۱ قد ارسلت الیک من قبل کتاباً علی لسان عربیّ مبین و اذاً انزل علیک هذا اللّوح علی لسان عجمیّ بدیع تا جمیع نغمات قرب فردوس حجازی را از نواهای عزّ ورقاء عراقی بشنوی تا همه روح شوی و باعلی مراتب معارج معنوی پرواز نمائی بی آنکه قدم برداری و منتهی مقامات عوالم معانی را سیر فرمائی بی آنکه از محلّ ظاهر خود حرکت نمائی تا بوله الهی جذب روحانی را مشاهده کنی و جان در راه دوست بنهی و سر در بیابان عشق دربازی. این است معنی طایر ساکن و ساکن طایر و جاری منجمد و منجمد جاری.۷۱
۲ و بعد معلوم بوده که سالکان صحرای طلب و رجا و وصل و لقا را مراتبهای بسیار است و مقامات بیشمار. بعضی بعد از مجاهدۀ نفسانی و تعب جسمانی از رتبۀ اسفل لا بحدیقۀ بلند الّا مقرّ یابند و از ظلّ نفی فرار نموده بمحلّ وسیع اثبات مسکن گزینند و از مراتب فقر فنا بمحافل غنای لقا ساکن شوند و این منتهی مراتب عالم سعی و اجتهاد است.
۳ و بعضی دیگر خبری از لا نیافته از منتهی افق الّا درگذرند و از شئونات فنا رشحی نچشیده از ملکوت بقا عروج نمایند و از چشمۀ عدم ننوشیده از صهبای قدم مرزوق شوند. و اینها را در طیّ مراتب سلوک و ارتقای مقامات وصول مشی دیگر است و مقامی دیگر.
۴ و بعضی دیگر از ملکوت اسما حرفی اخذ نکرده و از جبروت صفات که بملک راجع است اطّلاعی نیافته از غیب بقا طالع شوند و بغیب بقا راجع گردند. صد هزار بحر عظمت در قلب منیرشان موّاج و از لبهایشان اثر تشنگی ظاهر و هزار هزار انهار قدس در دلشان جاری ولکن در ظاهر اثری از آن مشهود نه. دفاتر حکمت بالغۀ ربّانی در الواح صدرشان مسطور ولکن در عالم بروز حرفی مذکور نه در مصر یقین ساکنند و در دیار تسلیم سایر. مست جمالند و محو جلال ذو الجلال. دل بدل راز گویند و سینه بسینه نکته سرایند. اسرار هویّه از جبین قدسشان ظاهر و انوار احدیّه از وجه بدیعشان طالع. سر در قمیص خفا بردهاند و آستین بر دو جهان افشاندهاند. این نفوس بی پر پرواز نمایند و بی رجل مشی کنند و بی دست اخذ نمایند. بلغت عما سخن گویند و بفنون غیب تکلّم نمایند. جمیع اهل ارض بحرفی از آن آگاه نیستند الّا من شآء ربّک و لکلّ نصیب فی الکتاب و کلّ بما قدّر لهم لفایزون.
۵ و دیگر معلوم بوده و هست که در این کور که عَلَم بیان مرتفع شده و شمع تبیان مشتعل آمده ربّی جز طلعت اعلی موجود نه.۷۲او است واحد در ذات و واحد در صفات و متفرّد در جبروت اسما و متوحّد در ملکوت افعال. بحور توحید بمبارکی اسم مبارکش در موج آمده و احکام محکم قضا بامر مبرم او نافذ شده و امور قدر باقتدار سلطنت او ثابت گشته. که را قدرت آن است که در آن سما طیران نماید و که را یارای آنکه بجز حضرتش محبوبی در دل نگارد کل در ظلّش ساکنیم و از بحر فیضش سائل. نمله هر چه پرواز کند عرض و طول سما را طیّ نتواند نمود و صعوه هر قدر صعود نماید بسدرۀ بقا نتواند رسید.
۶ ولکن چون در مراتب عرفان جمیع ناس یکسان نیستند لهذا بعضی سخنها بمیان میآید و بعدها اختلاف خواهد شد بعدد انفس عباد و فرق مختلفه بعدد کلّ شیئ موجود شود. و این حتم است و مردّی نیست از برای آن و حال هم معلوم است که بعضی طاغی و بعضی متّقی و برخی عاصی هستند. باید بمهر و وفا و شوق و رضا مردم را نصیحت نمود تا عاصین پند گیرند و متّقین بیفزایند. و این نمیشود که عاصی یافت نشود. تا غافر از افق بدا ظاهر است عاصی در امکان هویدا. آن بی این ظاهر نشود و این بی آن موجود نگردد.
۷ مقصود آنکه آنجناب جمیع اصحاب را برحمت و شفقت متذکّر دارند و از بعضی عیوب چشم پوشند که شاید رفع اختلاف شود و ایتلاف بمیان آید و سبّ و لعن و بغض و نفاق بمثل امم سابقه بمیان نیاید که شاید تربیت شوند و بآن روح مقصود و جوهر وجود و لطیفۀ کبری در قیامت اخری۷۳شیئی از این مکاره وارد نیاید چنانچه بر نقطۀ بیان وارد شد.
۸ دیگر آنکه جواب سائل قبل ارسال شد. معلوم است که آنچه سؤال شود جواب آن از بحر فیوضات ازلی نازل میشود ولکن باین مسئولات تکلیف عباد زیاد میشود. آنچه در بیان فارسی مسطور گشته من عند اللّه همان کافی است و آنچه حکم آن نرسیده احدی بآن مکلّف نیست. نظر باوّل ظهور داشته که چه قدر عاملین بوده که ذرّهئی از اعمال را وانگذاشته و بجمیع عامل بوده و هیچ ثمری بر آن مرتّب نگشته. اوّل دین محبّت بخدا و اولیاء او است و آخر دین اظهار حبّ بعباد او.
۹ ولکن قسم بخدا که اگر کسی عامل نشود احکام الهی را از احباب او محسوب نمیشود. از شرایط حبّ اقبال باوامر او است و اعراض از مناهی. چون این ایّام زمان خفا است و شمس ازلی در افق جان مستور باید همه را بحبّ جمع نمود و حفظ کرد. زمان اتمام احکام و اکمال اعمال خواهد آمد.