کتابخانه

تذكرة الوفاء

فهرست مطالب

۹

جناب استاد اسمعیل


هواللّه

و از جملۀ نفوس مبارکه روح المخلصین له الفدآء جناب استاد اسمعیل معمار است این مرد خدا در طهران معمارباشی امین‌الدّوله فرّخ خان بود و در نهایت عزّت و اعتبار بود و بخوشی و کامرانی و عزّت و احترام زندگانی مینمود این شخص نورانی سرگشته و سودائی شد و مفتون و شیدائی گشت عشق الهی چنان نائره‌ئی افروخت که پرده و حجاب بسوخت و گریبان بمحبّت جانان بدرید و در طهران مشهور برکن بهائیان شد

امین‌الدّوله در بدایت بسیار حمایت کرد ولی در اواخر او را احضار نموده گفت استاد در نزد من بسیار عزیزی و تا توانستم ترا حمایت و محافظت کردم ولی شاه از حقیقت حال تو آگاه گشته و میدانی که چقدر غضوب و خونخوار است میترسم که بغتةً ترا بدار زند لهذا خوشتر آنکه از این دیار بدیار دیگر سفر نمائید و از این خطر برهید

حضرت استاد با نهایت فرح و مسرّت کار و بار را بگذاشت و از اموال و منال چشم پوشید و عازم عراق گشت ولی در غایت افلاس ایّامی بسر میبرد حرمی تازه داشت و تعلّقی بی‌اندازه مادرزن به عراق آمد و بدسائس و حیله‌های چند دختر خویش را بعنوان موقّت باجازۀ استاد به طهران برد بورود کرمانشاه نزد مجتهد رفت که داماد من از دین برگشته لهذا دختر من بر او حرام است باری مجتهد طلاق داده و از برای دیگری نکاح نمود این خبر چون به بغداد رسید این شخص مؤمن صادق بخندید و گفت الحمد للّه که در سبیل الهی از برای من هیچ چیز باقی نماند حتّی حرم رفت و باین جانفشانی و پاک‌بازی موفّق شدم

باری چون جمال قدم و اسم اعظم روحی له الفدآء از بغداد حرکت به رومیلی فرمودند احبّای الهی در بغداد ماندند بعد اهالی بغداد بر احباب قیام کردند و آن مظلومان را باسیری به موصل فرستادند این استاد جلیل با وجود پیری و ناتوانی پیاده بی زاد و توشه جبال و بیابان و تلال و درّه‌ قطع نموده و بسجن اعظم وصول یافت وقتی جمال مبارک از برای او این غزل ملّای رومی را مرقوم فرمودند که جناب استاد توجّه بنقطۀ اولی و حضرت اعلی نماید و این نغمه را بآهنگ خوش بسراید لهذا شبهای تار و تاریک طیّ مسافت مینمود و این غزل را تغنّی میکرد

ای عشق منم از تو سرگشته و سودائی

و اندر همۀ عالم مشهور بشیدائی

در نامۀ مجنونان از نام من آغازند

زین پیش اگر بودم سردفتر دانائی

ای باده‌فروش من سرمایۀ جوش من

ای از تو خروش من من نایم و تو نائی

گر زندگیم خواهی در من نفسی دردم

من مردۀ صدساله تو جان مسیحائی

اوّل تو و آخر تو ظاهر تو و باطن تو

مستور ز هر چشمی در عین هویدائی

باری این مرغ بال و پر شکسته باین آهنگ بدیع مشغول آهنگ کوی مقصود نمود خفیّاً بقشله وارد گشت ولی خسته و ناتوان ایّامی چند بشرف لقا فائز بود بعد مأمور بسکنی در حیفا شد و خود را به حیفا رسانید نه منزلی نه مأوائی نه لانه‌ئی و نه کاشانه‌ئی و نه آبی و نه دانه‌ئی در مغاره‌ئی خارج شهر منزل نمود و مجموعۀ صغیری تهیّه و تدارک کرد چند انگشتر خزف و انگشتانه و سنجاق و غیره در آن گذاشت و از صبح تا ظهر میگشت یک روز بیست پاره یک روز سی پاره روز پرمداخلش چهل پاره بوده رجوع بمغاره میکرد و بلقمۀ نانی قناعت مینمود و بتسبیح و تقدیس ربّ ودود میپرداخت هر دم شکرانه بر زبان میراند که الحمد للّه باین موهبت عظمی فائز شدم و از دوست و آشنا بیگانه گشتم و در این مغاره لانه و آشیانه نمودم و از خریداران یوسف الهی شمرده شدم چه نعمتی است اعظم از این

باری در این حالت صعود نمود و از لسان مبارک بکرّات و مرّات در حقّ او رضایت مسموع گشت مشمول الطاف بود و منظور نظر کبریا علیه التّحیّة و الثّنآء و علیه البهآء الأبهی