کتابخانه

تذكرة الوفاء

فهرست مطالب

۲۳

جناب حاجی عبدالرّحیم یزدی


هواللّه

و از جملۀ مهاجرین و مجاورین جناب حاجی عبدالرّحیم یزدی است این نفس نفیس از اهالی یزد بود و از بدایت حیات در نهایت زهد و تقوی و در میان مردم بشخص مقدّس شهیر و در عبادت و مواظبت بر اعمال صالحه بی‌ مثل و نظیر در نزد کلّ بدیانت مسلّم و شب و روز در عبودیّت درگاه احدیّت ثابت و محکم بی‌نهایت سلیم و حلیم و رحیم و حمیم بود

باری چون استعداد کامل داشت بمجرّد استماع ندا از ملکوت اعلی طبل الست را جواب بلی گفت و بتمامه منجذب اشراق نیّر آفاق گشت و بی‌محابا بهدایت متعلّقان و آشنایان پرداخت در شهر شهیر شد و در نزد علمای سوء منفور و حقیر لهذا مورد اذیّت و بلا گردید و مغضوب و مبغوض اهل نفس و هوی شد خلق شوریدند و علمای سوء در قتل او کوشیدند حکومت نیز نهایت جور و جفا مبذول داشت حتّی این شخص سلیم را اذیّت شدید نمودند چوب و تازیانه زدند و زجر روز و شبانه نمودند

لهذا مجبور بر ترک اوطان گشت و آوارۀ کوه و صحرا شد تا آنکه بارض مقدّس وارد گشت ولی در نهایت ناتوانی هر کس میدید گمان میکرد نَفَس اخیر است و نهایت تحلیل جسم علیل لهذا بورود حیفا جناب نبیل قائن ملّا محمّد علی بسرعت به عکّا آمد و از این عبد رجا نمود که فوراً حاجی مذکور را بخواهید زیرا بی‌حدّ ناتوان و در سکرات موت است

گفتم تا بقصر بروم و از حضور اجازت طلبم

فرمود که این بطول میانجامد و حاجی به عکّا نمیرسد من مرادم اینست که نَفَس اخیر در عکّا برآرد و باین موهبت عظمی مشرّف گردد فوراً او را بخواهید

این عبد نیز خواهش ایشان را پذیرفتم و فوراً حاجی مذکور را خواستم چون به عکّا رسید این عبد در او جز همسی از حیات ندید گاهی چشم میگشود ولکن ابداً تکلّم نمینمود ولی از نفحات سجن اعظم حیات جدید دید و شوق لقا نفخۀ تازه در او دمید چون صبح بعیادت او رفتم حاجی را در نهایت روح و ریحان یافتم بساحت اقدس رجای مثول نمود گفتم موکول باذن و اجازه است انشآءاللّه باین عنایت مخصّص میگردید

چند روز بعد اجازۀ تشرّف حصول یافت و بپیشگاه حضور شتافت چون بساحت اقدس رسید روح حیات در او دمید بعد از مراجعت ملاحظه شد که حاجی حاجی دیگر است و در نهایت صحّت و سلامت جناب نبیل قائنی مبهوت گشت و گفت هوای سجن یاران حقیقی را حیات جدید است

باری شخص مذکور در جوار عنایت ایّامی بسر میبرد و شب و روز بذکر و فکر و تلاوت آیات و مواظبت بر عبادات میگذراند لهذا معاشرت قلیل داشت و این عبد بسیار مواظبت مینمود و غذای خفیف سفارش میکرد تا آنکه صعود حضرت مقصود بنیان ویران کرد آتش حسرت شعله زد آه و فغان برخاست اکثر اوقات با چشمی گریان و قلبی سوزان حرکت مذبوحی مینمود بر این منوال ایّام بسر برد و هر روز آرزوی ترک این خاکدان میکرد تا از این حسرت و فرقت رهائی یافت و بجهان الهی شتافت و در عالم انوار در محفل تجلّی پروردگار درآمد

علیه التّحیّة و الثّنآء و علیه الرّحمة الکبری و نوّر اللّه مضجعه بسطوع الأنوار من ملکوت الأسرار