کتابخانه

تذكرة الوفاء

فهرست مطالب

۶۲

جناب حاجی علی عسکر تبریزی


این شخص جلیل از اهل تبریز بود و بتجارت مشغول در آذربایجان در نزد عموم آشنایان محترم و بدیانت و امانت و زهد و ورع و تقوی مسلّم جمیع اهل تبریز شهادت بر بزرگواری او میدادند و ستایش اخلاق و اطوار مینمودند و بهر منقبتی میستودند از قدمای احباب بود و از اجلّۀ یاران

در نفخ اوّل صور منصعق و بنفخۀ ثانیه منجذب و حیات تازه یافت شمع محبّت اللّه بود و شجرۀ مبارکه در جنّت ابهی جمیع خاندان و خویشان و آشنایان را هدایت کرد و موفّق بخدمات گشت ولی از ظلم اشرار در ضیق شدید افتاد و در هر روزی ببلائی جدید مبتلا گردید ولکن بهیچ وجه ملال و کلال نیافت و روز بروز بر ایمان و ایقان و جانفشانی افزود تا آنکه از وطن بیزار گشت و با خاندان بارض سرّ یعنی ادرنه وارد شد در نهایت عسرت و قناعت اوقاتی بسر میبرد وقور و صبور بود و راضی و شکور

در ارض سرّ قدری اجناس بهمراه برداشت و بشهر جمعه‌بازار شتافت که مدار معاش تحصیل نماید بضاعتی مزجات داشت و از هجوم طرّاران بباد داد چون خبر بقونسول ایران رسید قونسول تقریری بحکومت داد و مبلغ گزافی بقلم آورد که اموال مسروقه مبلغی وافر بود از قضای اتّفاق دزدان گرفتار شدند و متموّل بودند قرار بر تحقیق مسئله شد قونسول حاجی را احضار نمود و گفت این سارقان پردولتند و من در تقریر خویش بحکومت مبلغی وافر نوشته‌ام لهذا شما بمجلس استنطاق بروید و مطابق آنچه من نوشته‌ام تقریر دهید

حاجی بزرگوار گفت سرکار خان اموال مسروقه چیزی جزئیست چگونه من بر خلاف واقع تقریر دهم در مجلس استنطاق عین واقع را خواهم گفت و جز این تکلیف خویش ندانم

قونسول گفت حاجی خوب وسیله‌ئی بدست آمده ما و تو هر دو مداخل خواهیم نمود چنین منفعت عظیمی را از دست مده

جناب حاجی فرمود حضرت خان جواب خدا را چگونه بدهم از من دست بردار جز عین واقع نگویم

قونسول متغیّر شد تهدید کرد که تو میخواهی مرا تکذیب کنی و رسوا نمائی تو را حبس کنم و نفی نمایم و هر اذیّتی بر تو وارد آورم الآن تو را تسلیم پولیس کنم و میگویم مغضوب دولت است باید دست‌بسته بحدود ایران رسد

آن شخص بزرگوار تبسّم نمود گفت جناب خان ما جان خویش را فدای صدق و راستی نموده‌ایم و از هر چیز درگذشته‌ایم حال ما را بکذب و افترا دلالت میفرمائید البتّه آنچه میتوانی بکن من از راستی و حقّ‌پرستی رو نگردانم

قونسول چون ملاحظه کرد آن شخص جلیل ممکن نیست که خلاف واقع کلمه‌ئی بر زبان راند لهذا خواهش نمود پس بهتر آن است که شما از اینجا بروید تا بحکومت بنگارم که صاحب مال اینجا نیست رفته است والّا من رسوا خواهم شد

جناب حاجی رجوع به ادرنه نموده و نامی از اموال مسروقه نبردند این قضیّه شهرت یافت و سبب حیرت دیگران گردید

باری آن پیر بی‌نظیر در ادرنه مانند دیگران اسیر شد و در رکاب جمال مبارک بسجن اعظم این زندان بلا شتافت ولی با جمیع خاندان سنین چند بنهایت شکرانیّت در سبیل الهی مسجون بود مسجونی سبب سرور و شادمانی بود و زندان او را ایوان در این مدّت کلمه‌ئی جز شکر و حمد از او استماع نشد هر چه عوانان بر ظلم افزودند او خوشنودتر گردید و از فم مطهّر بکرّات و مرّات در حقّ او اظهار عنایت مسموع شد میفرمودند من از او راضی هستم باری این روح مصوّر بعد از سنینی چند در نهایت ثبوت و استقامت و فرح و مسرّت از عالم خاک بجهان پاک شتافت و اثری عظیم گذاشت

در اکثر اوقات انیس و ندیم این عبد بود روزی در بدایت سجن بلانه و کاشانۀ او در قشله شتافتم در اطاقی محقّر منزل داشت خود حاجی تب شدید داشت و مست و مدهوش افتاده بود در طرف یمینش حرم محترمه‌اش در لرز شدید بود در یسارش دختر محترمه‌اش فاطمه محرقه نموده بود بالای سرش پسرش حسین آقا حصبه نموده بود و فارسی را فراموش کرده فریاد میکرد (یاندی یوره‌گم) یعنی دلم آتش گرفته است در زیر پایش صبیّۀ دیگر مستغرق مرض در کنار اطاق برادرش مرحوم مشهدی فتّاح سرسام کرده بود در چنین حالتی زبانش بشکرانۀ حضرت پروردگار مشغول و اظهار بشاشت و سرور مینمود

حمد خدا را که صابر و شکور و ثابت و وقور در سجن اعظم صعود بجوار ربّ غفور نمود علیه البهآء الأبهی و علیه التّحیّة و الثّنآء و علیه الرّحمة و الغفران الی ابد الآباد