کتابخانه

تذكرة الوفاء

فهرست مطالب

۶۹

جناب طاهره


هواللّه

و از جملۀ نساء طاهرات و آیات باهرات قبسۀ نار محبّت اللّه و سراج موهبت اللّه جناب طاهره است اسم مبارکش امّ سلمه بود صبیّۀ حاجی ملّا صالح مجتهد قزوینی برادرزداۀ ملّا تقی امام‌جمعۀ قزوین و اقتران بملّا محمّد پسر حاجی ملّا تقی نمودند و سه اولاد از ایشان تولّد یافت دو اولاد ذکور و یک دختر ولی هر سه محروم از موهبت مادر

خلاصه در سنّ طفولیّت پدر معلّمی تعیین نمود و بتحصیل علوم و فنون پرداختند و در علوم ادبی ‌نهایت مهارت یافتند بدرجه‌ئی که والدشان افسوس میخورد که اگر این دختر پسر بود خاندان مرا روشن مینمود و جانشین من میگشت

روزی جناب طاهره بخانۀ پسر خاله ملّا جواد مهمان گشتند در کتابخانۀ ملّا جواد جزوه‌ئی از تألیفات حضرت شیخ احمد احسائی یافت جناب طاهره بیانات را بسیار پسندید و خواست که با خود بخانه برد ولی ملّا جواد استیحاش مینماید که پدر شما حاجی ملّا صالح دشمن نورین نیّرین شیخ احمد و آقا سیّد کاظم است اگر استشمام نماید که نفحه‌ئی از گلشن معانی و رسائل آن دو بزرگوار بمشامّ شما رسیده قصد جان من نماید و شما را نیز مغضوب نماید در جواب جناب طاهره میگوید که من مدّتی بود تشنۀ این جام بودم و طالب این معانی و بیانات شما از این گونه تألیف هر چه دارید بدهید ولو پدر متغیّر گردد لهذا ملّا جواد تألیف حضرت شیخ و حضرت سیّد را از برای او میفرستد

شبی جناب طاهره در کتابخانه نزد پدر رفته و از مطالب و مسائل شیخ مرحوم صحبت میدارد بمجرّد احساس که دختر از مطالب شیخ باخبر است زبان شتم میگشاید که میرزا جواد ترا گمراه نموده در جواب میگوید که من از تألیف شیخ مرحوم این عالم ربّانی معانی نامتناهی استنباط نمودم و جمیع مضامین مستند بروایات از ائمّۀ اطهار است شما خود را عالم ربّانی مینامید و همچنین عموی محترم خود را فاضل و مظهر تقوای الهی میداند و حال آنکه اثری از آن صفات مشهود نه

باری مدّتی با پدر در مسائل قیامت و حشر و نشر و بعثت و معراج و وعید و وعود و ظهور حضرت موعود مباحثه مینمود ولی پدر از عدم برهان بسبّ و لعن میپرداخت تا آنکه شبی جناب طاهره در اثبات مدّعای خویش حدیثی از حضرت جعفر صادق علیه السّلام روایت نمود چون حدیث برهان مدّعای او بود پدر بسخریّه و استهزا پرداخت گفت ای پدر این بیان جعفر صادق علیه السّلام است چگونه شما استیحاش نمودید و سخریّه مینمائید

من‌بعد دیگر با پدر مذاکره و مجادله ننمود خفیّاً بحضرت سیّد مرحوم مکاتبه میکرد و در حلّ مسائل معضلۀ الهیّه مخابره مینمود این بود که سیّد مرحوم لقب قرّةالعین به او دادند و فرمودند بحقیقت مسائل شیخ مرحوم قرّةالعین پی‌برده و امّا لقب طاهره اوّل در بدشت واقع گشت و حضرت اعلی این لقب را تصویب و تصدیق نمودند و در الواح مرقوم گشت

باری جناب طاهره بجوش و خروش آمد و بجهت تشرّف بحضور حاجی سیّد کاظم رشتی توجّه به کربلا نمود ولی قبل از وصول بده روز پیش حضرت سیّد صعود بملأ اعلی نمود لهذا ملاقات تحقّق نیافت امّا حضرت سیّد مرحوم پیش از عروج تلامذۀ خویش را بشارت بظهور موعود میدادند و میفرمودند بروید و آقای خویش را تحرّی نمائید از اجلّۀ تلامذۀ ایشان رفتند و در مسجد کوفه معتکف گشتند و بریاضت مشغول شدند و بعضی در کربلا مترصّد بودند از جمله جناب طاهره روز بصیام و ریاضات و شب بتهجّد و مناجات مشغول بود تا آنکه شبی در وقت سحر سر ببالین نهاده از این جهان بیخبر شد و رؤیای صادقه دید در رؤیا ملاحظه نمود که سیّد جوانی عمّامۀ سبز بر سر و عبای سیاه در بر دارد پای مبارکش از زمین مرتفع است در اوج هوا ایستاده و نماز میگذارد در قنوت آیاتی تلاوت مینماید جناب طاهره یک آیه از آن آیات را حفظ مینماید و در کتابچۀ خویش مینگارد چون حضرت اعلی ظهور فرمودند و نخستین کتاب احسن‌القصص منتشر شد روزی در جزوۀ احسن‌القصص جناب طاهره ملاحظه مینمود آن آیۀ محفوظه را آنجا یافت فوراً بشکرانه پرداخت و بسجود افتاد و یقین نمود که این ظهور حقّ است

باری این بشارت در کربلا بایشان رسید مشغول بتبلیغ شدند و احسن‌القصص را ترجمه و تفسیر مینمودند و بتألیف فارسی و عربی میپرداختند و اشعار و غزلیّاتی انشاء مینمودند و در نهایت خضوع و خشوع بعبادات میپرداختند حتّی از مستحبّات چیزی فرونمیگذاشتند چون این خبر بعلمای سوء در کربلا وصول یافت که این زن ناس را بامر جدید دعوت مینماید و در جمعی سرایت نموده علما بحکومت شکایت نمودند مختصر این است که این شکایت منتهی بآن شد که تعرّضات شدیده مجرا گشت و بشکرانۀ آن مصائب و بلایا پرداختند حکومت چون بجستجو پرداخت اوّل گمان نمودند که جناب شمس‌الضّحی جناب طاهره است تعرّض باو نمودند ولی چون عوانان مطّلع شدند که جناب طاهره را گرفته‌اند لذا شمس‌الضّحی را رها نمودند زیرا جناب طاهره بجهت حکومت پیام فرستاد که من حاضرم شما دیگری را تعرّض ننمائید

حکومت خانۀ ایشان را در تحت ترصّد گرفت و به بغداد نوشت تا دستورالعمل دهند که چه نوع معامله گردد مستحفظین سه ماه اطراف خانه را احاطه نمودند و بکلّی مراوده را قطع کردند چون از برای حکومت جواب از بغداد تأخیر افتاد جناب طاهره بحکومت مراجعت نمودند که چون خبری از بغداد و اسلامبول نرسیده ما خود به بغداد میرویم و منتظر جواب اسلامبول میگردیم حکومت اجازه داد جناب طاهره با شمس‌الضّحی و ورقةالفردوس همشیرۀ جناب باب‌الباب و والدۀ ورقةالفردوس عازم بغداد شدند در بغداد در خانۀ جناب آقا شیخ محمّد والد جلیل آقا محمّد مصطفی شرف نزول فرمودند چون مراودۀ ناس تکثّر یافت منزل را تغییر دادند و شب و روز بتبلیغ پرداختند و مراوده و معاشرت با اهالی بغداد مینمودند لهذا در بغداد شهرت یافتند و ولوله در شهر افتاد

و جناب طاهره با علمای کاظمین مخابره مینمودند و اتمام حجّت میکردند هر یک حاضر میشد براهین قاطعه اقامه مینمودند عاقبت بعلمای شیعه خبر فرستادند که اگر قانع باین براهین قاطعه نیستید با شما مباهله مینمایم فزع و جزع از علما برخاست حکومت مجبور بر آن گردید که ایشان را با نساء دیگر بخانۀ مفتی بغداد ابن آلوسی فرستاد سه ماه در خانۀ مفتی بودند و منتظر امر و خبر از اسلامبول ابن آلوسی بمباحثات علمیّه میپرداخت و سؤال و جواب میکرد و اظهار استیحاش نمینمود

روزی ابن آلوسی حکایت رؤیائی از خویش نمود و خواهش تعبیر کرد گفت در عالم رؤیا دیدم که علمای شیعه در ضریح مطهّر سیّدالشّهدآء وارد گشتند و ضریح را برداشتند و قبر منوّر را نبش نمودند جسد مطهّر نمودار شد خواستند هیکل مبارک را بردارند من خود را بر جسد منوّر انداختم ممانعت نمودم جناب طاهره گفتند تعبیر خواب اینست که شما مرا از دست علمای شیعه رهائی میدهید ابن آلوسی گفت من نیز چنین تعبیر نمودم

و ابن آلوسی چون جناب طاهره را مطّلع بر مسائل علمیّه و شواهد تفسیریّه دید اغلب اوقات بسؤال و جواب میپرداخت و از حشر و نشر و میزان و صراط و مسائل دیگر مذاکره مینمود و استیحاش نمیکرد

ولی شبی پدر ابن آلوسی بخانۀ پسر آمد و با جناب طاهره ملاقات نمود بدون تأمّل و سؤال بسبّ و لعن پرداخت و بشتم و طعن زبان بگشاد و شرم و خجلت نداشت ابن آلوسی بخجلت افتاد و زبان بمعذرت گشاد و گفت که جواب از اسلامبول آمد پادشاه شما را امر برهائی کردند ولی بشرط آنکه در ممالک عثمانی نمانید لهذا فردا بروید و تهیّۀ اسباب سفر بنمائید و بخارج مملکت بشتابید

لهذا جناب طاهره با نساء دیگر از خانۀ مفتی برون آمدند و تهیّۀ اسباب سفر کردند و از بغداد برون آمدند وقت برون آمدن از بغداد جمعی از احبّای عرب مسلّح پیاده همراه گشتند از جمله جناب شیخ سلطان و جناب شیخ محمّد و سلیل جلیلشان آقا محمّد مصطفی و شیخ صالح این چند نفر سوار بودند و جمیع مصارفات را جناب شیخ محمّد متحمّل بودند

تا وارد کرمانشاه شدند نساء در خانه‌ئی و رجال در خانۀ دیگر منزل نمودند و اهل شهر متمادیاً حاضر میشدند و از مطالب جدیده اطّلاع مییافتند در کرمانشاه نیز علما بهیجان آمدند و حکم باخراج نمودند لهذا کدخدای محلّه با جمعی هجوم بخانه نمودند و آنچه را که موجود بود تالان و تاراج نمودند و در کجاوۀ بدون روپوش نشاندند و از شهر براندند تا آنکه بصحرائی رسیدند اسیران را پیاده نمودند و مکاریها حیوانات خود را برداشته بشهر عودت کردند این اسرا بدون زاد و راحله در آن بیابان بی سر و سامان شدند

جناب طاهره نامه‌ئی بامیر کشور نوشت که ای حاکم عادل ما میهمان شما بودیم آیا به میهمان چنین رفتار سزاوار است چون نامه را بحاکم کرمانشاه رسانیدند حاکم گفت من از این ستم و جفا خبری ندارم این فتنه را علما برپا نموده‌اند و حکم قطعی داد که کدخدا اسبابی را که یغما شده اعاده نماید کدخدا اسباب منهوبه را برده تسلیم داد و مکاریها از شهر آمده سوار شدند و روانه گشتند

و به همدان رسیدند و در آن شهر بایشان بسیار خوش گذشت و اجلّۀ نساء شهر حتّی شاهزادگان نزد جناب طاهره میآمدند و استفاضه از بیانات ایشان مینمودند در همدان جمعی از همراهان را مرخّص به بغداد نمودند و بعضی را به قزوین همراه آوردند از آن جمله شمس‌الضّحی و شیخ صالح را

سوارانی در بین راه از منسوبان جناب طاهره از قزوین رسیدند و خواستند او را تنها بخانۀ پدر ببرند جناب طاهره قبول ننمودند که اینها با منند باری باین ترتیب به قزوین وارد شدند جناب طاهره بخانۀ پدر رفتند و اعراب که همراه بودند در کاوانسرا محلّ گزیدند و جناب طاهره از خانۀ پدر بخانۀ برادر شتافتند و با نساء اعیان ملاقات مینمودند تا آنکه قتل ملّا تقی وقوع یافت جمیع بابیان قزوین را گرفته چند نفر را به طهران فرستادند و از طهران رجوع به قزوین دادند و شهید کردند

و سبب قتل حاجی ملّا تقی این شد که آن ظالم جهول روزی بر فراز منبر زبان بطعن و لعن بشیخ جلیل اکبر گشود یعنی حضرت شیخ احمد احسائی ولی با نهایت بیحیائی که او آتش این فتنه برافروخت و جهانی را بزحمت و آزمایش انداخت بصوت جهوری شتائم بسیار رکیکه بر زبان راند شخصی از اهل شیراز از مبتدئین حاضر مجلس بود تحمّل طعن و لعن شیخ ننمود شبانه بمسجد رفت و نیزکی در دهن ملّا تقی مذکور زد و خود فرار کرد صبحی احبّا را گرفتند و نهایت شکنجه و زجر مجرا داشتند ولی کلّ مظلوم و بیخبر تحقیقی نیز در میان نبود آنچه گفتند ما از این واقعه بیخبریم پذیرفته نشد بعد از چند روز شخص قاتل بپای خود نزد حکومت حاضر شد و گفت من قاتلم و سبب قتل شتم و لعن بر شیخ احمد احسائی مرحوم حال خود را تسلیم میکنم تا این بیگناهان رهائی یابند او را نیز گرفتند و اسیر کند و زنجیر شد و با دیگران در زیر سلاسل و اغلال روانۀ طهران نمودند

در طهران ملاحظه کرد که با وجود اقرار و اعتراف دیگران رهائی نیافتند شبانه از زندان فرار نمود و بخانۀ دردانۀ صدف محبّت اللّه و گوهر یگانۀ درج وفا و کوکب درخشندۀ برج فدا حضرت رضا خان پسر امیر آخور محمّد شاه محمّد خان وارد گشت و در آنجا بعد از چند روز اقامت خفیّاً فراراً با رضا خان همعنان بقلعۀ مازندران شتافتند از طرف محمّد خان سوارانی چند بهر طرف بتاختند و آنچه جستجو نمودند نیافتند آن دو سوار بقلعۀ طبرسی وارد و جام شهادت کبری نوشیدند امّا احبّای دیگر که در طهران در زندان بودند چند نفر آنان را به قزوین فرستادند و شهید نمودند

روزی صاحب دیوان میرزا شفیع شخص قاتل را احضار نمود گفت ای جناب شما یا اهل طریقتید یا اهل شریعت اگر متمسّک بشریعتید چرا چنین مجتهد پرفضیلت را چنین زخمی بدهان زدید و اگر اهل طریقتید از شروط طریقت عدم اذیّت است پس چگونه بقتل عالم پرحمیّت پرداختید در جواب گفت جناب صاحب دیوان یک حقیقتی نیز داریم بنده بحقیقت جزای عمل او را دادم

باری این وقایع پیش از ظهور و وضوح حقیقت امر رخ داد زیرا کسی نمیدانست که ظهور حضرت اعلی روحی له الفدآء منتهی بظهور جمال مبارک گردد و اساس انتقام از بنیان برافتد و ان تقتلوا خیر من ان تقتلوا اساس شریعت اللّه گردد بنیاد نزاع و جدال برافتد و بنیان حرب و قتال ویران گردد در آن اوقات چنین وقایع رخ میداد ولی الحمد للّه بظهور جمال مبارک چنان نور صلح و سلام درخشید و مظلومیّت کبری بمیان آمد که در یزد رجال و نساء و اطفال هدف تیر و عرضۀ شمشیر گشتند سروران و علمای سوء و پیروان بالاتّفاق هجوم بر مظلومان نمودند و بسفک دماء ستمدیدگان پرداختند حتّی مخدّرات را شرحه‌شرحه نمودند و یتیمان ستمدیده را بخنجر جفا حنجر بریدند تنهای پاره‌پاره را آتش زدند با وجود این نفسی از احبّای الهی دست نگشاد بلکه بعضی از شهیدان دشت بلا و همعنان شهدای کربلا چون قاتل را بسیف شاهر مهاجم دید نبات در دهن او گذاشت و گفت با مذاق شیرین بقتل این مسکین پرداز زیرا این مقام فدا است و این شهادت کبری و مرا آرزوی بیمنتها

باری بر سر مطلب رویم جناب طاهره در قزوین بعد از قتل عموی بیدین در نهایت سختی افتاد محزون و مسجون و از وقایع مؤلمه دلخون بود و از هر طرف نگهبان و عوانان و فرّاشان و چاوشان مواظب بودند او در این حالت بود که جمال مبارک از طهران آقا هادی قزوینی زوج خاتون جان مشهور را فرستادند جناب طاهره را بحسن تدبیر از آن دار و گیر رهانیده شبانه به طهران رسانیدند وارد بسرای مبارک گشتند و در بالاخانه منزل نمودند

خبر به طهران رسید حکومت در نهایت جستجو بود و در هر کوی گفتگو با وجود این در خانه متّصلاً یاران میآمدند جناب طاهره در پس پرده بودند با آنان صحبت میکردند روزی جناب آقا سیّد یحیای وحید شخص فرید روح المقرّبین له الفدآء حاضر شدند و در بیرون نشسته جناب طاهره ورای پرده نشسته و من طفل بودم و در دامن او نشسته بودم جناب وحید آیات و احادیثی نظیر درّ فرید از دهان میافشاند آیات و احادیث بسیار در اثبات این امر روایت فرمود بغتةً طاهره بهیجان آمد گفت یا یحیی فأت بعمل ان کنت ذی عمل رشید حالا وقت نقل روایات نیست وقت آیات بیّنات است وقت استقامت است وقت هتک استار اوهام است وقت اعلای کلمة اللّه است وقت جانفشانی در سبیل اللّه است عمل لازم است عمل

باری جمال مبارک طاهره را با تهیّه و تدارک مفصّل از خدم و حشم به بدشت فرستادند بعد از چند روز رکاب مبارک نیز بآن سمت حرکت نمود

در بدشت میدانی در وسط آب روان از یمین و یسار و خلف سه باغ غبطۀ روضۀ جنان در باغی جناب قدّوس روح المقرّبین له الفدآء مخفیّاً منزل داشتند و در باغی دیگر جناب طاهره مأوی داشتند و در باغی دیگر جمال مبارک در خیمه و خرگاه تشریف داشتند و در بین میدان واقع در وسط احبّا خیمه زده بودند در شبها جمال مبارک و جناب قدّوس و طاهره ملاقات مینمودند هنوز قائمیّت حضرت اعلی اعلان نشده بود جمال مباک با جناب قدّوس قرار بر اعلان ظهور کلّی و فسخ و نسخ شرایع دادند

بعد روزی جمال مبارک را حکمةً نقاهتی عارض یعنی نقاهت عین حکمت بود جناب قدّوس بغتةً واضح و آشکار از باغ برون آمدند و بخیمۀ مبارک شتافتند طاهره خبر فرستاد که چون جمال مبارک نقاهت دارند رجا دارم باین باغ تشریف بیاورند در جواب فرمودند این باغ بهتر است شما حاضر شوید طاهره بی‌پرده از باغ برون آمد بخیمۀ مبارک شتافت ولی فریادکنان این نقرۀ ناقور است این نفخۀ صور است اعلان ظهور کلّی شد جمیع حاضرین پریشان شدند که چگونه نسخ شرایع شد و این زن چگونه بی‌پرده برون آمد

بعد جمال مبارک فرمودند سورۀ واقعه را بخوانید قاری سورۀ اذا وقعت الواقعه را تلاوت نمود اعلان دورۀ جدید شد و ظهور قیامت کبری گردید ولی جمیع اصحاب اوّل همه فرار کردند بعضی بکلّی منصرف شدند و بعضی در شکّ و شبهه افتادند بعضی بعد از تردّد دوباره بحضور آمدند باری بدشت بهم خورد ولی اعلان ظهور کلّی گشت

بعد جناب قدّوس بقلعۀ طبرسی شتافتند و جمال مبارک با تهیّه و تدارک مکمّل سفر نیالا فرمودند تا از آنجا شبانه باردو بزنند و داخل قلعۀ طبرسی شوند این بود که میرزا تقی حاکم آمل باخبر شد و با هفتصد تفنگچی به نیالا رسید شبانه محاصره کرد و جمال مبارک را با یازده سوار به آمل رجوع داد و آن بلایا و مصائب که از پیش ذکر شده رخ داد

امّا طاهره بعد از پریشانی بدشت گیر کرد او را در تحت نگهبانی عوانان به طهران فرستادند و در طهران در خانۀ محمود خان کلانتر مسجون شد ولی مشتعل بود منجذب بود ابداً سکون و قرار نداشت زنان شهر ببهانه میرفتند و استماع کلام و بیان او مینمودند از قضای اتّفاق در خانۀ کلانتر جشنی واقع گشت و بزمی آراسته شد سور پسر کلانتر برپا گشت زنهای محترمۀ شهر از شاهزادگان و نساء وزرا و بزرگان بدعوت حاضر میشدند بزم مزیّن جشن مکمّل بود ساز و آواز چنگ و چغانه و ترانۀ روز و شبانه مستمع بود ولی طاهره بصحبت پرداخت چنان زنان را جذب نمود که تار و طنبور را گذاشتند و عیش و طرب را فراموش نمودند در پیرامون او جمع شده گوش بکلام شیرین او میدادند

بر این حالت مظلوم و مسجون ماند تا آنکه حکایت شاه واقع شد فرمان بقتل او صادر بعنوان خانۀ صدر اعظم او را از خانۀ کلانتر برون آوردند دست و روی بشست و لباس در نهایت تزیین بپوشید عطر و گلاب استعمال نمود و از خانه برون آمد

او را بباغی بردند میرغضبان در قتلش تردید و ابا نمودند غلامی سیاه یافتند در حال مستی آن سیاه‌رو سیاه‌دل سیاه‌خو دستمالی در فم مبارکش فرو برد و مخنوق نمود بعد جسد مطهّرش را در آن باغ بچاهی انداختند و خاک و سنگ روی آن ریختند ولی او بنهایت بشاشت و غایت مسرّت مستبشر ببشارات کبری متوجّه بملکوت اعلی جان فدا فرمود

علیها التّحیّة و الثّنآء و طابت تربتها بطبقات نور نزّلت من السّمآء