کتابخانه

تذكرة الوفاء

فهرست مطالب

۲۵

جناب آقا محمّد هادی صحّاف


هواللّه

و از جملۀ مهاجرین و مجاورین آقا محمّد هادی صحّاف بود این شخص شاخص از اهل اصفهان بود و در تذهیب و تجلید ماهر و فائق بر دیگران چون بعشق الهی گربیان چاک نمود سریع و چالاک گشت و شجیع و بی‌با‌ک وطن مألوف بگذاشت و سفری مخوف پیش نهاد بتعب و مشقّتی زیاد مرور بر بلاد نمود تا آنکه ببقعۀ مبارکه رسید و با مسجونان مشارکه کرد جمیع اوقات عاکف آستان بود و جاروب‌کش و پاسبان میدانی که در مقابل بیت مبارک بود بهمّت مذکور شسته و روفته در نهایت نظافت و لطافت بود

همواره نظر مبارک بر آن میدان میافتاد و تبسّم میفرمودند که آقا محمّد هادی میدان سجن را جلوه‌گاه قصر مینماید و جمیع همسایگان را خوشنود و ممنون میکند

و چون روفتن و شستن اتمام مییافت بتذهیب و تجلید کتب و الواح میپرداخت بر این منوال ایّام بسر میبرد و بلقای دلبر آفاق مسرور و شادمان بود فی‌الحقیقه بسیار نفس پاک و صادقی بود و موهبت وصال را سزاوار و لائق و از هر آلودگی فارغ

روزی نزد این عبد آمد و از امتداد بیماری شکایت نمود گفت دو سال است که تب لرز مینمایم و حکیمان مسهل و گنه‌گنه میدهند روزی چند تب فرصت میدهد باز عودت میکند باز گنه‌گنه میدهند باز برمیگردد من از حیات بیزار شده‌ام و از هر کاری بازمانده‌ام چاره‌ئی بنما

گفتم چه غذائی میل داری و بنهایت اشتها میطلبی

گفت نمیدانم

من بشوخی اطعمه را شمردم تا آنکه نام از آش کشک بردم گفت بسیار خوب لکن بشرط سیرداغ

باری سفارش کردم تا از برای او آماده نمودند و رفتم روز ثانی حاضر شد و گفت یک قدح آش خوردم و سر ببالین نهادم و تا بصباح خفتم

خلاصه قریب دو سال نهایت صحّت را داشت

روزی یکی از احباب حاضر و گفت آقا محمّد هادی حمّای محرقه نموده چون بعیادت او شتافتم دیدم حرارت تب بچهل و دو درجه رسیده و هوش کمی دارد از حاضرین پرسیدم چه کرده گفتند چون تب نمود گفت من دوا را تجربه کرده‌ام آش کشکی با سیرداغ یک شکم سیر خورد و باین حال گرفتار شد

از قضا و قدر متحیّر ماندم گفتم چون دو سال پیش مسهل زیاد خورده بود و مزاج پاک بود و نهایت اشتها داشت و تب لرز بود لهذا آش کشک تجویز شد امّا حال با وجود اخلاط و عدم اشتها علی‌الخصوص تب حمّی قیاس بتب لرز نمیشود چگونه آش کشک میل فرمود گفتند قضا و قدر چنین بود باری کار گذشته بود فرصت معالجه نبود

این شخص بظاهر کوتاه بود ولی همّت عالی داشت و مقامی سامی قلبی پاک داشت و جانی تابناک ایّامی که ملازمت آستان داشت در نزد دوستان محبوب و مقرّب درگاه کبریا بود جمال مبارک گاه‌گاهی تبسّم‌کنان صحبت میفرمودند و اظهار عنایت میکردند

دائماً شکرانه مینمود و جز رضای حقّ هر حالی را افسانه میشمرد طوبی له من هذا الرّفد المرفود بشری له من هذا الورد المورود هنیئاً هذه الکأس مزاجها کافور و تقبّل اللّه منه کلّ سعی مشکور