کتابخانه

ایّام متبرّکۀ بهائی

فهرست مطالب

صعود حضرت بهاء‌اللّه

۲۹

سورۀ غصن

هو الباقی فی افق الابهی

۱

۱ اتی امر اللّه علی ظلل من البیان و المشرکون یومئذ فی عذاب عظیم. قد نزلت جنود الوحی برایات الالهام عن سمآء اللّوح باسم اللّه المقتدر القدیر. اذاً یفرحنّ الموحّدون بنصر اللّه و سلطانه و المنکرون حینئذ فی اضطراب مبین.

۲

۲ یا ایّها النّاس اتفرّون عن رحمة اللّه بعد الّذی احاطت الممکنات عمّا خلق بین السّموات و الارضین. ان لا تبدّلوا رحمة اللّه علی انفسکم و لا تحرموا انفسکم منها و من اعرض عنها انّه علی خسران عظیم. مثل الرّحمة مثل الآیات انّها نزلت من سمآء واحدة و یسقون الموحّدون منها خمر الحیوان و المشرکون یشربون من مآء الحمیم. و اذا یتلی علیهم آیات اللّه تشتعل فی صدورهم نار البغضآء کذلک بدّلوا نعمة اللّه علی انفسهم و کانوا من الغافلین.

۳

۳ ان ادخلوا یا قوم فی ظلّ الکلمة ثمّ اشربوا منها رحیق المعانی و البیان لانّ فیها کنز کوثر السّبحان و ظهرت عن افق مشیّة ربّکم الرّحمن بانوار بدیع. قل قد انشعب بحر القدم من هذا البحر الاعظم فطوبی لمن استقرّ فی شاطئه و یکون من المستقرّین.

۴

۴ و قد انشعب من سدرة المنتهی هذا الهیکل المقدّس الابهی غصن القدس فهنیئاً لمن استظلّ فی ظلّه و کان من الرّاقدین. قل قد نبت غصن الامر من هذا الاصل الّذی استحکمه اللّه فی ارض المشیّة و ارتفع فرعه الی مقام احاط کلّ الوجود فتعالی من هذا الصّنع المتعالی المبارک العزیز المنیع. ان یا قوم تقرّبوا الیه و ذوقوا منه اثمار الحکمة و العلم من لدن عزیز علیم و من لم یذق منه یکون محروماً عن نعمة اللّه ولو یرزق بکلّ ما علی الارض ان انتم من العارفین.

۵

۵ قل قد فصّل من لوح الاعظم کلمة علی الفضل و زیّنها اللّه بطراز نفسه و جعلها سلطاناً علی من علی الارض و آیة عظمته و اقتداره بین العالمین لیمجّدنّ النّاس به ربّهم العزیز المقتدر الحکیم و یسبّحنّ به بارئهم و یقدّسنّ نفس اللّه القائمة علی کلّ شییٴ ان هذا الّا تنزیل من لدن علیم قدیم.

۶

۶ قل یا قوم فاشکروا اللّه لظهوره لانّه لهو الفضل الاعظم علیکم و نعمة الاتمّ لکم و به یحیی کلّ عظم رمیم. من توجّه الیه فقد توجّه الی اللّه فمن اعرض عنه فقد اعرض عن جمالی و کفر ببرهانی و کان من المسرفین. انّه لودیعة اللّه بینکم و امانته فیکم و ظهوره علیکم و طلوعه بین عباده المقرّبین.

۷

۷ کذلک امرت ان ابلّغکم رسالة اللّه بارئکم و بلّغتکم بما اُمرت به اذاً یشهد اللّه علی ذلک ثمّ ملئکته و رسله ثمّ عباده المقدّسین. ان استنشقوا رایحة الرّضوان من اوراده و لا تکوننّ من المحرومین. ان اغتنموا فضل اللّه علیکم و لا تحتجبوا عنه.

۸

۸ و انّا قد بعثناه علی هیکل الانسان فتبارک اللّه مبدع ما یشآء بامره المبرم الحکیم. انّ الّذینهم منعوا انفسهم عن ظلّ الغصن اولئک تاهوا فی العرآء و احرقتهم حرارة الهوی و کانوا من الهالکین.

۹

۹ ان اسرعوا یا قوم الی ظلّ اللّه لیحفظکم عن حرّ یوم الّذی لن یجد احد لنفسه ظلّاً و لا مأوی الّا ظلّ اسمه الغفور الرّحیم. ان البسوا یا قوم ثوب الایقان لیحفظکم عن رمی الظّنون و الاوهام و تکوننّ من الموقنین فی هذه الایّام الّتی لن یوقن احد و لن یستقرّ علی الامر الّا بان ینقطع عن کلّ ما فی ایدی النّاس و یتوجّه الی منظر قدس منیر.

۱۰

۱۰ یا قوم اتتّخذون الجبت لانفسکم معیناً من دون اللّه و تبتغون الطّاغوت ربّاً من دون ربّکم المقتدر القدیر.۱۳ دعوا یا قوم ذکرهما ثمّ خذوا کأس الحیوان باسم ربّکم الرّحمن تاللّه بقطرة منها یحیی الامکان ان انتم من العالمین.

۱۱

۱۱ قل الیوم لا عاصم لاحد من امر اللّه و لا مهرب لنفس الّا اللّه و هذا لهو الحقّ و ما بعد الحقّ الّا الضّلال المبین. و لقد حتم اللّه علی کلّ نفس بان یبلّغوا امره علی ما یکون مستطیعاً علیه کذلک قدّر الامر من اصبع القدرة و الاقتدار علی الواح عزّ عظیم. و من احیی نفساً فی هذا الامر کمن احیی العباد کلّهم و یبعثه اللّه یوم القیٰمة فی رضوان الاحدیّة بطراز نفسه المهیمن العزیز الکریم. و انّ هذا نصرتکم ربّکم و من دون ذلک لن یذکر الیوم عند اللّه ربّکم و ربّ آبآئکم الاوّلین.

۱۲

۱۲ و انّک انت یا عبد ان استمع ما وصّیناک فی اللّوح ثمّ ابتغ فضل ربّک فی کلّ حین ثمّ انشر اللّوح بین یدی الّذینهم آمنوا باللّه و آیاته لیتّبعنّ ما فیه و یکوننّ من المحسنین.

۱۳

۱۳ قل یا قوم لا تفسدوا فی الارض و لا تجادلوا مع النّاس لانّ هذا لم یکن شأن الّذینهم اتّخذوا فی ظلّ ربّهم مقاماً کان علی الحقّ امین. و اذا وجدتم عطشاناً فاسقوه من کأس الکوثر و التّسنیم و ان وجدتم ذات اذن واعیة فاتلوا علیه آیات اللّه المقتدر العزیز الرّحیم. ان افتحوا اللّسان بالبیان الحسنة ثمّ ذکّروا النّاس ان وجدتموهم مقبلاً الی حرم اللّه والّا دعوهم بانفسهم ثمّ اترکوهم فی اصل الجحیم. ایّاکم ان لا تنشروا لئالی المعانی عند کلّ اکمه عقیم لانّ الاعمی یکون محروماً عن مشاهدة الانوار و لن یفرق الحجر عن لؤلؤ قدس ثمین. انّک لو تلقی علی الحجر الف سنة من آیات عزّ بدیع هل یفقه فی نفسه او یؤثّر فیه لا فوربّک الرّحمن الرّحیم. و لو تقرأ کلّ الآیات علی الاصمّ هل یسمع منها حرفاً لا فوجمال عزّ قدیم.

۱۴

۱۴ کذلک القیناک من جواهر الحکمة و البیان لتکون ناظراً الی شطر ربّک و تنقطع عن العالمین. و الرّوح علیک و علی الّذینهم استقرّوا علی مقرّ القدس و کانوا فی امر ربّهم علی استقامة مبین.

۳۰

لوح رسول

انا الّذی قد کنت محزوناً فی قباب الدّنیا

۱

۱ ان یا رسول اگر از شمس سماء معنی پرسی در کسوف حسد مکسوف و مغطوء و اگر از قمر بقای قدسی خبر خواهی در خسوف بغضا مخسوف و مقنوع و اگر از نجم فلک عمائی اطّلاع طالبی در افول غل مأفول و محجوب. یک حسین و صد هزار شمر بر او قائم و یک خلیل و هزاران نمرود بر او محیط یک روح پاک و صد هزار قابض و یک حنجر و هزار هزار خنجر.

۲

۲ در تمام عمر شبی نیاسودم و در جمیع ایّام دمی نیارمیدم. گاهی سرمرا دیار بدیار بهدیه فرستادند و گاهی در هوایم بیاویختند. وقتی مصاحبم سنان بود و وقتی مؤانسم خولی. هر صباح که سر از فراش برداشتم بلای جدیدی استقبال نمود و هر شام که در محفل وحدت جالس شدم عقوبتی رخ گشود. نه در بلایم تأخیری و نه در عقوبتم تعویقی.

۳

۳ و مع ‌ذالک قیامم در مقابل اعدا چون شمس واضح بود و ظهورم در بین ملکوت و اهل آن چون قمر لایح. و در آنی بحفظ جانم نپرداختم و اقلّ من حین بآسایش روانم دل نبستم. جانم را انفاق سبیل محبوب نمودم و روانم را فدای مقصود. حصنم توکّلم بود و حرزم توسّل بدوست و درع من اعتماد من و جندم رجای باوست.

۴

۴ تا آنکه ظهورم سبب حسد اعدا شد و قیامم علّت غلّ اولی البغضا. ای رسولمن اگر ببصر حدید و نظر جدید ملاحظه نمائی کلّ اشیا بل اهل منظر اعلی را از حزنم محزون بینی و از اضطرابم مضطرب مشاهده نمائی. ای رسول صبح منیر روحانی در ظلمت حسد شیطانی مستور مانده و انوار شمس قدس صمدانی در حجاب غلّ ظلمانی محجوب گشته.

۵

۵ حال سلطان قدم ارادۀ خروج از بین یأجوج نموده ولکن بعد از خروجهم معلوم نیست که از لدغ ثعبان این جوهر رحمن محفوظ ماند چنانچه در هجرت اوّل این مطلب بوضوح آمد.

۶

۶ ای رسول چه ‌گونه بینی حال مظلوم غریبی را که ما بین حزبین مبتلی شود. نه اعدا را باو رحمی و نه احبّا را باو شفقتی. قسم بجمالم که ظلم اعدا صد هزار مرتبه اهون و اسهل است. حمد کن خدا را که از سلطان بقا و ضرّ او آگاه نیستی. باری این ایّام ایّامیست که چشم ابداع و بصر اختراع شبه آن ندیده.

۷

۷ جهد نما تا از سبیل وهم و تقلید خارج شوی و بجبروت مشاهده و ملکوت مکاشفه وارد شوی چه که این ایّام کل در سکر غفلت مدهوشند الّا من شآء ربّک. برخی سراب بقیعه را بحر اغمر دانند و ظلمت دیجور را صبح انور شمرند و بعضی بقطرۀ فانی از کوثر باقی قانع و قناعت نموده‌اند. اینست حال عباد و اطوارشان کذالک خلقنا النّفوس اطواراً.۱۴

۸

۸ و تو ای رسول اگر طیران در هوایم را خواهی از ملکوت سموات و ارض و آنچه در این دو موجود است طیران نما تا در رضوان رضای سبحان وارد شوی فهنیئاً للواردین.

۳۱

لوح مریم

هو المحزون فی حزنی

۱

۱ ای مریم مظلومیّتم مظلومیّت اسم اوّلم۱۵ را از لوح امکان محو نموده و از سحاب قضا امطار بلا فی کلّ حین بر این جمال مبین باریده. اخراج از وطنم سببی جز محبوب نبوده و دوری از دیارم علّتی جز رضای مقصود نه. در موارد قضایای الهی چون شمع روشن و منیر بودم و در مواقع بلایای ربّانی چون جبل ثابت. در ظهورات فضلیّه ابر بارنده بودم و در اخذ اعدای سلطان احدیّه شعلۀ فروزنده.

۲

۲ شئونات قدرتم سبب حسد اعدا شد و بروزات حکمتم علّت غلّ اولی البغضا. هیچ شامی در مقعد امن نیاسودم و هیچ صبحی براحت از فراش سر برنداشتم. قسم بجمال حق که حسین بر مظلومیّتم گریست و خلیل از دردم خود را بنار افکند. اگر درست مشاهده نمائی عیون عظمت خلف سرادق عصمت گریانست و انفس عزّت در مکمن رفعت نالان و یشهد بذلک لسان صدق منیع.

۳

۳ ای مریم از ارض طا۱۶ بعد از ابتلای لا یحصی بعراق عرب بامر ظالم عجم۱۷ وارد شدیم و از غُلِّ اعدا بِغِلِّ احبّا مبتلی گشتیم و بعد اللّه یعلم ما ورد علیّ تا آنکه از بیت و آنچه در او بود و از جان و آنچه متعلّق باو گذشته فرداً واحداً هجرت اختیار نمودم و سر بصحراهای تسلیم نهادم. بقسمی سفر نمودم که جمیع در غربتم گریستند و جمیع اشیا بر کُربَتم خون دل بباریدند. با طیور صحرا موانس شدم و با وحوش عرا مجالس گشتم و چون برق روحانی از دنیای فانی گذشتم و دو سنه او اقل از ما سوی اللّه احتراز جستم و از غیر او چشم برداشتم که شاید نار بغضا ساکن شود و حرارت حسد بیفسرد.

۴

۴ ای مریم اسرار الهی را اظهار نشاید و رموزات ربّانی را اجهار محبوب نه و مقصود از اسرار کنوز مستورۀ در نفسم مقصود است لا غیر. باری تاللّه حملت ما لا یحمله الابحار و لا الامواج و لا الاثمار و لا ما کان و لا ما یکون.

۵

۵ و در اینمدّت مهاجرت احدی از اخوان و غیره استفساری از این امر ننموده بلکه خیال ادراک هم نداشته مع آنکه اعظم بود این امر از خلق سموات و ارض. فواللّه نَفَسی فی سَفَری لیکون خیراً من عبادة الثّقلین با اینکه آن هجرت حجّتی بود اعظم و برهانی بود اتم و اقوم. بلی صاحب بصر باید تا بمنظر اکبر ملاحظه نماید و بی‌بصر از حسن جمال خود محروم است تا چه رسد بجمال قدس معنوی. ظل از مظل چه ادراک نماید و مشتی گل از لطیفۀ دل چه فهم کند.

۶

۶ تا آنکه قضای الهی بعضی از عباد روحانی را بفکر غلام کنعانی۱۸ انداخت. با دسته‌ئی مکاتیب از همه جا و همه کس در جستجو افتادند و در کهف جبلی نشانی از این بی‌نشان یافتند و انّه لهادی کلّشیٴ الی صراط مستقیم.۱۹ قسم بآفتاب حقیقت صمدانی که از حضور واردین این مهجور مسکین مبهوت و متحیّر شد بقسمیکه از ذکر آن این قلم عاجز و قاصر است. شاید که قلم حدیدی از خلف عالم قِدم بیرون خرامد و خرق استار نماید و جمیع اسرار را بصدق مبین و حقّ یقین اظهار نماید و یا یک لسانی به بیان آید و لئالی رحمانی را از صدف صمت بیرون آورد و لیس هذا علی اللّه بعزیز. باری ختم اسرار را یَدِ مختار گشود ولکن لا یعقّل الّا العاقلون بل المنقطعون.

۷

۷ تا آنکه نیّر آفاق بعراق راجع شد نفْسی چند مشاهده شد بی‌روح و پژمرده بلکه مفقود و مرده. حرفی از امر اللّه مذکور نبود و قلبی مشهود نه. لهذا این بندۀ فانی در مراقبت امر اللّه و ارتفاع او بقسمی قیام نمود که گویا قیامت مجدّداً قائم شد چنانچه ارتفاع امر در هر شهری ظاهر و در هر بلدی مشهود بارتفاعیکه جمیع ملوک بمدارا و سلوک عمل نمودند.

۸

۸ ای مریم قیام این عبد در مقابل اعدا از جمیع فرق و قبایل سبب ازدیاد حسد اعدا شد بشأنیکه ذکر آن ممکن و متصوّر نه. کذلک قدّر من لدن عزیز قدیر.

۹

۹ ای مریم قلم قدم میفرماید که از اعظم امور تطهیر قلبست از کلّ ما سوی اللّه. پس قلبت را از غیر دوست مقدّس کن تا قابل بساط انس شوی.

۱۰

۱۰ ای مریم از تقیید تقلید بفضای خوش تجرید وارد شو. دلرا از دنیا و آنچه در او است بردار تا بسلطان دین فائز شوی و از حرم رحمانی محروم نگردی و بقوّت انقطاع حجاب وهم را خرق کن و در مکمن قدس یقین درآ.

۱۱

۱۱ ای مریم یک شجر را صد هزار ورق و صد هزار ثمر مشهود ولکن جمیع این اوراق و اثمار بحرکتی از اریاح خریف و شتا معدوم و مفقود شوند. پس نظر را از اصل شجرۀ ربّانیّه و غصن سدرۀ عزّ وحدانیّه منصرف منما. ملاحظه در بحر نما که در محلّ خود بسلطان وقار و سکون ساکن و مستریحست ولکن از هبوب نسیم ارادۀ محبوب بی‌زوال امثال و اشکال لا یحصی بر وجه بحر ظاهر و جمیع این امواج مغایر و مخالف مشاهده میشوند و حال جمیع ناس بامواج مشغول و از اقتدار بحر البحار که از هر حرکت او آیات مختار ظاهر محجوب گشته‌اند.

۱۲

۱۲ ای مریم با نَفَس رحمان موانس شو و از مجالست و مجانست شیطان در حفظ عصمت منّان مقر گیر که شاید یَدِ الطاف الهی ترا از مسالک نفسانی بفضای عزّ ابهائی کشاند.

۱۳

۱۳ ای مریم از اظلال فانیه بشمس عزّ باقیه راجع شو. وجودِ جمیع اظلال بوجود شمس باقی و متحرّک بقسمیکه اگر در آنی اخذ عنایت فرماید جمیع بخیمۀ عدم راجع شوند. زهی حسرت و ندامت که نفسی بمظاهر فانیه مشغول شود و از مطلع قدس باقی ممنوع ماند.

۱۴

۱۴ ای مریم قدر این ایّام را دانسته که عنقریب غلام روحانی را در سرادق امکانی نه‌بینی و در جمیع اشیا آثار حزن ملاحظه نمائی. فسوف تضعنّ انامل الحسرة بین انیابکم و لن تجدوا الغلام ولو تحسّسوا فی اقطار السّموات و الارض و کذلک نزّل الامر من ملکوت عزّ علیّا. بلی زود است که انامل وجود را از حسرت غلام در دهان بینی و در تمام آسمانها و زمینها تفحّص نماید و بلقای غلام فائز نشود.

۱۵

۱۵ باری امر بمقامی منتهی شد که این عبد ارادۀ خروج از ما بین یأجوج نموده متفرّد از کلّ جز نسوانی که لا بد باید با عبد باشند حتّی خدمۀ حرم را هم همراه نمیبرم تا بعد خدا چه خواهد. غلام حرکت مینماید در حالتیکه معینم قطرات دموع منست و مصاحبم زفرات قلب و انیسم قلمم و مونسم جمالم و جندم توکّلم و حزبم اعتمادم. کذلک القینا علیک من اسرار الامر لتکوننّ من العارفین.

۱۶

۱۶ ای مریم جمیع میاه عالم و انهار جاریۀ آن از چشم غلامست که بهیئة غمام ظاهر شده و بر مظلومیّت خود گریسته. باری این جان و سَر را فی ازل الآزال در راه دوست دادیم و هر چه واقع شود بآن راضی و شاکریم. وقتی این سر بر سر سنان بود و وقتی در دست شمر وقتی در نارم انداختند و وقتی در هوایم معلّق آویختند و کذلک فعلوا بنا المشرکون.

۱۷

۱۷ باری ای مریم این لوح را بنالۀ بدیعه و گریۀ ربیعیّه نام نهادیم و نزد تو ارسال داشتیم تا براحت نوحه نمائی و در حزن با جمال قدم شریک باشی.

۳۲

کتاب عهدی

۱

۱ اگر افق اعلی از زخرف دنیا خالیست ولکن در خزاین توکّل و تفویض از برای ورّاث میراث مرغوب لا عدل له گذاشتیم. گنج نگذاشتیم و بر رنج نیفزودیم. ایم اللّه در ثروت خوف مستور و خطر مکنون. انظروا ثمّ اذکروا ما انزله الرّحمن فی الفرقان ویل لکلّ همزة لمزة الّذی جمع مالاً و عدّده.۲۰ ثروت عالم را وفائی نه آنچه را فنا اخذ نماید و تغییر پذیرد لایق اعتنا نه‌بوده و نیست مگر علی قدر معلوم.

۲

۲ مقصود این مظلوم از حمل شداید و بلایا و انزال آیات و اظهار بیّنات اخماد نار ضغینه و بغضا بوده که شاید آفاق افئدۀ اهل عالم بنور اتّفاق منوّر گردد و بآسایش حقیقی فائز گردد. و از افق لوح الهی نیّر این بیان لایح و مشرق باید کل بآن ناظر باشند ای اهل عالم شما را وصیّت مینمایم بآنچه سبب ارتفاع مقامات شما است. بتقوی اللّه تمسّک نمائید و بذیل معروف تشبّث کنید. براستی میگویم لسان از برای ذکر خیر است او را بگفتار زشت میالائید. عفی اللّه عمّا سلف از بعد باید کل بما ینبغی تکلّم نمایند از لعن و طعن و ما یتکدّر به الانسان اجتناب نمایند. مقام انسان بزرگست. چندی قبل این کلمۀ علیا از مخزن قلم ابهی ظاهر امروز روزیست بزرگ و مبارک آنچه در انسان مستور بوده امروز ظاهر شده و میشود. مقام انسان بزرگست اگر بحق و راستی تمسّک نماید و بر امر ثابت و راسخ باشد. انسان حقیقی بمثابۀ آسمان لدی الرّحمن مشهود شمس و قمر سمع و بصر و انجم او اخلاق منیرۀ مضیئه. مقامش اعلی المقام و آثارش مربّی امکان.

۳

۳ هر مقبلی الیوم عرف قمیص را یافت و بقلب طاهر بافق اعلی توجّه نمود او از اهل بها در صحیفۀ حمرا مذکور. خذ قدح عنایتی باسمی ثمّ اشرب منه بذکری العزیز البدیع.

۴

۴ ای اهل عالم مذهب الهی از برای محبّت و اتّحاد است او را سبب عداوت و اختلاف منمائید. نزد صاحبان بصر و اهل منظر اکبر آنچه سبب حفظ و علّت راحت و آسایش عباد است از قلم اعلی نازل شده ولکن جهّال ارض چون مربّای نفس و هوسند از حکمتهای بالغۀ حکیم حقیقی غافلند و بظنون و اوهام ناطق و عامل.

۵

۵ یا اولیآء اللّه و امنآئه ملوک مظاهر قدرت و مطالع عزّت و ثروت حقّند در بارۀ ایشان دعا کنید. حکومت ارض بآن نفوس عنایت شد و قلوب را از برای خود مقرّر داشت.

۶

۶ نزاع و جدالرا نهی فرمود نهیاً عظیماً فی الکتاب. هذا امر اللّه فی هذا الظّهور الاعظم و عصمه من حکم المحو و زیّنه بطراز الاثبات انّه هو العلیم الحکیم.

۷

۷ مظاهر حکم و مطالع امر که بطراز عدل و انصاف مزیّنند بر کل اعانت آن نفوس لازم. طوبی للامرآء و العلمآء فی البهآء اولئک امنآئی بین عبادی و مشارق احکامی بین خلقی علیهم بهآئی و رحمتی و فضلی الّذی احاط الوجود. در کتاب اقدس در این مقام نازل شده آنچه که از آفاق کلماتش انوار بخشش الهی لامع و ساطع و مشرقست.

۸

۸ یا اغصانی در وجود قوّت عظیمه و قدرت کامله مکنون و مستور باو و جهة اتّحاد او ناظر باشید نه باختلافات ظاهره از او.

۹

۹ وصیّة اللّه آنکه باید اغصان و افنان و منتسبین طرّاً بغصن اعظم ناظر باشند. انظروا ما انزلناه فی کتابی الاقدس اذا غیض بحر الوصال و قضی کتاب المبدء فی المآل توجّهوا الی من اراده اللّه الّذی انشعب من هذا الاصل القدیم. مقصود از این آیۀ مبارکه غصن اعظم بوده. کذالک اظهرنا الامر فضلاً من عندنا و انا الفضّال الکریم. قد قدّر اللّه مقام الغصن الاکبر بعد مقامه انّه هو الآمر الحکیم. قد اصطفینا الاکبر بعد الاعظم امراً من لدن علیم خبیر.

۱۰

۱۰ محبّت اغصان بر کل لازم ولکن ما قدّر اللّه لهم حقّاً فی اموال النّاس.

۱۱

۱۱ یا اغصانی و افنانی و ذوی قرابتی نوصیکم بتقوی اللّه و بمعروف و بما ینبغی و بما ترتفع به مقاماتکم. براستی میگویم تقوی سردار اعظمست از برای نصرت امر الهی و جنودیکه لایق این سردارست اخلاق و اعمال طیّبۀ طاهرۀ مرضیّه بوده و هست.

۱۲

۱۲ بگو ای عباد اسباب نظمرا سبب پریشانی منمائید و علّت اتّحاد را علّت اختلاف مسازید. امید آنکه اهل بها بکلمۀ مبارکۀ قل کلّ من عند اللّه ناظر باشند و این کلمۀ علیا بمثابۀ آبست از برای اطفاء نار ضغینه و بغضا که در قلوب و صدور مکنون و مخزونست. احزاب مختلفه از این کلمۀ واحده بنور اتّحاد حقیقی فائز میشوند. انّه یقول الحقّ و یهدی السّبیل و هو المقتدر العزیز الجمیل.

۱۳

۱۳ احترام و ملاحظۀ اغصان بر کل لازم لاعزاز امر و ارتفاع کلمه و این حکم از قبل و بعد در کتب الهی مذکور و مسطور طوبی لمن فاز بما اُمر به من لدن آمر قدیم و همچنین احترام حرم و آل اللّه و افنان و منتسبین و نوصیکم بخدمت الامم و اصلاح العالم.

۱۴

۱۴ از ملکوت بیان مقصود عالمیان نازل شد آنچه که سبب حیات عالم و نجات اممست. نصایح قلم اعلی را بگوش حقیقی اصغا نمائید. انّها خیر لکم عمّا علی الارض. یشهد بذالک کتابی العزیز البدیع.

۳۳

زیارتنامه

۱

۱ الثّنآء الّذی ظهر من نفسک الاعلی و البهآء الّذی طلع من جمالک الابهی علیک یا مظهر الکبریآء و سلطان البقآء و ملیک من فی الارض و السّمآء. اشهد انّ بک ظهرت سلطنة اللّه و اقتداره و عظمة اللّه و کبریآئه و بک اشرقت شموس القدم فی سمآء القضآء و طلع جمال الغیب عن افق البدآء. و اشهد انّ بحرکة من قلمک ظهر حکم الکاف و النّون و برز سرّ اللّه المکنون و بدئت الممکنات و بعثت الظّهورات.

۲

۲ و اشهد انّ بجمالک ظهر جمال المعبود و بوجهک لاح وجه المقصود و بکلمة من عندک فصّل بین الممکنات و صعد المخلصون الی الذّروة العلیا و المشرکون الی الدّرکات السّفلی.

۳

۳ و اشهد بانّ من عرفک فقد عرف اللّه و من فاز بلقآئک فقد فاز بلقآء اللّه. فطوبی لمن آمن بک و بآیاتک و خضع بسلطانک و شُرّف بلقآئک و بلغ برضآئک و طاف فی حولک و حضر تلقآء عرشک. فویل لمن ظلمک و انکرک و کفر بآیاتک و جاحد بسلطانک و حارب بنفسک و استکبر لدی وجهک و جادل ببرهانک و فرّ من حکومتک و اقتدارک و کان من المشرکین فی الواح القدس من اصبع الامر مکتوبا.

۴

۴ فیا الهی و محبوبی فَاَرسِل الیّ عن یمین رحمتک و عنایتک نفحات قدس الطافک لتجذبنی عن نفسی و عن الدّنیا الی شطر قربک و لقآئک. انّک انت المقتدر علی ما تشآء و انّک کنت علی کلّ شیٴ محیطا.

۵

۵ علیک یا جمال اللّه ثنآء اللّه و ذکره و بهآء اللّه و نوره اشهد بانّ ما رأت عین الابداع مظلوماً شبهک. کنت فی ایّامک فی غمرات البلایا. مرّة کنت تحت السّلاسل و الاغلال و مرّة کنت تحت سیوف الاعدآء و مع کلّ ذلک امرت النّاس بما اُمرت به من لدن علیم حکیم.

۶

۶ روحی لضرّک الفدآء و نفسی لبلآئک الفدآء. اسئل اللّه بک و بالّذین استضآئت وجوههم من انوار وجـهک و اتّبعوا ما امروا به حبّاً لنفسک ان یکشف السّبحات الّتی حالت بینک و بین خلقک و یرزقنی خیر الدّنیا و الآخرة. انّک انت المقتدر المتعالی العزیز الغفور الرّحیم.

۷

۷ صلّ اللّهمّ یا الهی علی السّدرة و اوراقها و اغصانها و افنانها و اصولها و فروعها بدوام اسمآئک الحسنی و صفاتک العلیا ثمّ احفظها من شرّ المعتدین و جنود الظّالمین انّک انت المقتدر القدیر. صلّ اللّهمّ یا الهی علی عبادک الفائزین و امآئک الفائزات. انّک انت الکریم ذو الفضل العظیم لا اله الّا انت الغفور الکریم.