنید پروردگار را که تأسّی بجمال مبارک نمودید زیرا آن روح مقدّس تحمّل هر صدمه و بلائی در عالم امکان فرمود و شب و روز در نهایت بلایا برایا را براه راستی بخواند و از جام هستی بخشید و دلالت بر محویّت و نیستی فرمود و حال اگر از صدمات و بلایای این عبد با خبر شوید البتّه ملاحظه خواهید نمود که جمیع بلاها حکم قطره‌ئی دارد با وجود این متین و رزین مقاومت کلّ بلایا را بجان و دل بنماید و شکر بکند که در سبیل محبّت الهی مورد صدمات گشته و مبتلای صد هزار آفات دمی نیاسایم و نَفَسی بر نیارم مگر آنکه از جمیع جهات ابواب بلیّات را مفتوح بینم و این نیست مگر از فضل و احسان جمال رحمن

ای دوستان ثمرۀ وجود تحمّل مصیبت در سبیل حضرت مقصود است والّا چه فائده در زندگی جهان عاقبت فنا دست دهد و جمیع اوقات بیهوده بگذرد پس بکمال استقامت در خدمت حضرت احدیّت بکوشید و جان رایگان انفاق نمائید و بکوشید تا نور هدی ارض غبرا را روشن نماید و جنّت ابهی روی زمین را غبطۀ گلزار و گلشن کند تعالیم الهی خطّۀ خاک را رشک افلاک نماید و روش و سلوک روحانیان این جهان را بفضائل عالم انسان بیاراید و علیکم التّحیّة و الثّنآء ع ع

۴۴

هو الابهی

ای ورقۀ متضرّعۀ الی اللّه در این عالم نسائی بی‌حدّ و بیحساب خارج از حدّ و شمار آمده‌اند که در نهایت مسرّت و راحت بر بالین پرند و پرنیان آرمیده و بآسایش جان و آلایش جهان ایّام خویش را گذراندند ولی حال ملاحظه کن آن راحت و عزّترا چه ثمری مشهود گردید و آن رفاهیّت و مسرّت را چه نتیجه‌ئی موجود سرابی بود فانی و اوهامی بود چون ظلّ زائل غیر باقی نه شکوه بلقیسی باقی ماند و نه جلوۀ زلیخائی و نه شوکت همائی و نه شهرت سائر ملکه‌های عالم ترابی پس تو ای ورقۀ مقدّسۀ مطمئنّه شکر کن خدا را که در سبیل الهی جمیع ایّام را بمحنت و مشقّت و زحمت و مصیبت گذراندی گاهی بمذّمت و طعن و ملامت نسا مبتلا بودی و گهی بشماتت و مضرّت اعدا گهی از دست ساقی قضا کأس بلا نوشیدی و گاهی بتالان و تاراج ستمکاران گهی خلیل جلیل را شهید سبیل الهی یافتی و گهی خانمانرا از هجوم عوانان بر باد دیدی گهی بیسر و سامان بودی و گهی سرگشتۀ کوه و بیابان چون جمیع این بلایا و رزایا در راه خدا واقع مقبول و مطبوع و محبوب ارباب قلوب است زهر هلاهلش شهد و شکّر است و تلخی حنظلش شیرینی قند مکرّر دردش درمان است و زخمش مرهم دل و جان

گر تیر بلا آید اینک هدفش جانها

ور درّ عطا بخشد اینک صدفش دلها

باری علی ‌العجالة تو گوی از میدان ربودی و بمقصود حوریّات قدس در غرفات فردوس رسیدی چه که این ذلّت را موهبت عظیمه در پی و این مصیبت را شادمانی بی‌پایان در عقب این تلخیرا حلاوت حقیقی معدن و این سمّ قاتل را دریاق اعظم مقدّر عنقریب تلافی جمیع این آلام و محن در ملکوت تقدیس که منزّه از ادراک نفوس است خواهد شد هر تیریرا تأثیر صد هزار عنایت جمال منیر و هر کأس تلخی را صد هزار دریای حلاوت‌اثر بی‌نظیر فسوف ترین ثمرات هذه البلایا فی الملکوت الابهی لعمر اللّه هذا حقّ معلوم بمثل ما انتم تنطقون

۴۵

هو الأبهی

ای ناطق بثنای حضرت یزدان در موسم زمستان آنچه طغیان طوفان شدیدتر و باران و بوران عظیمتر در فصل نوبهار گلشن و گلزار طراوت و لطافتش بیشتر گردد و حلاوت و زینت چمن و لاله‌زار زیادتر شود گریۀ ابر سبب خندۀ گل گردد و دمدمۀ رعد نتیجه‌اش زمزمۀ بلبل شود و شدّت برد جمال ورد ببار آورد و طوفان سرد باغرا بشکوفه‌های سرخ و زرد بیاراید اریاح شدید منتج نسائم لطیف گردد و باد صبا شمیم گل حمرا گیرد سفیدی برف سبزی چمن شود و افسردگی خاک شکفتگی نسرین و نسترن گردد و پژمردگی شتا تری و تازگی بهاری شود و شدّت سرما اعتدال هوا گردد سرو ببالد فاخته بنالد بلبل بخواند گل چهره برافروزد لاله ساغر گیرد نرگس مخمور گردد بنفشه مدهوش شود اشجار سبز و خرّم شود و اوراق طراوت جوید ازهار بدمد اثمار نمودار شود گلشن مجلس انس شود و چمن محفل قدس گردد جمیع این فیوضات و تجلّیات بهاری بر اثر مصیبات زمستانست و کلّ سرور و حبور گلشن و گلزار از اثر شدّت برودت فصل شتا لهذا ای اسیر سلاسل و اغلال و رهین وثیق و سجن در راه پروردگار اگرچه در بلایای شدیده افتادی و در رزایای عظیمه گرفتار شدی کأس بلا نوشیدی و زهر ابتلا چشیدی بسا شبها که از ثقل اغلال نیارمیدی و بسا روزها که از اذیّت اهل ضلال نیاسودی انیست صدمات قویّه بود و جلیست بلیّات شدیده امیدواریم که این مشقّات جسمانیّه راحت و مسرّت روحانیّه آرد و این آتش سوزان عوانان روح و ریحان قلب و وجدان آرد این عسرت علّت مسرّت گردد و این زحمت باعث رحمت شود و این نقمت سبب نعمت جاودانی گردد و این تنگی سجن گشایش جهان الهی شود قسم بسلطان وجود و عالم غیب و شهود که این بلیّات سبیل محبوب از جان عزیزتر است و از شهد و شکر لذیذتر ع ع

۴۶

هو اللّه

ای مصاب بمصیبت کبری مصائب و رزایا سخت است چه که شفقت سبب حرقت از فرقت است ولی مصیبت جمال قدم و رزیّۀ اسم اعظم چون بخاطر آید کلّ ماتمها خاتم گردد چه که حرمان از روی چون آفتاب هجران سراج تابان را آسان کند بلکه از خاطر ببرد و تو اگر بمصیبت اهل و پسر مبتلا گشتی صبور باش جَلود باش حمول باش چه که من بحرمان و هجران آن رخ چون آفتاب مبتلا شدم و در صد هزار بلا و اندوه و احزان افتادم و فرصت ناله و ندبه و مهلت فریاد و فغان ندارم این مصیبت چنان زلزله بر ارکان انداخته که قوی بکلّی محو گشته و آثار ناتوانی احاطه کرده پس ای موقن باللّه احزان خود را حواله باین عبد نما چه که دریای بی‌پایانش نزد این عبد موج میزند من غمخوار توام تو غم مخور ع ع

۴۷

ای کنیز عزیز الهی ایّام در گذر است و حیات انسانی مانند سراب در بادیۀ بی‌آب چون بنهایت بنگری عبارت از اوهام و خیال فرقست اگر نفسی این سرابرا ببارد و شراب تبدیل نماید و این اوهام را بحیات ابدی تبدیل کند یا آنکه تا نهایت زندگانی باوهام فانی بگذراند در هر صورت هر دو بگذرد و هر کس دانه‌ئی افشاند ولی در وقت خرمن معلوم گردد هر حیاتی که بممات منتهی شود از بدایت مرده‌گیست و هر صدمه و بلائی که پایانش حیات باشد زندگی و آزادگیست شما اگر در حقّ نفسی دعا نمائید این را بخواهید که

ای پروردگار از صهبای بلا جام سرشار بخش و در انجمن مصائب کبری ساغر لبریز بنوشان گردنی که سزاوار است اسیر زنجیر کن و حنجری که لائق قربانیست مبتلا بخنجر کن تنی که هوشمند است در سبیلت بر خاک انداز و خونی که مطهّر است در محبّتت بر خاک افشان

اینست دعای حقیقی اینست نیاز بندگان الهی و علیک التّحیّة و الثّنآء ع ع

۴۸

هو الابهی

ای متحمّل بلایا و مشقّات و رزایا در سبیل جمال ابهی روحی لاحبّآئه الّذین ذاقوا حلاوة البلآء و سرعوا الی مشهد الفدآء فدا شکر کن جمال قیّوم را که بدرقۀ عنایتش و فضل احدیّتش رسید و شامل شد که در سبیل محبّتش جام بلا نوشیدی و زهر جفا چشیدی در آتش ظلم و عدوان چون گل و ریحان شکفتی و از شدّة جور ستمکاران نیاشفتی سمّ نقیع در سبیل عشق یار بدیع شهد فائقست و تلخی زهر هلاهل شیرینتر از سلسبیل سائل نقمت اعدا در راه حق نعمت دوستانست و زحمت ظالمان رحمت بی‌پایان چه که ایّام در گذر است و حیات بی تحمّل بلایا و رزایا فی سبیل اللّه بی فائده و ثمر در عاقبت ایّام چون تأمّل نماید و ملاحظه کند که اوقات در میان شدائد و مصائب فی حبّ اللّه منتهی شد بهتر است و یا آنکه مشاهده کند که در بالین راحت گذرانده چون هر دو گذشته است اوّل گواراتر بلکه ثمر شجر حیات روح‌پرور باشد و ثانی لم یکن شیئاً مذکوراً بلکه باعث اسف و حسرت گردد پس حمد کن خدا را که باین موهبت که اعظم آمال مقرّبین است نائل شدی

گر درّ عطا بخشد اینک صدفش دلها

ور تیر بلا آید اینک هدفش جانها

۴۹

هو اللّه

ای بهرام آسمانی در ره یزدان بلا و جفا مانند باران بر تو ریخت از هر طرف هدف تیر محن و آلام گشتی اموال از دست برفت و تن و جان بتعب افتاد و عاقبت مجبور بر هجرت از وطن گشتی و بمصیبت و محن تن دردادی و مؤمن ممتحن شدی و حال در طهران سرگشته و سرگردانی و بی سر و سامان ای کاش من بجای تو بودم زیرا من در بلای قدیمم و تو در جفای جدید مثل مشهور است لکلّ جدید لذّة باری غم مخور غمخوار تو جمال ابهاست محزون مباش تسلّی‌بخش تو حضرت اعلی باید از شرور اهل غرور فتور نیاری بلکه بر شوق و وله و شور بیفزائی آهنگ را بلندتر کنی و ترانۀ زیر و بم را بملکوت جمال قدم رسانی یاران آسمانی چون ستم بینند پای را محکم کنند و قوّت متانت و مقاومت ظاهر نمایند تحمّل تیغ و شمشیر کنند و نعرۀ یا بهآء الابهی بملکوت اثیر رسانند الحمد للّه تو پهلوان این میدانی و تهمتن این رزمگاه شکر کن خدا را تا شادمانی و کامرانی در جهان جاودانی حاصل گردد ع ع

۵۰

ذکر بلایا و مصائب و رزایا نموده بودی و فریاد و فغان کرده بودی حق با شماست اگر خون بگرئی سزاوار است زیرا چنین ظلمی تا بحال وقوع نیافته نفوس مقدّسی از اغنام الهی در نهایت مظلومیّت گرفتار گرگهای درنده گشتند و مبتلای کلاب گزنده با وجود اینکه در مدّت حیات خاطری را نیازردند و بافسردگی کسی راضی نشدند جفاکاران دست تطاول گشودند و ذرّه‌ئی رحم ننمودند تالان و تاراج نمودند حلقها بریدند و قلبها دریدند و خونها ریختند تنها را پاره پاره نمودند و اجساد را بسوختند و اطفال و نسا را نیز شهید نمودند امّا مظلومان در نهایت انقطاع و انجذاب فریاد یا طوبی و یا بشری زدند و خندان و شادمان جان در ره جانان فدا کردند یا لیتنی کنت معهم و فدیت روحی فی سبیل ربّی فافوز بما فازوا و قد تلقّیهم الملائکة ان ابشروا بالفوز العظیم و نعیم مقیم این شهادت ملکوت وجود را بحرکت آورد و این جانفشانی نافۀ اسرار بر جهان نثار کرد و مشامّ روحانیانرا مشکبار نمود عنقریب آثار باهره‌اش مانند کوکب ساطع بر جهان و جهانیان لامع گردد و علیک التّحیّة و الثّنآء

۵۱

هو اللّه

ای بندۀ بها از بلایای وارده بدرگاه احدیّت شکرانه نما زیرا مصیبت در سبیل حضرت احدیّت عین عنایت است و مشقّت صرف موهبت

ایّام حیات مانند سرابست و وجود موجودات موهوم است و بی‌بنیاد و معدوم آنچه هست حقیقت روحانیّه است و هویّت نورانیّه که بقا اندر بقا و صفا اندر صفاست ثابت است و باقی نابت است و کافی مرور دهور رخنه ننماید و توالی اعصار و قرون فتور نرساند لهذا باید آن لطیفۀ ربّانی محفوظ ماند و آن آیت ربّانی مثبوت گردد

و از غرائب وقوعات اینست که اعظم وسیلۀ صون و حمایت این حقیقت نورانیّت هجوم اعداست و آلام و محن بی‌منتها زجاج آن سراج اریاحست و سبب سلامت آن سفینه شدّت امواج

لهذا باید از بلاء ایّوب ممنون شد و از جفای اهل ذنوب باید خوشنود گشت زیرا سبب بقا و وسیلۀ کبری و نعمت عظمی و موهبت بی‌منتهاست

و علیک البهآء الأبهی ع ع

۵۲

هو اللّه

ای آوارگان عبدالبهآء آواره‌اید آزرده‌اید بی سر و سامانید زیرا خانه و کاشانه و لانه و آشیانه را بتالان و تاراج دادید مصیبتی عظیمه تحمّل نمودید و جفائی شدید کشیده‌اید فی‌الحقیقه مورد ظلم بی‌پایان از اهل طغیان شده‌اید و عبدالبهآء نیز در این سجن اعظم گرفتار ولی من این زندان را ایوان یافتم و این قید را آزادی شمردم و این قفس را گلشن روحانی دیدم و این اسیری را سریر ابدی مشاهده نمودم زیرا در راه خدا و سبیل محبّت جمال ابهاست روحی لأحبّائه الفدآء چه ‌قدر پرلطافتست و پرحلاوت چه ‌قدر شیرینست و نازنین فی‌الحقیقه بلایا و مصائب آن یاران بسیار شدید بود امّا بحقیقت فضل جزیل بود و قلوب مقرّبان درگاه احدیّت را مانند صبح امید ملاحظه نمائید که بلا در راه خدا چه ‌قدر مبارکست حضرت سیّدالشّهدآء روحی له الفدآء در بحر مصائب بقعر دریا رسیدند و یزید عنید و ولید پلید بحسب ظاهر در عالم جسمانی کامرانی نمودند و فرح و شادمانی کردند بعد واضح و مشهود شد که آن مصائب حقیقت مواهب بود و آن کامرانی نقمت آسمانی و آن شادمانی قهر و غضب ربّانی حال این نیز چنین است هرچند علمای رسوم و رؤسای جهول ظلوم بظاهر عربده‌ئی مینمایند و جولانی میدهند عنقریب ملاحظه خواهید نمود که این قوم مانند بوم هر یک بگوشۀ خرابه‌ئی خزیده و بزاویۀ خسران ابدی دویده و در حفرۀ لعنت سرمدی افتاده آنان در وادی خذلان سرگشته و سرگردانند و یاران الهی از افق عزّت ابدیّه درخشنده و رخشان اگر خوب ملاحظه کنید مصیبت در سبیل حضرت فردانیّت موهبتست زیرا اسم اعظم جمال قدم روحی لأحبّائه الفدآء بنفس نفیس مبارک تحمّل صدهزار بلایا فرمودند و ما ذلیلان را در مصیبت بقدر استعداد سهیم و شریک خود فرمودند انصافش اینست که این مصیبت مستحقّ شکرانیّتست و این بلایا عین عطایا و علیکم التّحیّة و الثّنآء ع ع

۵۳

هو اللّه

ای آوارگان سبیل الهی از وطن مألوف بسبب طغیان هر ستمکار عسوف دور و مهجور شدید و در راه خدا آواره از تطاول هر متکبّر مغرور گشتید این پریشانی هرچند بلائی ناگهانی بود ولی در سبیل حضرت رحمانی و در محبّت جمال یزدانی بود لهذا شیرین و گواراست هر بلا که سببش نفس و هوی باشد آن دوزخ و جحیمست و هر ابتلا که بسبب ایمان و هدی باشد نعیم مقیم در نتائج و ثمر باید نظر کرد نه در حال حاضر مانند هر بی‌بصر عنقریب ملاحظه نمائید که پرجم عَلَم تقدیس احبّای الهی موج بر آفاق زند و این اشراق خاور و باختر را روشن نماید و علیکم التّحیّة و الثّنآء ع ع

۵۴

هو اللّه

ای آوارگان راه حق جهانیانرا آئین دیرین چنین است که دشمن راستیند و بدخواه حق‌پرستی و معارض دوستی لهذا از آنچه واقع دلتنگ مباشید و نام و ننگ مجوئید آهنگ جهان دیگر کنید و نغمۀ دیگر زنید و در هوائی دیگر برپرید بادۀ محبّت اللّه نوشید و شهد معرفت اللّه چشید و جرعۀ صهبای توحید بنوشانید ملاحظه نمائید که اولیای الهی و اصفیای ربّانی از پیش چه کشیدند و چه سمّ قاتلی چشیدند و چه زهر هلاهلی نوشیدند ولی آن بلا عین عطا بود و آن زهر عین شفا و آن زحمت رحمت بود و آن مشقّت راحت نظر بعاقبت باید نمود نه بدایت اگر نظر بآغاز نمائید یزید را عزّت و راحتی مزید و ولید را هر دم خوشی و شادمانی جدید ولی عاقبت عذابی شدید و نکبتی پدید ولی مظلوم دشت بلا شهید کربلا روح المقرّبین له الفدآء را در بدایت سهم مسموم ولی عاقبت عزّت ابدیّه مقرّر و معلوم و در جهان ابدی حیات سرمدیّه مثبوت و محتوم نظر باینمقام نمائید زیرا آن عزّت دنیویّه خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود سرابست نه آب سایه است نه آفتاب تاریک است نه تابناک پس لسان بشکرانه گشائید که باین موهبت عظیمه فائز گردیدید آوارۀ راه خدائید و بیچارۀ آن محبوب بیهمتا و علیکم التّحیّة و الثّنآء ع ع

۵۵

هو اللّه

ای آوارگان حقّ محزون مباشید دلخون مگردید افسرده ننشینید پژمرده نگردید هرچند آزرده‌اید آواره‌اید افتاده‌اید امّا در سبیل آن دلبر مهربانست که خود از ایران آواره بعراق شد و از عراق آواره بمدینۀ کبری گشت و از مدینۀ کبری ببلغار و از بلغار باین سجن پرآزار تأسّی باو نمودید و اقتدا باو کردید این نعمت عظماست زیرا عاشقان مجاز در ره معشوق جان باختند پس مشتاقان جمال بی‌مثال چگونه باید جانفشان شوند اگر بدیدۀ حقیقت نظر نمائی این غربت موهبت است و این آوارگی آزادگی و این بی سر و سامانی عزّت ابدی ستمکاران هرچند جفاکارند امّا دلبر مهربان باوفا آن زخم را این مرهم التیام دهد و آن زهر را این شهد شیرین نماید و تا چنین نباشد نفوس ترقّی ننمایند عبدالبهاء از مصائب شما چشمی گریان دارد و قلبی بریان و جگری سوزان ولی چون نظر بمواهب الهی نماید این بلا را عطا مشاهده کند و این خواری را بزرگواری بیند این ظلمت را نور محض مشاهده کند و این شام احزان را صبحی روشن درخشنده و تابان از پی بیند لهذا خاطر تسلّی یابد و رُوح روح و ریحان جوید مطمئن باشید ابواب الطاف گشوده گردد و جان و دل آسوده شود و علیکما التّحیّة و الثّنآء ع ع

۵۶

هو اللّه

ای آوارگان جمال ابهی هرچند از موطن مألوف دور و مهجور گشتید و معذّب در دست اهل شرور خانمان بتاراج و تالان دادید و لانه و کاشانه را در دست عوانان ویران یافتید از هر سمتی تیر جفا را هدف گشتید و از هر جهتی معذّب و مبتلا شدید امّا این نه از گناهی بود و نه از عصیانی و طغیانی و سوء رفتاری الحمد للّه با کلّ ملل براستی و آشتی رفتار نموده‌اید و در اطاعت دولت در نهایت متابعت حرکت نموده‌اید امّا این بلا در راه خدا بر شما وارد و این مصیبت در محبّت حضرت احدیّت بر شما واقع جغدان ستمکار جفا بمرغان گلزار نمایند و غراب عنود اذیّت بحمامۀ محمود کند کلاب و ذئاب زخم بغزالان بادیۀ توحید زنند و سباع درنده اغنام چرنده را اذیّت کنند غیر خوبی جرم یوسف چیست پس پس چون این مصائب و بلایا و رزایا و محن و آلام در راه آن دلبر دلارام است شهد و شکّرین است و قند و انگبین ملاحظه نمائید که این جام لبریز در هر دوری چه ‌قدر فرح‌انگیز بود که یاران الهی در میدان فدا قربانگاه عشق بزم طرب آراستند و سرور و شادمانی خواستند سرمست صهبای شهادت گشتند و بنهایت مسرّت بملکوت عزّت رجوع نمودند و یا لیت قومی یعلمون فرمودند پس ای یاران عبدالبهآء بجان و دل مناجات نمائید و آرزوی آن صهبای موهبت کبری کنید شاید از آن بحر نصیبی بریم و از آن الطاف بهره‌ئی گیریم وا شوقی لذلک الیوم و وا ظمآئی لتلک الکأس الطّافحة بصهبآء الالطاف فسبحان ربّی الابهی ع ع

۵۷

هو الابهی

ای امة ‌اللّه از قرار مسموع از دست ساقی قدر جرعه‌هائی در نهایت تلخی آشامیدی و زهر هلاهل مصیبت و حنظل شدید المرارۀ رزیّت چشیدی چون آنچه از سماء تقدیر نازل بر حکمت ربّ خبیر مبنی و هر وقوعات مؤلمه بر حکم غیبیّه محمول گریه منما و مویه مفرما جزع مکن فزع منما بقضای الهی راضی شو و بتقدیر علیم خبیر تسلیم گرد این هستی خاکدان عاقبتش نیستی است چه نزدیک و چه دور و این بنیان بنیادش بر باد چه امروز چه بعد از چند روز حزن و اندوه را نشاید و لابه و زاری نباید پس تا توانی دل بخدا بند و بکمند حبّش درآ تا در هر مصیبتی تسلّی قلب یابی و در هر کربتی مسرّت جان هیچ شیئی را مفقود نبینی بلکه نور دیدگانرا موجود یابی ولی در عالم دیگر و فضای گلشنی با شکوه و فر بلبل را در گلستان یابی و حمامۀ قدس را در حدائق آن سرا طیور الهیّه را در ریاض رحمانیّه یابی و آهوان برّ وحدت را در بیابان موهبت جوئی اگر از این قفس و دام رستند محزون مباش مغموم منشین عنقریب در رفیق ربّ کریم یابی و در ملکوت عظیم مشاهده نمائی و البهآء علیک ع ع

۵۸

هو الابهی

ای احبّای رحمن و منجذبان جمال یزدان بحر بلایا از جمیع جهات بر شما هیجان و نهر رزایا جریان نمود بهر مصیبتی در راه محبّت حضرت احدیّت گرفتار شدید و بهر محنتی در سبیل ربّ عزّت مبتلا این بلا اگرچه شدّت جفا و مشقّت کبری است لکن نشئۀ کأس وفا بخشد و مورث خلوص و صفا گردد سبب انقطاع الی اللّه شود و علّت انجذاب بنفحات اللّه نفوس ثابتۀ راسخه از شدّت هیجان روائح مصائب و قوّت هبوب زوابع متاعب در شوق و انجذاب آیند و در وله و اشتعال درآیند شمعشان پرنور گردد و جمعشان انجمن صحرای ظهور قسم بجمال قدم روحی لاحبّآئه فدا که ملأ اعلی آرزوی قطره‌ئی از این بحر بلا مینمایند و دوستان الهی را بلسان تقدیس میستایند و میفرمایند یا لیتنا کنّا معکم فی موارد البلآء فی سبیل محبوبکم الابهی فنفوز فوزاً عظیماً ع ع

۵۹

هو الأبهی

ای اسیر سلاسل و زنجیر قره‌کهر بی‌پیر ای پروردگار آمرزگار این چه طوق زرّین است که زیور گردن بندگان دیرینست و این چه حمائل گهرآگین است که غبطۀ عقد درّ ثمین است و زینت هیاکل طاوس علّیّین قسم بجمال قدم روحی لأسرآء حبّه الفدآء که آن ایوان بود نه زندان آزادی بود نه بند گران اوج ماه بود نه قعر چاه زنجیر سجن یوسفی بود نه سلسلۀ حبس پراسفی خوشا بحال تو که باین موهبت فائز گشتی و باین عنایت مخصّص شدی ای فرّخ رخی که در زندان در سبیل جانان چون شمع برافروخت و ای مبارک گردنی که در بند و کمند درآمد باری این جام پرعطا نوشیدی و این خلعت گرانبها پوشیدی و این زهر را چون شهد چشیدی پس بشکرانۀ این الطاف دستی بگشا و قوّت بازوئی بنما قلوب را بر پیمان و ایمان الهی ثابت و استوار کن و صدور را بنفحات قدس عهد و میثاق رحمانی منشرح و پرمسارّ نما این عهد در ظلّ شجرۀ انیسا گرفته شده است و این پیمان در یوم الست تأسیس گشته است

۶۰

هو اللّه

ای یاران روحانی و دوستان رحمانی در هر عهد مؤمن بسیار ولی ممتحن کمیاب حمد کنید خدا را که مؤمن ممتحنید و در سبیل ربّ مهیمن اسیر هر نوع آلام و محن گشتید در آتش امتحان مانند ذهب خالص رخ برافروختید و در نائرۀ ظلم و جفای ستمکاران سوختید و ساختید و هر مؤمنی را رسم و آداب ثبوت و استقامت آموختید صبر چنین است قرار چنان جانفشانی اینست و پریشانی آن این از موهبت پروردگار بود و عنایت بی‌پایان جمال ابهی که یاران آن سامانرا در سبیل محبّتش بحمل اعظم بلایا مخصّص داشت ظاهره نار و باطنه نور و برهان فبمثل هذا فلیعمل العاملون و لمثل هذا فلیتنافس المتنافسون

باری عنقریب بساط این حیات فانیه منطوی گردد و ظالمان بیش از مظلومان سرگشته و پریشان گردند اهل قصور اسیر قبور شوند و صدرنشینان عزّت بخاک مذلّت افتند

ولی شمع شهیدان روشن گردد و عزّت یاران در افق ابدی مانند نجم ساطع درخشنده و تابان شود ملاحظه نمائید که بچه موهبتی موفّق شدید تأسّی بمظلوم آفاق نمودید و مانند نیّر اشراق بجور اهل نفاق بظاهر بمحاق مبتلا شدید ولی این محاق نیست اشراقست و این کسوف نیست کسر صفوفست عنقریب ملاحظه نمائید که نور احدیّت آفاقرا روشن نماید و نفوس غافله در تحت المحاق افتادند

احبّای الهی را ذلّت عین عزّتست و جفا سبب ظهور وفا عزّت و راحت دنیوی سراب اوهامست ولی موهبت الهی در جهان رحمانی ابدی و برقرار چراغهای عوالم سفلی هرچند روشن است ولی تا بسحر بیشتر نیفروزد ولی نجوم افق محبّت اللّه ساطع و لامع در جمیع قرون و اعصار اینست عزّت ابدیّه اینست موهبت سرمدیّه اینست حیات جاودان اینست بخشش بی‌پایان

و علیکم التّحیّة و الثّنآء ع ع

۶۱

هو اللّه

ای مهتدی بنور هدی در سبیل محبوب ابهی هر چه جفا کشی دلیل بر وفا است و آنچه اذیّت بینی سبب روحانیّتست و مقناطیس رحمانیّت البتّه باید که چنین باشد زیرا زاغان لئیم بر بازان سفید هجوم نمایند و جغدان جفا پنجۀ تطاول بمرغان وفا گشایند آن یک را گویند که چرا یاد ساعد شهریار نمائی و این یک را گویند که چرا بگلبانگ الهی در گلشن رحمانی بابدع الحان بسرائی این امر طبیعیست شما محزون مشوید بلکه در مقابل بنهایت خلوص و محبّت قیام کنید اگر جام زهر دهند ساغر شهد بنوشانید اگر رسوائی کنند بذیل ستر عیوب بپوشانید و چون ضربت زنند بر زخم آنان مرهم نهید و چون به تیغ و شمشیر پردازند شهد و شیر دهید قل یا اهل الکتاب هل تنقمون منّا ان آمنّا باللّه و آیاته اتقتلون رجلاً ان یقول ربّی اللّه و ما نقموا منهم الّا ان آمنوا باللّه العزیز الحمید این آیات را بخوانید و علیک التّحیّة و الثّنآء ع ع

۶۲

هو اللّه

ای یاران عبدالبهآء الحمد للّه در سبیل الهی جام بلا نوشیدید و سمّ جفا چشیدید و از ما دون آن دلبر یکتا بریدید و باوج رفیع پریدید و بمقصود جمیع اولیا رسیدید ندای الهی شنیدید و آیات کبری دیدید و مفتون آن مه ‌تابان گردیدید جانفشانی نمودید و بجانفشانی کامرانی فرمودید آن یار مهربان را بندۀ باوفا شدید و جانانرا دل و جان فدا کردید ولی ستمکاران جفا روا داشتند و درندگان بخونخواری برخواستند یکی مانند یزید پلید تشنۀ خون مرغان گلشن توحید گردید دیگری مانند ولید عنید بدرندگی اغنام الهی پرداخت آنچه خواستند نمودند و دست تطاول گشودند ولی حمد خدا را که احبّای الهی در صون حمایت حضرت نامتناهی قدم ثبوت نمودند و مقاومت آن سیل ضلالت کردند جام بلا را شهد بقا شمردند و سمّ قاتلرا قند مکرّر دانستند و بچوگان همّتی گوی عافیت از میدان ربودند شکر کنید خدا را که چنین استقامت نمودید و قدم ثابت راسخ نمودید و جانرا رایگان در سبیل جانان شایان فرمودید عنقریب ملاحظه فرمائید که رایت کلمة اللّه بلند است و آیت موهبت در انجمن یاران بالحان روحانیان بلند انوار هدایت کبری از ملکوت ابهی چنان بدرخشد که ظلمات پی در پی بکلّی متلاشی گردد هر نفس عنودی فریاد برآرد که من هرچند بظاهر بیگانه ولکن بدل آشنا بودم و پیش از ظهور مؤمن گشتم و قبل از خطاب الست بلی گفتم یومئذ یفرح المؤمنون الحمد للّه نفوذ کلمة اللّه آفاقرا مسخّر نموده و نفحات قدس مشامّ اهل خاور و باختر را معطّر فرموده جمیع ملل حیرانند که این چه صوتیست و چه صیتی و چه آهنگیست و چه گلبانگی و چه اشراقی و چه نقطۀ احتراقی و علیکم التّحیّة و الثّنآء ع ع

۶۳

هو اللّه

ای دوستان عبدالبهآء اهل جفا دست تطاول گشودند و ظلم و ستم نمودند فریاد و ضوضائی بلند نمودند تا نسیم جانبخش جنّت ابهی را مقطوع نمایند و انوار ساطعۀ شمس حقیقت را مستور کنند هیهات هیهات نمیدانند که این شورش نار موقدۀ محبّت اللّه را بمنزلۀ دهن است لهذا شعله بیشتر زند و گلهای حدیقۀ معرفت اللّه را بمنزلۀ رشحات موسم ربیع است لهذا طراوت و لطافت افزوده کند صد هزار بار تجربه شده که ولولۀ شهر زلزله بارکان احتجاب داد و فریاد وا ویلا و طعن و لعن علّت اعلاء کلمة اللّه گشت تا طوفان نگردد و سردی زمستان رخ ننماید و برف و بوران نشود و سیل باران برنخیزد و ابر نگرید چمن نخندد و گلشن طراوت نیابد و درختان گل و شکوفه نکند نسیم نوبهار حیات نبخشد و بوی مشکبار مشامرا معطّر ننماید این لطافت و حلاوت و طراوت موسم ربیع از نتائج شدّت و برودت و طوفان و بوران و باران موسم زمستانست

ای یاران الهی عنقریب ملاحظه نمائید که حرارت شمس حقیقت غیوم کثیفه را متلاشی نموده و اشعّۀ ساطعه آفاق را روشن نموده و وا ویلا بیا بشری مبدّل گردد و وا دینا بیا طوبی تبدیل شود نعرۀ یا بهآء الابهی از حجر و مدر و شجر برخیزد و فریاد سبحان ربّی الاعلی از دشت و صحرا و کهسار بلند گردد جنّت ابهی جمیع آفاق را احاطه کند و شجرۀ مبارکه سایه بر جمیع اقالیم افکند ابر رحمت ببارد و شعاع شمس حقیقت بتابد و نسیم جانبخش بهار الهی بوزد و جمیع اشیا بقمیص بدیع و خلعت جدید مزیّن گردد و علیکم التّحیّة و الثّنآء ع ع

۶۴

هو اللّه

ای اهل وفا هرچند اهل جفا دست تطاول گشودند و لانه و آشیانۀ یاران ویران نمودند تالان و تاراج کردند ولی آن خانه آشیانۀ ترابی بود این ویرانی سبب آبادی و این مطموری معموری زیرا این خرابی در سبیل حضرت کبریا پس این ویرانی آبادیست و این خرابی معموریست بنیان خاکی هرچند معمور باشد عاقبت مطمور گردد ولی بنای الهی بیت معمور است و بنیان ابدی نامحدود پس این خانۀ خاکی هرچند از بنیاد برافتاد ولی قصر مشید در ملکوت ابهی بنیاد شد لهذا حصول این بلایا باید مورث شکرانیّت گردد و باعث ممنونیّت شود دست تضرّع و ابتهال بملکوت ابهی بلند نمائید و آغاز مناجات کنید که

ای خداوند مهربان شکر ترا که خانه و بنیان در سبیل تو خراب شد و لانه و آشیانه در راه محبّتت از دست رفت ستایش باد ترا که چنین موهبتی مبذول داشتی و بچنین رحمتی مقرون فرمودی توئی دهنده و بخشنده و مهربان لا اله الّا انت العزیز المتعال ع ع

۶۵

ای یاران عبدالبهآء هر دم از جهان پنهان خطاب الست را بلی‌ئی و یاران مخلصین را جام بلائی عاشقان بها را صلائی و مشتاقان جمال کبریا را در میدان وفا جولانی از آنچه وارد محزون مباشید مغموم مگردید بلا در ره بها موهبت است جفا مسرّت است ولوله شوق و وله است زلزله هلهله و طرب است اسیری امیریست تالان و تاراج دیهیم و تاج است مصادره و یغما عطیّۀ کبریست ایّام در گذر است و زندگانی بی‌ثمر مگر نفوسیکه عمر خویش در ره حق باضطراب و تشویش گذرانند و زهر و نیش بچشند این نفوس از زندگانی ثمر یابند و نتیجه و اثر بگذارند و بجهان دیگر شتابند و موهبتی خوشتر یابند مهد عنایت بستر کنند و افسر یختصّ برحمته من یشآء بر سر نهند خوشا بحال شما طوبی لکم و حُسن مآب و علیکم البهآء الابهی

ع ع

۶۶

ای دو بندۀ صادق جمال مبارک هرچند در سبیل محبوب مصائب و متاعب موفوره دیدید و مشقّات عظیمه کشیدید و مورد اذیّت و جفای دشمنان شدید و معرض ملامت جاهلان گشتید از هر سمتی تیری رسید و از هر جهتی گردباد شدیدی وزید ولی این بلایا و این رزایا در سبیل آندلبر یکتا وارد و این محن و این الم در محبّت آن یار باوفا حاصل و عبدالبهآء نیز شریک و سهیم دائم باید بشکرانۀ پروردگار یگانه پرداخت که بیگانگان از این فیض محروم و آشنایان فائز و مرزوق زیرا بلایای سبیل الهی را هر نادانی شایان نه و مصائب راه عشق را هر ناسپاسی لائق نیست شمع را افروختن باید و پروانۀ عشق را سوختن هر پرنده سزاوار این جانفشانی نه و هر جنبنده لیاقت این قربانی نیست اگرچه امتحان در این ایّام بیحد و پایانست ولی فضل و الطاف یزدان نیز بیحساب و بی‌کران همیشه متذکّر بلایای شما هستم و از حق طلب استقامت و ثبوت مینمایم این بلایا تخم‌افشانیست عنقریب ملاحظه خواهید نمود که برکت خرمن گشته و فیض نامتناهی مبذول داشته و علیکما التّحیّة و الثّنآء ع ع

۶۷

هو اللّه

ای یاران این زندانی مصائب متتابعه بر شما وارد و مشقّات عظیمه حاصل و مظلومیّت کبری وارد اهل عدوان دست تطاول گشودند و بجور و ستم برخواستند گرگان قصد اغنام الهی نمودند و کلاب غزالان برّ وحدت را اذیّت و جفا خواستند ولی خیر نبینند و فائده و ثمر نیابند از برای ایشان خسران مبین است و از برای شما موهبتی عظیم امتحان و افتتانست باید صبر و تحمّل نمود بلکه بشکرانه برخواست که الحمد للّه بفضل الهی در سبیل الهی مورد چنین بلائی شدید و بسبب محبّت پروردگار بچنین جفائی گرفتار گشتید هرچند بظاهر زیانست ولی بحقیقت سود اندر سود و هرچند در اینجهان مذلّت و زحمت است ولی در جهان الهی سبب عزّت ابدیّه ای یاران تأسّی بجمال مبارک نمودید و تحمّل بلا در ره دلبر مهربان کردید امیدوارم که اسباب سرور و امان حاصل گردد و علیکم البهآء الابهی ع ع

۶۸

این قوّۀ جندیّه را سپاه آفاق مقاومت نتواند زیرا سلاحش عرفان و ایقانست و شمشیرش نور جهانگیر قوای جسمانی مقاومت جنود ارضی نماید نه مبارزۀ با لشکر آسمانی چنانچه هزاران بار تجربه گردیده

قوم ثمود عنود عدوّ صائل بودند ولی قوّۀ حضرت صالح را حائل نگشتند و قوم عاد هرچند بیداد نمودند با وجود این سیف روحانی حضرت هود مغمود نشد و نار اللّه الموقده مخمود نگشت و نمرود ذلیل هرچند صلیل سلاح را بمسامع آفاق رساند ولی خلیل جلیل را مقاومت ننمود و قبطیان گمراه هرچند صفّ سپاه آراستند ولی با حضرت موسی حرب و جدال نتوانستند و یهود جحود هرچند عربده نمودند و جمال موعود را نار مخمود انگاشتند و فریاد و صیحه برافراشتند و بانواع اذیّت و جفا برخواستند ولی عاقبت مقاومت نتوانستند و صنادید حجاز سیّد بطحا را انواع اذیّت و جفا کردند و بقدر مقدور صدمه زدند و بابتلا انداختند بلکه سیّد ابرار از شدّت هجوم هجرت فرمود و در یثرب اعلاء کلمة اللّه فرمود بعد اقوام مختلفه و ملل متعدّده متّفق شدند و حرب احزاب حاصل گشت و آنمرکز انوار محاصره شد باز مقابله ننمودند این مختصر از تجربه‌های سابق است

ولی صد افسوس که قوم لاحق چون ملتفت باین امر فارق نیستند باز در نهایت غفلت مقاومت جمال موعود خواهند و بصد هزار تیر جفا و تیغ خطا در هجومند عنقریب ملاحظه خواهند نمود که خطائی عظیم نموده‌اند

بحر محیط را تضییق جویند و ابر ربیع را از فیض بدیع منع سریع خواهند هیهات نسیم صبا از ملکوت ابهی منقطع نگردد و رائحۀ مشک وفا از گلشن ابهی منسوخ نشود

در ایّام حضرت مسیح امر مبارک از حوالی بیت المقدّس تجاوز ننمود آنچه واقع بعد حاصل و در ایّام سیّد بطحا روح المقرّبین له الفدآء صیت جلیل محصور در حجاز بود ولی آوازۀ این امر عظیم در ایّام مبارک بشرق و غرب رسید و الواح ملوک صادر

این قوم پرلوم شنیدند و فهمیدند که سیّد ابرار را قوم جفاکار مقاومت نتوانستند باز غافلند و این امر مبارک عظیم را که زلزله در آفاق انداخته این طوائف ضعیفه مقاومت خواهند فسوف یرون انفسهم فی خسران مبین

۶۹

هو اللّه

ای بندۀ ثابت مستقیم جمال ابهی حقّا که در امر اللّه مستقیمی و با هر نفس رحمانی انیس و ندیم اوقاترا بخدمات میگذرانی و حیات را در سبیل نجات صرف مینمائی ملاحظه فرما که بچه موهبتی فائز و بچه عنایتی مخصوص هستی در محفل یاران شمع روشنی و در سبیل جمال مبارک فدائی بی زره و جوشن با وجود این سهام طعن غافلانرا نفوذی نه و شمشیر جفای بیگانگانرا تأثیری نیست زیرا دِرع توکّل بر تن داری و خودی از صون و حمایت الهیّه بر سر آنچه بکوشند و بجوشند و جنگ جویند کاری نتوانند خائب و خاسرند زیرا وجود حقیقی احبّای الهی در صون حمایت حق محفوظ و مصونست آنچه جفا کنند بر تنست نه بر جان بر عناصر است نه بر وجدان هر یک از یاران الهی در ملکوت باقی افسر سلطنت ابدی بر سر دارند و بر سریر اثیر نشینند جنود عالم را نابود شمرند و جیوش اشرار را خواموش بینند

۷۰

هو اللّه

ای بندۀ حق در بلایای عیسی ابن مریم و مصائب سیّد الشّهدآء و شهادت یحیی بن زکریّا و مصیبت امیر المؤمنین و سجن امام موسی و نوحۀ نوح و آتش خلیل و حزن یعقوب و بلاء ایّوب تفکّر فرمائید البتّه هر مشکلی حل شود این بلایا لطف است که در لباس قهر ظاهر شده موهبت است که بقمیص زحمت جلوه نموده بقاست که از افق فنا طلوع نموده آیا در جمیع عوالم کدام غالب یزید یا سیّد الشّهدای مجید یهود یا حضرت مسیح موعود هیرودس مشهور یا یحیای حصور نوح نبی یا قوم غبی خلیل جلیل یا نمرود ذلیل و قس علی ذلک عنقریب مشاهده نمائی نورانیّت الهیّه آفاقرا از شرق و غرب جنوب و شمال آسیا و اروپ و افریک و امریک روشن نموده یومئذ یفرح المخلصون

۷۱

هو اللّه

ای بندۀ ثابت حقّ هرچند از غمام بلا باران جفا پی در پی رسید بساط محنت گسترده گشت بزم امتحان آراسته شد جام افتتان دور زد و یاران سرمست آن باده گشتند و معرض شدائد و آلام گردیدند ولی اینعبد در هر بلائی شریک و سهیم بود و در زاویۀ مصائب و رزایا مقیم محزون مباشید مغموم مگردید هرچه پیش آید البتّه آن باید و شاید یعنی از لوازم ثبوت بر محبّت اللّه است و از فرائض مقدّره بر احبّآء اللّه ایّام در گذر است و حوادث لیل و نهار ممتدّ و مستمرّ کائنات کل هدف تیر قضا و مورد انواع جفا زیرا عالم امکان معرض تغییر و انقلابست و لابدّ از حدوث مشقّت و عذاب فرق در اینجاست که کل در سبیل هوی معرض بلایند و یاران در راه هدی مورد تیر جفا آن بی‌ثمر است و این نتائجش مانند در و گهر پس شکر کن خدا را که در سبیل هدی مورد جفا گشتی و از فضل بیمنتهی امید اهل وفا چنانست که این بلا سبب عطا شود و این محنت وسیلۀ منحت کبری و موهبت عظمی شود و علیک التّحیّة و الثّنآء ع ع

۷۲

روحی فدآء لتراب هؤلآء الشّهدآء و ذاتی فدآء لدم هؤلآء الاصفیآء المقرّبون فی عتبة الکبریآء المنجذبون الی الافق الاعلی الفائزون بالمقعد الصّدق فی الملکوت الابهی

ایّها الشّهدآء ایّها الامنآء ایّها النّقبآء ایّها النّجبآء فدیتکم بذاتی و روحی و کینونتی و بما اعطآنی اللّه بفضله و جوده

اشهد انّکم النّجوم السّاطعة و الشّهب الثّاقبة و البدور اللّامعة و الشّموس الباهرة فی هذا الامر البدیع للّه درّکم ایّتها الطّیور الصّادحة فی ریاض التّوحید طوبی لکم ایّها الاسود الزّائرة فی غیاض التّجرید بشری لکم ایّها الحیتان السّابحة فی حیاض التّفرید انتم آیات الهدی و انتم رایات الخافقة فی مشهد الفدآء

اسئل اللّه ان ینزل علی کلّ برکة بنفحات القدس الّتی تمرّ من ذلک المشهد العظیم و یحیینی بنسائم الانس الّتی تهبّ من ذلک الاقلیم الکریم

و اتشفّع بکم من الحیّ القیّوم ان یسقینی الرّحیق المختوم و یجعل لی نصیباً من حظّکم الموفور و یرنّحنی من کأسکم الّتی مزاجها کافور انّ ربّی لرحیم غفور یؤیّد من یشآء بما یشآء ببرکة الفدآء فی عالم الانشآء

و علیکم البهآء الابهی